و (ضرورت تقسيم مى شود) به ضرورت وصفى، و آن عبارت است از ضرورت ثبوت محمول براى موضوع به جهت وصف موضوع، مانند «كل كاتب متحرك الاصابع ضرورتاً مادام كاتباً» و (نيز تقسيم مى شود) به ضرورت وقتى، كه بازگشت آن از جهتى به ضرورت وصفى است.
شرح
ضرورت وصفيه، عبارت است از ثبوت محمول براى موضوع بالضرورة، مادامى كه موضوع متصف به وصف كذايى باشد; مانند ضرورت ثبوت تحرك اصابع براى كاتب، مادامى كه در حال نوشتن است.ضرورت ديگرى داريم به نام ضرورت وقتيه. و آن عبارت است از ضرورت ثبوت محمول براى موضوع در وقت خاصى، مانند «كل قمر منخسف بالضرورة وقت الحيلولة». قمر در وقت حايل شدن زمين بين آن و خورشيد، تاريك مى شود. پس ضرورتاً انخساف در وقت حيلوله براى قمر، ثابت است. گفته اند به جاى اينكه بگوييم اين محمول براى اين موضوع در وقت حيلوله ثابت است، مى توانيم بگوييم اين محمول براى اين موضوع به وصف حيلوله ثابت است. لذا مى توانيم ضرورت وقتيه را به اين ملاك به ضرورت وصفيه بازگردانيم و آن را ضرورت مستقلى به حساب نياوريم.اگر در قضيّه، جهت قضيه ـ كه ضرورت و امكان و امتناع است ـ ذكر شود، آن را مُوجَّهه و اگر نشود آن را مُطْلَقه مى نامند. تمام قضايا ـ حتى آنهايى كه در لفظ، جهت قضيه ندارند ـ در واقع مُوجّه به جهتى از جهات سه گانه هستند. قضاياى علمى همه و همه موجه به ضرورتند، مانند آنكه مى گوييم «آب در دماى صد درجه به جوش مى آيد بالضرورة» يا «فلز در حرارت، منبسط مى شود بالضروره» و هكذا... . حال در اين دو مثال اگر لفظ بالضرورة هم ذكر نشود، در واقع ضرورتاً آب در دماى صد درجه به جوش مى آيد و فلز به هنگام حرارت بالضرورة منبسط مى گردد.(1)تنبيهٌ آخرهذا الذى تقدّم من معنى الامكان هو المبحوث عنه فى هذه المباحث، وهو إحدى الجهات الثلاث التى لا يخلو عن واحدة منها شىء من القضايا، وقد كان الامكان عند العامة يستعمل فى سلب الضرورة عن الجانب المخالف ولازمه سلب الامتناع عن الجانب الموافق. ويصدق فى الموجبة فيما إذا كان الجانب الموافق ضروريّاً، نحو الكاتب متحرك الاصابع بالامكان، او مسلوب الضرورة، نحو الانسان متحرك الاصابع بالامكان. ويصدق فى السالبة فيما إذا كان الجانب 1 . اقسام قضاياى ضروريه، شش هستند. چهار قسم آن عبارتند از: ضرورت ازليه، ذاتيه، وصفيه و وقتيه، كه بيان آنها گذشت. دو قسم ديگر عبارتند از ضرورت منتشره مطلقه، كه آن عبارت است از ضرورت ثبوت محمول براى موضوع در وقت غير معين، مانند «كل انسان متنفسٌ بالضرورة و قتاًما.» و ضرورت به شرط المحمول، و آن عبارت است از ضرورت ثبوت محمول براى موضوعى كه مقيد به آن محمول هست، مانند «زيد الكتاب كاتب بالضرورة.» الموافق ممتنعاً، نحو ليس الكاتب بساكن الاصابع بالامكان، او مسلوب الضرورة، نحو ليس الانسان بساكن الاصابع بالامكان.