2 ـ پيك و پيام از سوى امير مؤمنان على(عليه السلام) - فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اين تعبير براى من بسيار سنگين بود. ديگر نتوانستم در شهر بمانم. از شهر خارج شدم و به كنارى رفتم; جايى كه از اغيار خالى بود. به عملى مشغول شدم (نفرمود چه عملى) بعد از اتمام آن عمل خداوند عنايتى فرمود. اين را كه گفت، ديگر ساكت شد. عرض كردم: شنيده ام كه بعد از اين عمل با هر مطلب مشكلى كه مواجه شده ايد حل شده است. فرمودند: به حمد الله تا حال خداوند متعال چنين عنايت فرموده است.»

آرى، كسى كه در طريق تحصيل علم براى خدا قدم بر مى دارد و انگيزه اى جز خدمت به دين خدا و خلق او ندارد از آغاز اين چنين مورد عنايات قرار مى گيرد و تا پايان پيوسته مورد افاضات الهى و مددهاى غيبى است. نيت خالص اوست كه او را مستعد نزول علوم قرآنى و انفاس رحمانى مى سازد; زيرا خداوند متعال فرموده: (اتقوا الله يعلمكم الله). بديهى است كه علم حقيقى جز با دلى پاك و قلبى مملو از عشق خداوند حاصل نمى آيد.

2 ـ پيك و پيام از سوى امير مؤمنان على(عليه السلام)

فرزند علامه آقا سيد عبدالباقى طباطبائى نقل كردند:

تقريباً دو يا سه سال قبل از پايان عمر پدرم از ايشان سؤال كردم چه عاملى باعث مراجعت شما به ايران شد؟

فرمودند: در سال 1314 كه رضا خان به اوضاع ايران تسلط كامل پيدا كرده بود مانع ارسال پولى كه از ايران (از محل در آمد ملك موروثى) برايمان مى رسيد، شد. و ما هم كه از بيت المال دريافتى نمى كرديم، طبعاً دچار مضيقه مالى شديم و خواه ناخواه مدتى صبر كرديم و به تدريج از آشنايان قرض مى كرديم و روز و به روز مشكلات زياد مى شد، تا اينكه ديگر محلى براى قرض و غيره باقى نماند و قهراً ما هم به شدت به تنگ آمده بوديم و به هيچ وجه قادر به خريد مواد غذايى نبوديم.

موقع عصر بود كه صبرم تمام شده، به حرم حضرت امير(عليه السلام) مشرف شدم و از وضع گله كردم اما بلافاصله پشيمان شدم، ولى ديگر اشتباهى شده بود و ملول و ناراحت به منزل برگشتم، ولى كسى در منزل نبود. پشت ميز كوچكم به مطالعه نشسته بودم و مطلب دقيقى را مطالعه مى كردم. هنوز لحظاتى نگذشته بود كه صداى در را شنيدم. برخاستم درب منزل را باز كردم. شخص بلند قدى با محاسن حنايى و لباس بلند و عمامه در مقابل در ايستاده بود و به محض باز كردن در، سلام كرد. جواب گفتم. گفت: من شاه حسين ولى هستم; امام سلام فرستادند، فرمودند در اين هفده سال چه وقت خداوند شما را تنها گذاشته كه اكنون از شما بى خبر باشد. اين را گفت و برگشت.

بعد كه من به خود آمدم با خود گفتم اين مرد كه بود. پس از بررسى معلوم شد وى از عرفائى بوده كه چند قرن قبل فوت نموده و در قبرستان سيد حمزه تبريز مدفون است. لكن عدد هفده را در اين پيام نفهميدم به چه چيز مربوط مى شود كه بالاخره متوجه شدم تاريخ مصّمم شدن من است.

آن روز گذشت، شب شد و خوابيديم. نزديك اذان صبح درب منزل زده شد و خانواده برخواست و رفت تا ببيند در اين موقع شب چه كسى است و چه كار دارد. وقتى برگشت گفت: مردى بود و اين بسته را داد و رفت. بسته را گرفتم و باز كردم و با تعجّب ديدم مقدار سيصد دينار پول است. گفتم چرا گرفتى ما كه از كسى پول نمى گيريم. با عجله پا شدم و زود رفتم تا وجه را به صاحبش برگردانم ولى در كوچه اثرى از كسى نديدم و قهراً فهميدم كه مطلب به موضوع ديروز بر مى گردد. صبح كه شد تصميم گرفتم فوراً قروض خود را پرداخته به ايران مراجعت كنم و همين كار را كرديم.

آرى آنان كه در راه تحصيل علم و دانش چشم از اسباب مادى برمى دارند و دل به خدا مى سپارند خداوند آنها را در سختيها مدد مى رساند و به آنها اطمينان مى بخشد، نبى گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

«من طلب العلم تكفّل الله برزقه; هر كس خود را در مسير تحصيل علم و دانش قرار دهد خداوند متعال متكّفل روزى اوست و گره هاى زندگيش را او مى گشايد.»

اميد است كه اين خاطره پيامى باشد براى تمام دانش پژوهان خاصه طلاب حوزه هاى علميه تا با خاطرى آسوده در مسير كسب دانش قدم برداشته با دلى مطمئن به كسب معارف بپردازند.(1)

3 ـ وجدان آگاه و بيدار

علامه طباطبائى(رحمه الله) پس از بازگشت از تبريز به قم با روح حساس و كنجكاو در صدد شناسايى نيازمنديهاى موجود در بطن حوزه و رفع آنها برآمد. در پى اين هدف چه بسا

1 . داستان فوق از زبان علامه به نقل از شاگردان وى نيز نقل گرديده است. مورد بى مهرى بزرگان حوزه قرار گرفته از راهى كه در پيش گرفته منع مى شود، خود ايشان در اين باره چنين مى گويند:

«هنگامى كه به قم آمدم مطالعه اى در برنامه حوزه كردم و آن را با نيازهاى جامعه اسلام سنجيدم و كمبودهايى در آن يافتم و وظيفه خود را تلاش براى رفع آنها دانستم.

مهمترين كمبودهايى كه در برنامه حوزه وجود داشت در زمينه تفسير قرآن و بحثهاى عقلى بود. از اين رو درس تفسير و فلسفه را شروع كردم. و با اينكه در جوّ آن زمان تفسير قرآن، علمى كه نيازمند به تحقيق و تدقيق باشد تلقّى نمى شد، و پرداختن به آن شايسته كسانى كه قدرت تحقيق در زمينه هاى فقه و اصول را داشته باشند به حساب نمى آمد، بلكه تدريس تفسير نشانه كمى معلومات به حساب مى آمد، در عين حال اينها را براى خودم عذر مقبولى در برابر خداى متعال ندانستم و آن را ادامه دادم; تا به نوشتن تفسير الميزان انجاميد.»

يكى از شاگردان ايشان مى نويسد:(1)

«درس فلسفه نيز در آن عصر چندان خوشنام نبود و تلاشهاى زيادى براى تعطيل درس استاد انجام مى گرفت و حتى يك مرتبه مرحوم آية الله بروجردى در اثر اصرار زياد عناصر ناآگاه از ايشان خواستند كه درس فلسفه خود را محدود نمايند. استاد پاسخ متينى براى آن مرحوم نوشتند و تأكيد كردند كه اين درس را به عنوان وظيفه شرعى تعيين كردم و براى تأمين نيازمندى ضرورى جامعه اسلامى مى گويم، ولى مخالفت شما را هم به عنوان زعيم حوزه و رهبر جامعه شيعه جايز نمى دانم. از اين رو اگر حكم به تعطيل بفرماييد اطاعت مى كنم و حكم شما براى ترك وظيفه اى كه تشخيص داده ام عذرى در پيشگاه الهى خواهد بود، ولى اگر حكم نمى فرماييد به وظيفه خودم ادامه مى دهم.

مرحوم آيت الله بروجردى توسط پيشكار خود پيغام دادند كه هر طور وظيفه خودتان مى دانيد عمل كنيد. رفتار مؤدبانه و حكيمانه علامه، جلوى سوء تفاهم و تأثير سوء سعايتهاى حسودان و ناآگاهان را گرفت و موقعيّت معظم له بيش از پيش تثبيت شد.

استاد تنها به درس عمومى فلسفه اكتفا نكرد و با تشكيل جلسات خصوصى به بررسى فلسفه هاى غربى مخصوصاً ماترياليسم، ديالكتيك پرداختند. اين جلسات به تأليف كتاب

1 . مقاله «نقش استاد علامه طباطبائى در نهضت فكرى حوزه علميه قم»، استاد محمد تقى مصباح. «اصول فلسفه و روش رئاليسم» انجاميد.»

ملاحظه شود كه احساس مسؤوليت در علامه وى را به سرشتى كه خود از آن بى خبر است هدايت مى كند و در پى انجام وظيفه تفسير عظيمى چون الميزان و كتابهايى چون اصول فلسفه و بداية الحكمة و نهاية الحكمة بهترين كتاب هاى فلسفى به جهان اسلام و به حوزه هاى علميه تقديم مى شود.

به راستى سيره و روش علامه مى تواند براى همه عالمان و محققان اسلامى درس باشد، تا سعى و تلاش علمى خود را در جهت تأمين نيازهاى حوزه ها و جامعه اسلامى تنظيم كنند. چنين نباشد كه در يك رشته از علوم اسلامى هزار متخصص وجود داشته باشد و در ساير رشته هاى ديگر كمتر از عدد انگشتان يك دست. و اين وظيفه علاوه بر آنكه بر عهده تك تك دانش پژوهان علوم و محققان است بر عهده مديران جوامع علمى نيز است تا بر اساس نيازهاى موجود و برآورد استعدادها با دورنگرى نسبت به آينده از همين امروز در فكر تأمين نيروهاى لازم باشند و علوم حوزه ها را در تمام عرصه ها رشد داده، از يكسونگرى اجتناب نمايند.

كوتاه سخن اينكه علامه، عالمى بود متعهد با وجدانى بيدار و در برابر نيازهاى جهان اسلام حساس.

وى مردى بود متواضع، باوقار و متين، وارسته، مهذب، عفيف، بى هوى و هوس، صبور، كم سخن، پر فكر، سخت كوش، خليق و با حيا، بى آلايش و ساده، مودّب و در بذل دانش حريص و در نهايت او در سير استكمالى خود به حد تجرد بررخى رسيده مى توانستند صور غيبى را كه ديد افراد عادى از مشاهده آنها ناتوان است، مشاهده كنند.»(1)

حوزه علميّه ـ محسن دهقانى

5/10/1377

1 . خاطراتى كه از علامه طباطبائى بيان كرديم با اندك تغييرات و اصلاحات، از مجله نور علم، شماره نهم، دوره سوم نقل شده است.

/ 337