فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شرح

در مورد اينكه امكان، صفتِ ممكن است در مقابل وجوب كه صفت واجب است دو اشكال مطرح است: يكى اينكه امكان يك صفت نيست; زيرا وقتى آن را معنا مى كنيم به دو سلب تحليل مى رود; يكى سلب ضرورت وجود، ديگرى سلب ضرورت عدم. بنابراين نمى توان گفت كه امكان براى ممكن، يك صفت است، بلكه دو صفت است; گرچه به سلب الضرورتين تعبير شود، يعنى به يك سلب، دو ضرورت سلب شود.

اشكال ديگر آن است كه بر فرض كه پذيرفتيم كه دو سلب به يك سلب باز مى گردد و امكان، صفت واحدى است، لكن سلبى كه در معناى امكان مى آوريم سلب مُحصَّل است نه سلب عُدول. و اتصاف يك موجود به سلب محصل، صحيح نيست.

توضيح اينكه ما دو نوع(1) قضيه داريم: يكى موجبه معدوله و ديگرى سالبه محصله. موجبه معدوله آن است كه ادات سلب جزء موضوع يا محمول يا هر دو شود، كه به ترتيب آن را معدولة الموضوع، معدولة المحمول و معدولة الطرفين مى خوانيم. مانند «زيد لا كاتب است» كه «لا» جزء محمول شده و «لاكاتب» يك كلمه گرديده و بر موضوع حمل شده است. در قضيه معدولة، محمول از موضوع سلب نمى شود، بلكه بر آن حمل مى شود.

1 . قضاياى ديگر، مانند موجبه محصله و موجبه سالبه المحمول از بحث خارجند; به منطق منظومه، ص 51، ذيل بحث اقسام الحملية مراجعه شود. امّا در قضيه سالبه بر خلاف معدوله، ادات سلب جزء كلمه نمى شوند، مانند «ليس زيد بكاتب». در اين نوع قضايا ادات سلب، محمول را از موضوع، سلب مى كنند.

حال، سخن در اين است كه امكان را وقتى معنا مى كنيم به نحو قضيه سالبه محصله معنا مى شود; يعنى مى گوييم امكان عبارت است از عدمِ ضرورت وجود و ضرورت عدم. و به تعبيرى كه در تقسيم كتاب آمده «لايكون الوجود ضرورياً له ولاالعدم ضرورياً له». ملاحظه مى شود در اين قضيه، ادات سلب جزء كلمه نشده و قضيه به نحو سالبه محصله است.

با توجه به معناى فوق براى امكان، سلب آن، سلب محصل مى باشد و موجودِ ممكن به سلب محصل كه معناى عدمى است نمى تواند متصف گردد; زيرا معناى عدمى چيزى نيست كه صفت براى موصوفى قرار گيرد. اگر موصوفى به سلب، متصف گردد در جايى است كه قضيه به نحو موجبه معدولة المحمول باشد، مانند «زيدٌ اللاكاتب جاءَ» يعنى زيدى كه متصف به عدم كتابت است، آمد. اما اگر قضيه به نحو سالبه محصّله باشد ـ چنانكه در كتاب آمده است ـ اتصاف موجود به امكان به عنوان يك صفت سلبى معنا ندارد; زيرا امكان كه به معناى سلب و عدم است چيزى نيست كه موجودى بدان متصف گردد.

* قوله: كما يظهر من التقسيم; مقصود، تقسيم در صفحه قبل است كه مى گويد «اولا يكون الوجود ضرورياً له و لا العدم ضرورياً له و هو الامكان».

* قوله: كما اضطروا الى التعبير عن الامكان; يعنى امكان به معناى سلب محصل است و اگر در جايى به صورت معدوله معنا كرده اند ـ مثل آنكه گفته اند امكان، عبارت است از لاضرورت وجود و عدم ـ يا آن را ايجابى معنا كرده اند ـ مانند آنكه گفته اند امكان، عبارت است از استواء ماهيت، نسبت به وجود و عدم ـ اين تفسير، از باب اضطرار بوده است، چنانكه تعبير از دو سلب به يك سلب، يك امر اضطرارى بوده است.

* قوله: فى بيان خواص الامكان; بعد از اين، احكام امكان خواهد آمد. از جمله اينكه ماهيت هرگز از امكان جدا نمى شود، يا ملاك نياز ممكنات به واجب، امكان آنهاست، كه اينها را خواص امكان مى گوييم.

/ 337