فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آنگاه مى فرمايند: مرجع صفات وجوبى حق، به اضافه اشراقيه باز مى گردد. اضافه دو گونه است; اضافه مقوليه كه وجود اضافه، غير از وجود مضاف است، مانند مالك و مملوك و نسبت مالكيّت بين اين دو برقرار مى گردد. در اينجا وجود نسبت، چيزى غير از وجود مضاف كه مملوك است مى باشد.

قسم ديگر، اضافه اشراقيه است كه وجود اضافه، عين وجود مضاف است، بدون هيچ گونه فرقى. لكن اين خود دو قسم دارد; يكى اضافه اشراقيّه وجوديه، ديگرى اضافه اشراقيه ايجاديّه.

اضافه اشراقيّه وجوديّه آن است كه مرتبه غير از مرتبه اضافه، مضافٌ اليه باشد، مانند مرتبه معلول كه عين الارتباط و الاضافه هست و مرتبه علتش كه اعلى و اشرف از او بوده، مضافٌ اليه او به شمار مى رود.

اضافه اشراقيّه ايجاديّه مرتبه وجود اضافه، مانند مرتبه وجود مضاف اليه مى نمايد. و اين مانند اشيايى مى ماند كه مرتبط به ذات واجب و در مرتبه ذات واجب هستند، مانند مانحن فيه; زيرا نسبتهاى ممكن و حادث، اصل و حقيقت آنها در ذات او حاصل است و نسبت ميان ذات و آنها اضافه اشراقيه ايجاديّه هست كه مرتبه آنها عين مرتبه واجب مى باشد. و تمام موجودات هستى همانطور كه از خارج با واجب، مرتبط مى شوند به نفس موجوداتى كه مرتبه آنها عين مرتبه واجب الوجود است در مقام ذات با واجب مرتبط مى شوند; زيرا واجب به وجود بسيط خود، واجد تمام كمالات و وجودات مادون هست، به نحو اعلى و اشرف كه از اين به اضافه اشراقيّه ايجاديّه تعبير مى شود.

متن

وقد تبين بما مرّ: أوّل أنّ الوجود الواجبّى وجودٌ صرفٌ لا ماهيّةَ له ولا عَدم معه، فله كلُّ كمال فى الوجود.

ترجمه

از آنچه گذشت امورى روشن مى گردد: مطلب اول اينكه وجود واجب، وجود صرف بوده ماهيتى برايش نيست و عدمى هم او را همراهى نمى كند. پس براى او تمام كمالات وجود هست.

شرح

اگر وجود واجب، صرف و بحت نبود يعنى آميخته با حد و ماهيتى بود، حدها ناگزير او را از ساير چيزها جدا مى كردند و او مركب از وجود و عدم مى شد; چون او واجد خود و فاقد غير خود مى گشت. و چون مركب مى شد به اجزاى خود، محتاج مى شد. و چون محتاج بود ممكن بود نه واجب. و اين، خلاف فرض بود.

متن

وثانياً: أنّه واحدٌ وحدة الصرافة، وهي المسمّاة بـ«الوحدة الحقّة» بمعنى أنّ كلّ ما فرضتَهُ ثانياً له امتاز عنه بالضرورة بشىء من الكمال ليس فيه، فتركّبت الذات من وجود وعدم، وخرجت عن محوضة الوجود وصرافته، وقد فرض صرفاً، هذا خلفٌ، فهو في ذاته البحتة بحيث كلّما فرضت له ثانياً عاد أوّلا. وهذا هو المراد بقولهم: «إنّه واحد لا بالعداد».

/ 337