فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تمايز تشكيكى را بيشتر از هر كس سهرودى به تبع حكماى ايران زمين، كه آنها را پهلوى مى گفته اند، بسط داده است. و صدرالمتألهين آن را به بحث وجود تعميم داده است.

مثال ديگرى كه كتاب، آن را آورده و مورد استشهاد سهرودى است، حقيقت نور است. وى مى گويد: نور شديد و نور ضعيف هر دو نورند. اشتراكشان در نوريت است و اختلافشان هم در نوريت است. يكى نوريت افزون و ديگرى نوريت كمتر است. اين طور نيست كه نور شديد، نور باشد با چيز ديگرى غير از نور، و نور ضعيف نور باشد آميخته با ظلمت. (زيرا آميختگى نور و ظلمت، كه از دو سنخ متقابل هستند، محال است).

لازم به ذكر است مثال به نور و تشكيك در آن به كار كسى چون شيخ اشراق مى آيد كه قائل به تشكيك در ماهيات است. اما اگر كسى چون صدرا قائل به اصالت وجود بود و تشكيك در ماهيت را قبول نداشت، طبعاً تشكيك در نور را به ماهيت نور ارجاع نخواهد داد، بلكه از آنِ وجود او خواهد دانست. و وجود يكى را شديدتر و وجود ديگرى را ضعيف تر توصيف خواهد كرد، نه ماهيت آن را. طبعاً تشكيك در ماهيت نور، عرضى و به واسطه وجود آن خواهد بود.

و صحيح نيست كسى گمان برد كه مراد شيخ اشراق از تشكيك در نور، تشكيك در وجود است; زيرا شيخ اشراق براى وجود، حقيقتى بيشتر از مفهوم قائل نيست و آن را اعتبارى محض مى داند و بر مرام خود اصرار مىورزد. لذا تشكيك در وجود به گمان وى معنا ندارد. كسانى كه تشكيك در افراد يك نوع را قبول ندارند افراد ذى مراتب يك نوع را انواع متغاير مى دانند. مثلا هر درجه اى از نور با درجه ديگر از نور براين اساس دو نوع متغاير از نور هست. و چون درجات بى نهايت از آن حقيقت، موجود است، پس بى نهايت انواع از آن، موجود است.

اما مقام ديگر بحث، تشكيك در مراتب وجود است. از پيش گذشت كه: اولا وجود، اصيل است نه اعتبارى. يعنى ملاك واقعيت بخشى را وجود تشكيل مى دهد نه ماهيت. و ثانياً وجود، بسيط است و جزء ندارد; زيرا غير از وجود، چيزى واقعيت ندارد تا صلاحيت جزء بودن براى وجود را داشته باشد. (نه ماهيت كه امر اعتبارى است و نه عدم كه نقطه مقابل وجود است، هيچ كدام چنين صلاحيتى را ندارند.)

با توجه به اينكه وجود هم اصيل است و هم بسيط، در عين حال ميان وجودات تمايزهايى به چشم مى خورد كه ملاكى بيرون از خود وجود ندارند. مثلا وجود علت را مقدم بر وجود معلول مى يابيم. اين تقدم و تأخر به جه چيز بر مى گردد؟ يا بعضى از وجودات را شديدتر از بعض ديگر مى يابيم، مانند وجود عقول نسبت به نفوس يا نفوس نسبت به اجسام. اين شدت و ضعف به چه چيز بر مى گردد؟ يا يك وجود را كامل، ديگرى را ناقص، يكى را بالفعل ديگرى را بالقوه، يكى را واجب ديگرى را ممكن، مى بينيم. اينها همه و همه اختلافاتى است كه در نفس حقيقت وجود، موجود است. و ما به الامتياز ميان اينها به امورى بيرون از وجود بر نمى گردد. اگر ما به الامتياز مغاير با ما به الاشتراك بود لازم مى آمد كه حقيقت وجود از دو جزء مشترك و مختص تشكيل يافته باشد،

در حالى كه قبلا برهانى گشت كه وجود، بسيط است و جزء ندارد. و اگر ما به الامتيازش به واسطه چيزى بيرون از وجود بر وجود عارض شده مى بايستى بيرون از حوزه وجود، حقيقتى وجود مى داشت كه بتواند ملاك امتياز يك وجود از وجود ديگر شود. (و فرض اين است كه اين تمايزها تمايزهاى ماهوى نيستند، بلكه تمايزهايى هستند كه به نفس وجود، موجود مى شوند.)

متن

ويتفرّع على ما تقدّم امور: الامر الاوّل: أنّ التمايز بين مرتبة من مراتب الوجود ومرتبة اخرى إنّما هو بنفس ذاتها البسيطة التى ما به الاشتراك فيها عين ما به الامتياز ولا ينافيه مع ذلك أن ينسب العقل التمايز الوجودىّ إلى جهة الكثرة فى الوجود دون جهة الوحدة ولا أن ينسب الاشتراك والسنخية إلى جهة الوحدة.

/ 337