علاء الدين حلى
آيا آهوان نگذاشت كه ديده گان تو بخواب رود در گلزار بابل يا نونهالان زيبا تو را از خواب باز داشتند،و مهربانيهائيكه برگردانيد تو را يا شاخه ها تميزيكه بر پشته ها و بلنديهاى آن متمايل شده بود.و برقهاى ابر بامدادى تو را محزون كرد و باريدن آن يا اين درها در دهانها پهلوى هم چيده شده است.و چشمان بزنده و تيز آهوان مفتون كردند تو رابسحرشان يا موى سفيدى كه بر تو است عارى كردى تو را،
اى شب زنده دارد درازيكه ستاره شب هم كمك ميكند او را بر طول و درازى شب،
واى دورى كننده از خواب شيرين كه قلب او از غم و غصه بر آتش سخنى مشتعل است.
آيا بس نشد چشم تو را وقتيكه طلوع كرد ستاره گان بخت به نيكبختى تو و خوشبخت شدى.تسليم كردى خودت را براى عشق و دلدادگى و همينطور در محبت رسوائى و پستى هميشگى است.و برانگيختى چشم خود را بعنوان كنجكاوى و حال آنكه چه بسا كه جوان پيش از رسيدن بمورد سرنگون شود.پس صبح كردى در دام انداختن آهوان و هم چنين آهوان شكار ميكنند شكار كننده خود را،
پس بازى ميكنند چند زمانى بقلب تو كه مشغول ميكنند آنرا بجمال خود پس حسودان نزديك تو ميشوند.تا وقتيكه علاقه بستى بانهادور ميشوى از نزديك بودن بخدا پس آيابراى تو بعد از كمك راهى هست،
ميروند پس ديگر براى بدن تو بعد از رفتن آنها جائى نماند و نه پوستيكه زنده گى كنى،
افسوس بجان تو وقتيكه بدنت مبتلى بتب ميشود و دلت بسته به متاع و تعلقاتست،
عشق و اندوه مالوف بعيادت تو شده و عيادت كننده گان از طول بيمارى تو اعراض كردند،
و گمان كردى كه دورى تعقيب ميكند سرگرمى را و همينطور سرگرمى بادورى دور ميشود،
اى خواب رفته از شب عاشقيكه مژگان او را بيدار است وقتيكه تمام ديده ها در خواب فرو روند،
خوابيدن عجيب نيست از خفته ايكه نداند عشق و محبت را بلكه
نخوابيدن او عجيب است،
كسيكه خالى از علاقه و عشق است ميخوابد چشم كسيكه عاشق و دلباخته است بيدار است.آيا ميبينى كه بهم رود چشمان عاشقيكه دلش در اسارت معشوقه اش بسته شده است،
خورشيدى برشاخه اى طلوع كرده كه نزديك شده از هيبت جمالش ماه ها فرو آمده و او را سجده كنند،
كاسته شد از سردى مثل آنكه مرواريد آن سرد و آن باب تازه وسرد خنك شده است،
و مرا مانع شد از بوسيدن آن آتشيكه از ناله هاى نفسهاى من شعله ور گشته بود،
كيست كه مرا نزديك كند به خورشيد تابانيكه در چهره اش صبح است كه روشن ميشود از آن شب تاريك،
قصد ميكنم براى اوذلت را پس با ناز اعراض ميكند از عشق و من باو نزديك ميشوم و او دورى ميكند،
پرهيز ميكند از بيننده خود از ترس ديدن گونه اش كه بسيار گلگون و زيباست،
اى خال چهره او كه همواره در آتشى خيال نميكردم كه پيش از تو در دوزخ كسى جاودانى باشد،
مگر آنكه انكار نمود وصى را و آنچه كه حكايت كرد در فضيلت او در روز "غدير" محمد "ص"،
وقتيكه برخاست و براى خطبه و آشكار ميگفت در حاليكه دست على در دست او بود بالاى جهازهاى شتران،
و ميگفت و فرشتگان اطراف او را گرفته بودند و خداوند آگاه باين بود و شهادت ميداد،
من كنت مولاه فهذا حيدر
مولاه من دون الانام و سيد
مولاه من دون الانام و سيد
مولاه من دون الانام و سيد
يا رب وال وليه و اكبت معا
ديه و عاند من لحيدر يعند
ديه و عاند من لحيدر يعند
ديه و عاند من لحيدر يعند