ورود اسقف نجران بر خليفه - ترجمه الغدیر جلد 12

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 12

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ورود اسقف نجران بر خليفه

اسقف و كشيش بزرگ نصاراى نجران وارد بر امير المومنين عمر بن خطاب شددر اول خلافتش و گفت: اى اميرمومنان، بدرستيكه زمين ما سردسير و آمدن بانجا مخارجش سنگين و سخت است كه لشكر نميتواند تحمل آنرا كند و من ضامنم كه ماليات زمينم را در هر سال كاملا بياورم و تقديم كنم گويد: پس ضمانت او را پذيرفت و او در هر سال حمل ميكرد ماليات را و مياورد و تقديم ميكرد و عمر مينوشت برائت او را از اين پس يكمرتبه اسقف با جماعتى آمد و او پير مرد خوش سيما و نيكو روى و با هيبت بود، پس عمر او را دعوت بخدا و پيامبر و قرآن او نمود وبراى او چيزهائى را از فضيلت اسلام وانچه كه مسلمين بسوى او ميروند از نعمتهاى ابدى و كرامت بازگو
كرد پس اسقف گفت: اى عمر آيا در قرانتان ميخوانيد: " و جنبه عرضها كعرض السماء و الارض " و بهشتيكه عرضش مانند عرض و پهناى آسمان و زمين است، پس آتش و دوزخ كجاست، پس عمر ساكت شد و بعلى عليه السلام عرض كرد: شمابگو پاسخ او را، پس على عليه السلام باو فرمود: من پاسخ تو را ميدهم اى اسقف آيا ديده اى كه هر گاه شب ميايدروز كجاست و وقتى روز ميايد شب كجا ميرود، پس اسقف گويد: من نميديدم كسى را كه بتواند جواب اين مسئله را بدهد. اين جوان كيست اين عمر: پس عمر گفت: على بن ابيطالب "ع" داماد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پسر عموى او و پدر حسن و حسين است، پس اسقف گفت اى عمر مرا خبر بده از قطعه اى از زمين كه يكبار خورشيد بر ان تابيد و ديگر نتابيد برآن نه پيش از آن و نه پس از آن.

عمر گفت از اين جوان سئوال كن پس از آنحضرت پرسيد: فرمود: من جواب تو را ميدهم، آن دريائى بود كه براى بنى اسرائيل شكافته شد و خورشيدبر آن يكبار تابيد و ديگر نتابيد نه قبل از آن و نه بعد از آن، پس اسقف گفت مرا خبر بده از چيزيكه در دست مرد است شبيه بميوه هاى بهشتى "كه هر چه از او بر ميدارند تمام نميشود" عمر گفت از جوان به پرس، پس سئوال كرد از او: فرمود من بتو پاسخ ميدهم آن قرانست كه اهل دنيا بر آن جمع ميشوند و نياز خود را از او ميگيرند و بر ميدارند و از او چيزى كم نميشودپس همينطور ميوه هاى بهشت، پس اسقف گفت راست گفتى، مرا خبر
بده آيا براى آسمانها قفلى هست، پس على عليه السلام فرمود آرى قفل آسمانها شرك بخدا است، پس اسقف گفت كليد اين قفل چيست فرمود: شهادت ان لا اله الا الله چيزى زير عرش حاجب و مانع آن نميشود، پس گفت راست گفتى، مرا خبر بده از اول خو نيكى بروى زمين ريخته شده خون كه بود، على عليه السلام فرمود اما ما نميگوئيم چنانچه آنها ميگويند خون خشاف "خون شبكور وخفاش" و لكن اول خو نيكى بر روى زمين ريخت خون نفاس و زايمان و جفت حواء بود وقتيكه هابيل بن آدم را زائيد گفت راست گفتى يك مسئله ديگر باقى ماند، مرا خبر بده خدا كجاست،پس عمر خشمگين و غضبناك شد، پس على عليه السلام فرمود من پاسخ تو را ميدهم و هر چه ميخواهى سئوال كن ما نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه فرشته آمد و سلام كرد پس رسول خدا صلى الله عليه و آله باو فرمود از كجا فرستاده شدى گفت از آسمان هفتم از پيش پروردگارم، سپس فرشته ديگرى آمد پس از او پرسيد از كجا آمدى گفت از زمين هفتم از نزد پروردگارم، پس سومى از مشرق آمد و چهارمى از مغرب و از هر كدام پرسيد ازكجا آمديد پس گفتند از نزد خدا پس خداوند عزو جل هم اينجاست و هم آنجاست: " فى السماء اله و فى الارض اله " در آسمان خدا و د زمين خداست.
حافظ عاصمى در كتاب زين الفتى در شرح سوره هل اتى آنرا نقل كرده است.

/ 169