حد زدن خليفه پسرش را بعد از حد - ترجمه الغدیر جلد 12

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 12

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حد زدن خليفه پسرش را بعد از حد

از عبد الله بن عمر روايت شده كه گفت: برادرم عبد الرحمن
بن عمر شراب خورد و ابن سروعه عقبه بن حارث هم با او همكارى كرد و شراب خورد در مصر و ما هم در خلافت عمر بن خطاب درمصر بوديم پس هر دو مست شدند و چون از مستى درآمدند و سالم شدند رفتند پيش عمرو بن عاص و او فرماندار مصر بود و باو گفتند: ما را پاك كن و حدبزن چونكه ما مست شديم از شرابيكه خورديم عبد الله بن عمر گويد: پس اونفهميد كه آنها پيش عمرو بن عاص آمدند گويد: پس برادرم بمن گفت كه او مست بود، پس گفتم: داخل خانه شوتا تطهير و پاكت كنم، گفت: بدرستيكه خود امير هم شراب خورده عبدالله گويد: پس گفتم قسم بخدا كه امروز در جلوى چشم مردم سرت تراشيده نشود داخل خانه شو تا سرت را بتراشم و آنروز باحد سر را هم ميتراشيدند پس با من داخل خانه شد.

عبد الله گويد: من سر برادرم را با دست خودم تراشيدم آنگاه عمرو بن عاص آنها را حد شراب زد پس اين خبر بگوش عمر بن خطاب رسيدپس نوشت بعمرو: كه عبد الرحمن بن عمر را بر يك شتر بدون پلاس و جهاز بفرست پيش من پس عمرو او را با اين وضع فرستاد و چون عبد الرحمن وارد برعمر شد او را شلاق زد و شكنجه نمود از جهتيكه پسر عمر و خليفه زاده است آنگاه او را فرستاد و چند ماهى بسلامتى زنده گى كرد آنگاه اجلش رسيد و مرد و عموم مردم تصور ميكنند كه او از شلاق عمر مرد و حال آنكه از شلاق او نمرد.

از عمرو بن عاص حكايت شده در حديثى كه گوينده اى گفت: اين عبد الرحمن بن عمر و ابو سروعه درب منزل اجازه ميخواهند گفتم: بيايند، پس،وارد شدند در حاليكه سر شكسته و شرمنده بودند و گفتند: بر ما اقامه كن حد خدا را چونكه ما ديشب شرابى خورديم
پس مست شديم، گفت: پس آنها را راندم، پس عبد الرحمن گفت: اگر ما را پاك نكنى و حد نزنى وقتى مدينه رفتم به پدرم خبر ميدهم،گفت: پس راى من بر اين شد و دانستم كه اگر بر آنها اقامه حد نكنم عمر برمن غضب خواهد كرد در اين و مرا معزول خواهد نمود، و ما بر آن فكر بوديم كه عبد الله بن عمر وارد شده پس برخاستم و او را ترحيب و مرحبا گفتم و خواستم او را جاى خود بنشانم نپذيرفت و گفت پدر من مرا نهى كرد كه بر تو وارد شوم مگر آنكه چاره نداشته باشم از اين برادرم را سرش را بر جلوى چشم مردم نتراش و اما شلاق هر چه صلاح ميدانى بكن، گفت و بودند كه بعد از حد سر را هم ميتراشيدند گفت:پس آنها را بصحن خانه برده و بر آنهاحد زدم، و پسر عمر برادرش را بداخل منزل برده و سرش را با سر ابو سروعه تراشيد قسم بخدا كه من چيزى در اين موضوع بعمر نه نوشتم تا آنكه ناگاه نامه عمر رسيد و در آن نوشته بود وقتيكه اين نامه من رسيد پس عبد الرحمن بن عمر را در عبائى پيچيده و بر شتر بى جهازى بفرست تا معلوم شود چه كار بدى كرده پس همانطوريكه پدرش نوشته بود او را فرستادم و نامه را خواندم براى پسر عمر و نامه اى نوشتم بعمر و عذرخواهى كردم و باو خبر دادم كه او را در صحن منزلم شلاق زدم و قسم بخدائيكه سوگند ياد نميشود به بزرگتر از او كه من در صحن خانه ام اقامه حد ميكنم بر ذمى و مسلمان و نامه را با عبد الله بن عمر فرستاد،اسلم گويد: پس عبد الرحمن وارد بر پدرش شد و بر او عبائى بود و نميتوانست راه رود از صدمه ايكه از مركبش خورده بود، پس گفت اى عبد الرحمن چنان و چنان كردى شلاق شلاق پس عبد الرحمن بن عوف با او سخن گفت و گفت اى امير
مومنان بر او يكبار اقامه حد شده پس عمر توجهى باين كلام نكرد و او را شكنجه كرد و عبد الرحمن داد ميزد و ميگفت من بيمارم و تو قاتل و كشنده منى، پس عمر او را دو مرتبه حد زد و حبس نمودپس از آن مريض شد و مرد.

وابو عمر در استيعاب ج 2 ص 394 گويد:عبد الرحمن اوسط بن عمر او ابو شحمه و همان كسيستكه عمرو بن عاص او را درمصر براى شرابخوارى زد سپس فرستاد اورا بمدينه و پدرش او را زد ادب پدر فرزندش را پس از آن مريض شد و بعد ازيكماه مرد، اين چنين روايت كرده او را معمر از زهرى از سالم از پدرش و اما اهل عراق ميگويند: كه او زير شكنجه شلاق و تازيانه عمر مرد و اين غلط است و زبير گويد: بر او اقامه حد كرد پس مريض شد و مرد.

/ 169