قصيده 3
1 - اى ديده اشكهاى خونينت بر گونها جارى نگشت مگر براى عشق و دوستى زيبا صنمان كه بتو الهام شد،2 - و بقدرى انس با كوهها گرفتى كه بگمانم ميرسد مانند ماههائى هستى كه بر شاخه هاى درخت اراك بتابد،
3 - اشكهايت جارى نگشت هنگامى كه عشق برايت پسنديده شد، مگر بخاطر امرى كه خواست تو را بيازارد،
4 - تو بهر عضوى ديده عشق دوخته و از براى رسيدن به آرزوهايت تو را به تعويق مى اندازد،
5 - چقدر ديده به طرف گذشته ها برگرداندى كه نتوانستند دردت را درمان كنند،
6 - خواستى گلى بچينى ولى گلى چيدى كه نابود كننده بود و در مقابل شفاى تو قوى ازبين رفت،
7 - اى پرى رو شمشيرت از نيام بيرون نيامد مگر از چشمان چون آهوانت كه بروى من كشيده شد،
8 - قلبم را در راه تو آهوان چند قطعه نمودند چنانكه دلها كور شوند با نگاه هاى كشنده آن،
9 - مانند ماه شبانگاه ميدرخشد و بچه آهوان را مينگرد و با ناز و كرشمه در پناه تو برقص در مى آيد،
10 - آفتابى كه در دلها جاى گزين شد و به آنها عوض افلاك انس گرفته است،
11 - در دلها قرار گرفته و حال آنكه آرامش وى حركت مى باشد و بدنها ضعيف شد و نمى توانند حركت كنند،
12 - از طرف پدر منتسب به بنى اسد مى باشد ولى دائى هايش به فرزندان تركها نسبت داده ميشوند،
13 - اى بلند پايه حسب و نسب آيا ممكن است ديدارى دست دهد تا عافيت يابد از درد قلب پر دردت،
14 - اى آهوى بابل چه ضررى براى تو داردكه نيكوكاريت مانند نيك روئيت شود،
15 - آيا انكار مى كنى كه عاشقى را كشته اى و حال اينكه گونه هايت