حديث نوشتن سنن - ترجمه الغدیر جلد 12

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 12

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حديث نوشتن سنن

از عروه نقل شده: كه عمر بن خطاب خواست سنتها را بنويسد پس از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله استفتا كرد در اين پس اشاره كردند بر او كه بنويسد آنرا پس عمر آغاز بكار كرد و در آن يكماه استخاره ميكرد با خدا سپس روزى را صبح كرد كه عازم اين كار شده بود، پس گفت: بدرستيكه من ميخواهم كه سنن را بنويسم و متذكر شدم مردمى را كه پيش از شما بودند و كتابى نوشتند پس سخت بر آن مشغول شدند و كتاب خدا را واگذاشتند و من بخدا قسم كتاب خدا راهرگز آميخته بچيزى نميكنم.
و جمعى پيروى از اثر و عمل خليفه كرده و معتقد شدند بمنع از نوشتن سنن را در حاليكه مخالف با سنت ثابته از شارع بزرگوار است.

راى خليفه درباره كتابها

علاوه كن بر حوادث چهارگانه،

1 - واقعه مشكلات قران

2 - واقعه سئوال از آنچه واقع نشده،

3 - واقعه حديث از رسول خدا

4 - و واقعه نوشتن سنن، راى و اجتهاد خليفه را در اطراف كتب و تاليفات، مردى از مسلمين آمد پيش عمرو گفت ما وقتيكه فتح كرديم شهر مداين "پايتخت ايران" را كتابهائى در آن بدست آورديم كه در آن علمى از علوم عجم و كلام شگفت انگيزى بود پس عمر شلاق خود را خواست و شروع كرد بزدن آنمرد آنگاه قرائت كرد ما حكايت ميكنيم بر تو بهترين حكايتها را و ميگفت: واى بر تو آيا قصه و حكايتى بهتر از كتاب خدا هست، جز اين نيست كه هلاك شدند مردمى كه پيش از شما بودند، براى آنكه ايشان اقبال و توجه كردند بر كتب علماء و كشيشهايشان و توراه و انجيل را واگذاردند تا آنكه پوسيد و از بين رفت آنچه در آنها از علم بود.

صورت ديگر:
از عمر بن ميمون از پدرش نقل شده كه گويد: مرديرا نزد عمر بن خطاب...آوردند و گفت اى امير مومنان، ما وقتيكه مدائن را فتح كرديم كتابى در آن يافتيم كه در آن كلام عجيب و شگفت آميزى بود گفت آيا از كتاب خدا بود،گفت: نه، پس شلاقش را خواست و شروع كرد بزدن او و خواندن اين آيات: تلك آيات الكتاب المبين انا انزلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون، اى محمد اين آيات كتاب روشن است بدرستيكه ما آنرا قرآن عربى نازل كرديم تا شايد شما انديشه نموده و بفهميد تا قول تعالى:" و ان كنت من قبله لمن الغافلين " هر چند كه تو پيش از آن از غافلها بودى، پس از آن گفت: جز اين نيست كه هلاك شدند كسانيكه پيش از شما بودند چونكه ايشان اقبال كردند بكتب علماء و كشيشهايشان و توراه و انجيل را واگذاردند تا پوسيده و كهنه شده و آنچه در آنها ازعلم بود از بين رفت.

و عبدالرزاق و ابن ضريس نقل كرده اند در فضائل قرآن و عسكرى در "المواعظ" وخطيب از ابراهيم نخعى گويد: در كوفه مردى بود كه كتب دانيال نبى را جستجوميكرد و اين برنامه او بود كه نامه اى از عمر رسيد كه او را بسوى عمر بفرستند، پس چون وارد بر عمر شد شلاقش را بلند كرده و بر سرش زد و شروع كرد بخواندن: الر، تلك آيات الكتاب المبين، تا رسيد بغافلين، گفت پس دانستى چه ميخواهد، پس گفتم: اى امير مومنان، مرا ول كن بخدا قسم چيزى از اين كتابها را پيش خود باقى نميگذارم جز آنكه
آنها را ميسوزانم پس او را رها كرد.

و در تاريخ مختصر الدول ابى الفرج ملطى متوفاى 648 ص 180 از طبع بوك در اوكسنيا سال 1663 ميلاد آمده چيزيكه متن آن اينست.

و زنده ماند "يحى غرا ماطيقى" تا آنكه عمرو بن عاص فتح كرد شهر اسكندريه را و داخل شد بر عمرو و ناخته بود مقام علمى اورا پس عمرو ويرا را احترام كرد و از او سخنان فلسفى شنيد كه عرب با آن مانوس و آشنا نبود پس مجذوب و فريفته آن شد و عمرو مردى زيرك و خوش گوش و صحيح الفكر بود پس ملازم او شده و ازاو جدا نميشد پس روزى يحى باو گفت: بدرستيكه تو مسلط شدى بحاصل هاى اسكندريه و مهر گذاردى بر هر صنفيكه در آن موجود است پس آنچه كه براى تو سودمند است ما معارضه نميكنيم با تو در آن و آنچه كه براى تو سود و فايده اى ندارى پس ما بر آن سزاوارتريم، پس عمرو گفت: چيست آنچه تو بان نيازمندى، گفت: كتابهائى فلسفيكه در خزينه دولتى و شاهى مانده است، پس عمرو گفت باو، اين چيزيستكه امكان ندارد براى من كه در آن دستور بدهم مگر بعد از اجازه خواستن از اميرمومنين عمر بن خطاب...

پس بعمرنوشت و سخن يحى را هم تذكر داد پس نامه عمر رسيد باو كه در آن گفته بودو اما كتابهائى را كه ياد كردى پس اگر در آن چيزيستكه موافق با كتاب خداست پس در كتاب خدا از آن
بينيازى و توانگريست و اگر در آن چيزيستكه مخالف كتاب خداست پس حاجتى بآن نيست پس اقدام كن بنابودى آنها،پس عمرو بن عاص شروع كرد در تقسيم كردن آنها بر حمامهاى اسكندريه و سوزانيدن آنها در گلخن هاى حمامها پس تا مدت شش ماه حمام را از آنها گرم گردند، بشنو اين قصيه را و تعجب كن.

اين جمله از كلام و سخنان ملطى است كه جرجى زيدان آنرا در تمدن اسلام ج 3 ص 40 بتمامى ياد كرده و درحاشيه بر آن گفته نسخه چاپ شده در چاپخانه آباء يسوعين در بيروت تمام اين جمله را از آن حذف كرده بسببيكه ما نميدانيم.

و عبد اللطيف بغدادى متوفاى 629 هجرى در كتاب "الافاده والاعتبار" ص 28 گويد: نيز ديدم در اطراف عمود و پايه سوارى از اين اسطوانه ها باقيمانده هاى شايسته اى كه بعضى از آن صحيح و برخى شكسته بودو از حالش معلوم ميشد كه آنجا مسقف بوده و اسطوانه ها و پايه هاى طاق و سقف را نگه ميداشته و اسطوانه سوارى بر آن قبه اى بوده كه او حامل آن بوده، و ديدم رواقى در سالنى را كه ارسطوطاليس و شاگردان و پيروان او درآن بعد از او درس ميگفته اند و آن خانه معلمى بود كه اسكندر آنرا ساخته بود وقتيكه شهر اسكندريه را بنا كرد و در آن كتابخانه ها و مخازن كتبى بود كه عمرو بن عاص آنها را بامر عمرسوزانيد

/ 169