راى خليفه در مجوس
يحى بن سعيد نقل كرده باسنادش از عمر بن خطاب كه اوگفت: من نميدانم چه معامله اى با مجوس كنم و آنها اهل كتاب نيستند، ودر لفظى ديگرى: گفت نميدانم چه كنم در كار ايشان پس عبد الرحمن بن عوف گفت: شنيدم رسول صلى الله عليه و آله ميفرمود: رفتار كنيد با ايشان بروش اهل الكتاب.
و از بجاله گويد: من منشى و نويسنده جزء بن معاويه بودم بر مناذر "يكى از دهات اهواز" پس نامه عمر براى ما آمد كه نگاه كن مجوسى را از ناحيه خودت و از ايشان جزيه و ماليات بگير چونكه عبد الرحمن بن عوف خبر داد مرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مجوسى "مجر" ماليات و جزيه گرفتند.
و از او روايت شده كه گفت: عمر از مجوس جزيه نميگرفت تا آنكه عبد الرحمن بن عوف شهادت داد كه رسول خداصلى الله عليه و آله از مجوسيان "هجر" جزيه گرفت.
امينى "رضوان الله تعالى عليه" گويد: آيا تعجب نميكنى از كسيكه متصدى امر خلافت بزرگ است و نميداند مهمترين و حساس ترين لوازم خلافت را بآن زيرا كه حكم مجوس از اوليات
چيزهائيست كه لازمست متولى سلطنت و حكومت اسلامى آنرا بشناسد از جهت امور مالى و دارائى و سياست اسلامى و امور دينى.
آيا تعجب نميكنى از تعطيل ماندن حكم مهمى مانند اين چندين سال تا شهادت و گواهى عبد الرحمن بن عوف و اجراء حكم بعد از آن و اين يكسال پيش از مرگ خليفه بود و ممكن اينكه خليفه مبتلا و گرفتار باين قصه و مثل آن شده باشد و عبد الرحمن يا مانند آن در دست رس او نبوده باشد كه سئوال كند يا او را خبر دهند، پس در اين موقع چطور عمل ميكرده و اگر عبد الرحمن را مادرش نزائيده بود آقاى عمر كارش را به كى رجوع ميكرد و چه كسى در آنجا بود كه علمش را باو بدهدو برساند و او كجا و آنكه او را متولى امر حكومت كرد "ابوبكر" از بيان صريح پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله، كسيكه متولى چيزى از امر مسلمين شود پس استعمال كند مرديرا برايشان و حال آنكه او ميداند كه در ميان ايشان كسى هست كه سزاوارتر باين و داناتر از آنست بكتاب خدا و سنت رسول خدا پس خيانت كرده به خدا و پيامبر او و تمام مسلمين پس چيست اين گروه را كه ممكن نيست بر ايشان حديثى را بفهمند.