ترجمه الغدیر جلد 12

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 12

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بار خدايا تو منزهى، چه چيز جرئت داد و جرى كرد ايشان بر نواميس و احكام دين، پس اگر مانند متعه حجيكه حكمش شامل ميشود در هر سال صدها هزارنفر از مردم را كه قرآن درباره آن نازل شده و رسول خدا صلى الله عليه وآله آنرا بجا آورده پس از آن نهى كرده از آن و تمام صحابه فراموش كردند و در ميان ايشان بسيارى بودند كه دوران صحبتشان طولانى بود با آنحضرت و هيچيك از ايشان لب نگشود بسخن و ياد نكرد آنرا مگر معاويه بن ابى سفيانى كه اسلامش متاخر از بيشترآنها بوده كه قطعا و قهرا ادراك صحبتش اندك و شنيدنش كمتر بوده و آنرا اظهار نكرده و حرفى نزد مگر بعداز مدتها كه از عمرش گذشته بود در روزيكه حكومت را متصرف شده بود و خوشش آمده بود كه قدم بگذارد جاى قدم كسانيكه از او مقدم بودند پس چه توقعى باقى ميماند باحكام در اين موقع و چه اطمينانى حاصل ميشود براى مسلمان بر آن و بجائى حق سوگند كه تمام اينها نيست مگر بازى بشريعت پاك اسلامى و راه يافتن درز كردن هواهاى نفسانى در آن و نيست شريعت در نزد اين گروه مردان "معاويه ها و صدام ها و اربابهايشان..."مگر قوانين سياسيه وقتيه كه ميگردد بنظر و ديد آنكه بر مردم حكومت و كشور را اداره ميكند راى كسيكه متولى زمام آن شده است.

و اين دو حديث را جفت و منضم كن بروايتيكه احمد آنرا نقل كرده در روايتى از اينكه اول كسيكه از حج تمتع نهى كرد معاويه
بود و حال آنكه ابوبكر و عمر و عثمان متعه حج نمودند، و در روايت ديگر است كه ابوبكر از آن نهى كرد پس آن مخالف است در روايت معاويه با تمام آنچه كه گذشت از صحاح و در روايت ابوبكر كه مخالف با اكثر آنهاست، و من خيال ميكنم كه آنكه تلفيق كرده روايت اول را خواسته بار گناه عمر را سبك كرده باشد بانداختن نهى را بر گردن معاويه و كسيكه دومى را آفريده و ايجاد كرده قرار داده اين راى را از سنت و روش شيخين "ابوبكر و عمر" تا آنكه تقويت كند طرف آنرا غافل از اينكه قرآن و سنت نيامده بر هر قول و فتوائى كه جانب دارى از آنها كند براى سخن هر گوينده باشد و فتواى هر فتوا دهنده اى.

عينى در عمده القارى ج 4 ص 562 گويد: پس اگرگفتى: كه عمر و عثمان و معاويه نهى از آن كرده اند، گويم: كه علماء صحابه بر ايشان انكار كرده و مخالفت در فعلشان با آنها كرده اند و حق با منكرين ايشانست نه غير ايشان. 1ه
ونسبت تمتع بعثمان در حديث احمد و ترمذى نبود مگر از غافل احمقى از احاديث بسياريكه دلالت ميكند بر نهى آن از تمتع كه آنرا امامان حديث و حافظين در صحاح و مسانيدشان نقل كرده اند و در آنها اعتراض است بر مثل على امير المومنين عليه الصلوه و السلام وتمتع آنحضرت بقولش "يعنى عمر" ميبينى مرا كه نهى كنم مردم را
از چيزى و حال آنكه تو آنرا ميكنى، پس آنحضرت عليه السلام فرمود: نيستم من كه ترك كنم سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله را بگفته احدى از مردم و در حديث ديگر نزد بخارى: پس على عليه السلام فرمود: قصد ندارى مگر آنكه نهى كنى از كاريكه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنرا بجا آورده.

و بتحقيق رسيد سختگيرى و شده انكار عثمان بر كسيكه حج تمتع نمايد تا حديكه نزديك بود كشته شود مولاى ما اميرالمومنين از جرى كردن او مردم را.

ابو عمر در كتاب العلم ج 2 ص 3. نقل كرده و در مختصر آن صحيفه 111، از عبد الله بن زبير بازگو كرده كه او گفت من با عثمان در جحفه بودم و با او گروهى و جمعى از مردم شام بودند و در ميان آنان حبيب بن مسلمه فهرى بوده كه تمتع عمره را پرسيدند، گفت: تمام كنيد حج را و آنرا در ماه هاى حج خلاص نمائيد پس اگر تاخير انداختيد اين عمره تا آنكه زيارت كنيد اين خانه را دو زيارت بهتر است پس بدرستيكه خدا وسعت در خير داده است.

پس على عليه السلام فرمود: قصد كردى"كه حمله كنى و تصرف نمائى" در سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و رخصتى را كه در كتابش به بندگان اجازه داده كه بر ايشان تنگ بگيرى درآن و از آن نهى نمائى و حال آنكه آن براى نيازمند و دور از خانه بوده آنها
تهليل و احرام بعمره و حج با هم نموده، پس عثمان رو بمردم كرد و گفت آيا من نهى از آن كردم، من از آن نهى نميكنم جز اين نيست كه رائى بود كه من بان اشاره كردم پس هركس خواست بان عمل كند و هر كس خواست آنرا ترك نمايد، گويد: پس فراموش نميكنم گفته مردى از اهل شام را با حبيب بن مسلم: نگاه كن باين كه چطورمخالفت با امير المومنين ميكند، قسم بخدا كه اگر مرا فرمان دهد گردنش را ميزنم، گفت: پس حبيب، دستش را بلند كرد و محكم بسينه او زد و گفت:ساكت شود خدا دهانت را پر از خاك كنداصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله داناترند بانچه را كه در آن اختلاف ميكنند.

و بانچه ما ياد كرديم ظاهر ميشود فساد بقيه گفته شده از وجوهيكه ممكن بود توجيه كند و بپذيرد عذر راى خليفه را و كسيكه ميخواهد تفصيل بيش از اين را در اين موضوع بداند پس بر اوست كه رجوع كند بزاد المعاد ابن قيم جوزيه ج 1 ص 177 تا 225.

/ 169