ترجمه الغدیر جلد 12

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 12

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ميانداخت دشمنانرابقلبيكه شكى در آن نبود بيم و ترسى وترس و بيمى براى ان بود.

مثل آنكه هر وقت با اسبش حمله ميكرد سيلى است كه در پيش امواجش كوهى استوار است.

انداخت شمشير را بر ايشان در حال ركوع پس بر خاك فرود آمد بحالت سجده از بالاى بلنديها
بريد لبه هاى تيز شمشير او سرهاى ايشان را پس...

و بتحقيق كه روايت كرده آنرا حميد بن مسلم كه صاحب سخن راست و براستگوئى مثل زده ميشد.

وقتيكه گفت: من نديدم كسى راكه بسيارى از خاندانش كشته و بخاك افتاده و برخى از ايشان آغشته بخون باشد.

تا آنجا كه گويد: او را مانند كوهى از پشت اسب ستوده نام بزمين افكندند كه نه خوارى او را رسيد و نه سستى.

افسوس من بر او كه اسبش خبر مرگ او را براى خيمه ها برددر حاليكه باو از تيرها لنگى شديدى بود.

افسوس و اندوه من بر زينب كه ميدويد بسوى او و براى او دلى آكنده از شوق و اضطراب داشت.

پس وقتيكه ديداو را كه بدنش عريان بر روى خاك افتاد و از وزش باد شمال بر او لباسى از خاك است.

افتاد بر او كه محاسنش را ببوسد در حاليكه حسين از او بمصيبت مرگ مشغول بود.

با دست راستش شمشير را از حسين دور ميكرد و با دست چپش صورت عفيف خود را مستور ميكرد.

ميگفت: اى شمر عجله و شتاب بر او نكن كه در گشتن پسر فاطمه عجله پسنديده و ستوده نيست.

آيا نيست اين پسر على و بتول و كسيكه پيامبرى در امت بجد او پايان يافت.

اينست امام چنانيكه منتهى بشرافت ذريه ميشود كه ستاره زحل نزديك به بزرگوارى آن نميشود.
حذر كن از لغزشيكه مياندازد تو را براى هميشه باتش دوزخ و جدا لغزشها جوان را ساقط و پست ميكند.

شمر بدبخت خوددارى نكرد بر آن مگر مخالفت را و آيا شايسته است نكوهش اهل كفر اگر سرزنش شوند.

و رفت كه جدا كند سرى را كه مدتها پيامبر خدا لبانش رامكيده و بدندانهايش بوسه ميداد.

تا آنكه مشاهده كرد او را خواهرش از نزديكى كه گاهى ميافتد و گاهى بر ميخيزد

گذارد از زيادى غصه و اندوه از آن حادثه دست را بر قلبيكه از غم و داغ مضطرب و پريشان بود.

ميگفت: اى يگانه ايكه ما عمرى بتو اميد داشتيم پس اميد و آرزوى ما در آن ناكام شد.

و اى ماهيكه در بخت و اقبالش از شرافت بالا رفت و پنهان شداز مادر خاك و حال آنكه او كامل بود

برادرم تو خورشيدى بودى كه باو روشن ميشدند پس پيش رويش كودكى از پيش ما رها شد.

تو پايه شرف بودى كه از اساس آن بزرگى نمايان بود و اكنون اسطوانه بزرگى ويران و منتقل شده است.

و تو كريم الطرفين "پدر و مادر" بودى در پيشى گرفتن كه اسب با سرعتش بان نميرسيد از اوليكه ادراك بزرگى كرد در گذشته و او نگهدار شرف بود.

خيال نكرده بودم از پيش كه در ميان مردم پست گرفتار و راه ها ازجلويت بسته باشد.

/ 169