ترجمه الغدیر جلد 12

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 12

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

صورت سوم:

حاكم باسنادش از عمر بن خطاب نقل كرده كه او بعباس بن عبد المطلب گفت: كه من شنيدم رسول خدا ميفرمود: مازياد ميكنيم در مسجد و خانه تو در نزديكى مسجد است پس بما بده آنرا كه زياد كنيم آنرا در مسجد و من براى توزمينى و خانه اى وسيع تر از آن ميدهم، عباس گفت: نميكنم، گفت من بزور آنرا از تو ميگيرم گفت اين كار هم براى تو نخواهد بود پس قرار بده ميان من و خودت كسى را كه قضاوت كند بحق گفت: و آن كيست، گفت: حذيفه بن يمان گويد: پس آمدند نزد حذيفه و قصه را براى او گفتند، پس حذيفه گفت: نزد من در اين باره خبريست، گفت چيست آن خبر گفت: بدرستيكه داود پيامبر صلى الله عليه و آله خواست كه زياد كند در بيت المقدس و خانه يتيمى نزديك مسجد بود پس از او خواست پس او
قبول نكرد، پس تصميم گرفت داود كه آنرا بزور از او بگيرد پس خداى عز و جل باو وحى كرد كه من پاك ميكنم خانه ها را از ظلم و ستم براى خانه خودم گويد: پس آنرا واگذارد، پس عباس باو گفت چيزى باقى ماند، گفت نه، گفت: پس عمر داخل مسجد شد پس ناگاه ديد كه ناودان عباس بسمت مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله است تا آنكه آب باران از آن در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله جارى شود، پس عمر با دستش ناودان را كند و گفت اين ناودان نبايد جارى در مسجدرسول خدا صلى الله عليه و آله باشد،پس عباس باو گفت: قسم بانكسيكه محمدصلى الله عليه و آله را بحق فرستاد او اين ناودان را در اين مكان قرار داد و تو آنرا ميكنى اى عمر، پس عمرگفت: بيا پاهايت را بگذار بر گردن من و آنرا بجاى خودش بگذار پس عباس پا بر گردن عمر گذارد و ناودان را بجاى اولش گذاشت سپس عباس گفت: من خانه را بتو بخشيدم كه آنرا زياد كنى در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله پس عمر آنرا افزود در مسجد سپس خانه اى وسيع تر از آن در زوراء باو بخشيد.

حاكم گويد: و من يافتم براى آن شاهدى از حديث اهل شام... از سعيدبن مسيب كه عمر بن خطاب وقتى خواست كه زياد كند در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله نزاعى واقع شد بر خانه عباس بن عبد المطلب ميان و عباس، تا پايان حديث.

صورت چهارم:

ازعبد الله بن ابى بكر گفت: بود براى عباس خانه اى در قبله مسجد و مردم زياد شدند و مسجد تنگ شدپس عمر بعباس گفت: تو
در وسعت هستى پس اين خانه ات را بده كه بمسجد بيفزايم و مسجد را توسعه بدهم پس عباس قبول نكرد اين را پس عمر گفت من بتو پول ميدهم و تو را راضى ميكنم، گفت: نميكنم هر آينه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر گردن من سوار شد و با دست خودش ناودانش را درست كرد من نميكنم، عمر گفت بزور از تو خواهم گرفت، پس يكى از دو بديگرى گفت: ميان من و خودت حاكمى قرار بده پس ابى بن كعب را قاضى قرار داده و نزد او آمدند و در خانه از او اجازه خواستند پس ابى ساعتى آنها را نگه داشت آنگاه بانها اجازه داد و گفت: من شما را معطل كردم براى اين بود كه كنيزم داشت سر مرا ميشست، پس عمر قصه خود را براى او گفت آنگاه عباس حكايت خود را براى او بازگو كرد پس ابى گفت به پيش من علميست از آنچه شما در آن اختلاف داريد و من البته قضاوت ميكنم ميان شما بانچه شنيدم ازرسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم او را كه ميفرمود: بدرستيكه داود چون خواست بنا كند بيت المقدس را و خانه اى براى دو يتيم بود از بنى اسرائيل در قبله مسجد پس خواست از آنها بخرد آنها حاضر نشدند پس گفت من البته آنرا از آنها ميگيرم پس خداوندعز و جل وحى كرد بداود: كه بينيازترين خانه ها از مظلمه و ستم خانه منست و من حرام كردم بر تو ساخت بيت المقدس را گفت: پس سليمان: پس آنرا بخشيدند بسليمان، پس عمر گفت بابى و كيست براى من كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اين را فرمود: پس ابى بعمر گفت: آيا تو گمان ميكنى كه من دروغ بر رسول خدا بسته ام بيرون برو از خانه ام، عمر بسوى انصار رفت و گفت: هر كدام از شما شنيده از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه چنين و چنان فرمود
گواهى دهدپس اين گفت من و آن گفت من تا آنكه جمعى از مردان و بزرگان صحابه گواهى دادند پس چون عمر اين را دانست و گفت: اما قسم بخدا اگر نبود غير از تو هر آينه قول تو را امضاء ميكردم و ليكن خواستم كه تحقيق بيشتر كنم.

صورت پنجم

بيهقى باسنادش از ابى هريره نقل كرده گويد: وقتى عمر بن خطاب خواست كه زياد كند در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله واقع شد آن زيادى بر خانه عباس بن عبدالمطلب پس عمر خواست آنرا داخل مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله كند و عوض آنرا بدهد عباس نپذيرفت و گفت: اين قطيعه و بخشش رسول خدا صلى الله عليه و آله است و اختلاف كردند پس ابى بن كعب را ميان خود حاكم قراردادند و آمدند بمنزل او و باو سيد المسلمين ميگفتند پس دستور داد براى آنها فرش و بالشتى قرار داده و بر آن نشستند در برابر او پس عمر هر چه ميخواست بازگو كرد و عباس هم ياد نمود قطيعه و بخشش رسول خدا صلى الله عليه و آله، را پس ابى گفت بدرستيكه خداوند عز و جل امر نمود بنده و پيامبرش داود عليه السلام را كه خانه اى براى او بنا كند گفت: اى پروردگارم و اين خانه كجاست فرمود: جائيكه ميبينى كه فرشته اى شمشيرش راكشيد پس آنرا ديد بر صخره و قله بيت المقدس و نبود در آنجا در آنروز مگر خانه جوانى از بنى اسرائيل پس داود عليه السلام آمد نزد او پس گفت: من مامور شدم كه در اين مكان خانه اى بنا كنم براى خداى عز و جل پس جوان گفت باو: خداى تو فرمان داده آنرا بدون رضاى من از من
بگيرى، گفت: نه، پس خدا وحى كرد بداود عليه السلام بدرستيكه من قرار دادم گنج هاى زمين را بدست تو پس او را راضى كن پس داود آمد پيش آن جوان و گفت من مامورم كه تو را راضى كنم پس براى تو بان خانه ات يك قنطار يك پوست گاو ميش پر از طلاست گفت قبول كردم اى داود و آن بهتر است يا قنطارگفت بلكه آن بهتر است گفت پس مرا راضى كن، گفت: پس براى تو سه قنطارسه پوست گاوميش پر از طلاست، گفت: پس همواره بر داود سخت ميگرفت تا آنكه راضى شد از او به نه "9"قنطار، عباس گفت: بار خدايا من نميگيرم براى آن ثوابى را و من آنرا تصدق كردم بر گروه مسلمانها پس قبول كرد عمر... و آنرا داخل مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله كرد.

/ 169