ترجمه الغدیر جلد 12

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 12

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2 - سعد بن ابى وقاص كه باو ميگفتند: مستجاب، براى قول پيامبر صلى الله عليه و آله: به پرهيزيد دعاء سعد را، پس چون عمر مال او را نصف كرد سعد باو گفت: هر آينه من تصميم گرفتم، عمر باو گفت باينكه نفرين كنى مرا، گفت: بلى، گفت: در اين موقع نيابى مرا بدعا كردن پروردگارم بدبخت.

و بلاذرى در فتوح البلدان ص 286 نقل كرده از ابن اسحاق گويد: بنا كرد سعد بن ابى وقاص عمارتى چند طبقه و براى آن درى از چوب قرار داد و اختصاص داد بر قصرش درب مخصوص منبت كارى شده
بطلا و نقره، پس عمر بن خطاب برانگيخت محمد بن مسلمه انصاريرا تا آنكه درب عمومى و خصوصى را سوزانيد وسعد را واداشت در مساجد كوفه پس سعد نگفت درباره عمر مگر خير.

وسيوطى گويد: فرمانداد عمر عمالش را پس نوشتند اموالشانرا از جمله سعد بن ابى وقاص پس نصف مالشان را گرفت.

3 -وقتيكه عزل كرد عمر ابو موسى اشعريرا از بصره نصف كرد اموال او را.

4 -نوشت عمر بن خطاب بعمرو بن عاص و او فرماندار عمر بر مصر بود، از عبد الله عمر بن خطاب بعمرو بن عاص:سلام عليك: بتحقيق بمن رسيده كه شايعه اى براى تو منتشر شده كه داراى اسب و شتر و گاو و گوسفند و برده گانى شده اى و خاطر من هست پيش از اين تو مالى نداشتى پس بنويس براى من از كجا اين اموال را آوردى و آنرا كتمان نكن.

پس عمرو بن عاص باو نوشت: بسوى عبد الله امير مومنين سلام عليك، پس من شكر و سپاس ميگذارم بتوخدائى را كه جز او خدائى نيست، اما بعد: پس نامه امير مومنين رسيد بمن كه در آن ياد شده آنچه براى من شايع شده و اينكه او مرا ميشناخت كه پيش از اين من مالى نداشتم و من اعلام ميكنم امير مومنان را كه من در زمينى هستم كه نرخ در آن ارزان و من علاج ميكنم از حرفه دارم دارى و زراعت آنچه كه اهل آن علاج ميكنند و در روزى امير مومنين توسعه است، بخدا قسم اگر خيانت با تو حلال بود من بتوخيانت نميكردم، پس اى مرد كوتاه كن كه براى حسبهائى هست كه آن بهتر از عمل كردن براى توست اگر برگرديم بان زنده گى خواهيم كرد بان، و قسم بجان خودم كه در
پيش تو كسيستكه زنده گى او مذموم است و حال آنكه مذمتى براى او نيست پس بدرستيكه مرا اينطور بود و من قفلى تو را نگشودم ودر عمل تو شركت نكردم.

پس عمر به او نوشت
اما بعد: پس بدرستيكه من بخدا قسم نيستم از آن افسانه هائيكه نوشتى و ترتيب كلام دادن در غير مورد تو را بينياز نكند كه خود را تزكيه و تبرئه كنى و من برانگيختم بسوى تو محمد بن سلمه را پس نصف كند مال تو را بدرستيكه شما فرمانداران نشسته ايد بر چشمه هاى مال عذر و بهانه اى شما را مستثنى نميكند جمع ميكنيد براى فرزندانتان ومهيا ميكنيد براى خودتان اما قطعا شما براى خودتان بد نامى جمع ميكنيد و آتش را بارث ميبريد و السلام.

پس چون محمد بن سلمه بر او وارد شد عمروبراى او غذاى فراوانى ترتيب داد پس محمد بن سلمه امتناع كرد از خوردن چيزى از آن، پس عمرو باو گفت: آيا حرام ميدانى غذاى ما را پس گفت اگر غذاى ميهمانى را پيش من گذارند ميخورم آنرا و ليكن غذائى پيش من گذاردى كه آن مقدمه شر است بخدا قسم آبهم پيش تو نمياشامم، پس بنويس براى من هر چيزيرا كه براى تو است و آنرا پنهان نكن، پس تقسيم كرد تمام اموالش را تا آنكه يكجفت كفش باقى ماند پس يكى از آن دو را گرفت و ديگرى را گذارد پس خشمناك شد عمرو بن عاص و گفت: اى محمد بن سلمه خدا زشت و بدنام كند زمانى را كه عمرو بن عاص براى عمر بن خطاب در آن فرماندارى كرد بخدا قسم من ميديدم خطاب را كه پشته اى از هيزم روى سرش حمل ميكند بر سر پسرش هم مثل آنست از آن پدر و پسر نبود مگر در برديكه



بمچ دست نميرسيد، و بخدا قسم عاص بن وائل نبود كه راضى شود بپوشيدن لباس ديباجيكه بطلا مزين شده باشد.

/ 169