ترجمه الغدیر جلد 12

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 12

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

محمد باو گفت: ساكت شو بخدا قسم عمر از تو بهتر است و اما پدر تو و پدر او هر دو در آتش هستند و قسم بخدا اگر نبود زمانيكه تو در آن پيشى گرفتى هرآينه نميگذاردم عاقول گوسفنديكه فراوانى آن تو را مسرور كند و نوزادان آن تو را خوشحال نمايد، پس عمرو گفت: اين سخنان من نزد تو امانت خداست و بعمر بازگو نكن

5 - ابوسفيان معاويه را ديدن كرد پس چون برگشت از پيش او وارد بر عمر شد پس عمر گفت: اجازه بده بما ابوسفيان، گفت: چيزى بما نرسيده كه تو را بآن اجازه بدهيم پس عمر انگشترى او را گرفت و آنرا براى هند "زن ابوسفيان" فرستاد و بفرستاده گفت: بهند بگو ابوسفيان ميگويد بنشانى انگشترى نگاه كن آن دو خرجين را كه آوردم و بتو سپردم آنها را حاضر كن پس انقدر توقف نكرد عمر كه دو خرجبينكه در آن ده هزار درهم بود آوردند پس عمر آنها را انداخت در بيت المال، و چون عثمان خليفه شد آنها را برگردانيد بابى سفيان پس ابوسفيان گفت من نميگيرم مالى را كه عمر آنرا بر من عيب گرفت و مرا بان سرزنش كرد.

6 - چون عمر بن خطاب عتبه بن ابى سفيان را والى طائف و صدفات آن نمود سپس او را معزول كرد باو در بعضى از راه ها برخورد كرد و با او سى هزار درهم پول ديد پس باو گفت: اين پول ها را از كجا آوردى گفت: بخدا قسم اين نه براى تو است و نه براى مسلمانها و ليكن اين ماليست بيرون ميروم با آن براى خريدن مزرعه اى، پس عمر گفت: عامل و فرماندار خود رابا او مالى يافتيم
نيست راهى براى آن مگر بيت المال و آنرا از او گرفت پس چون عثمان خليفه شد بابى سفيان گفت: آيا تو در اين مال نيازى هست پس بدرستيكه من نبينم براى گرفتن پسر خطاب در آن راهى و جهتى را، گفت بخدا قسم كه براى ما بآن نياز است و ليكن رد نكن تو فعل كسيكه پيش از تو بوده پس برگرداند بر تو كسانيكه بعد از تو خواهند آمد.

7 - روزى عمر گذشت بساختمانيكه با سنگ و كچ ميساختند پس گفت: اين بنا مال كيست گفتند: مال حاكمى از حكام تو در بحرين است، پس مصادره كرد مال اورا و ميگفت براى من بر هر خيانتكارى دو امين است آب و گل.

8 - عمر فرستاد بسوى ابى عبيده: كه اگر خالدخودش را تكذيب كرد پس او فرماندار است بر آنچه كه بر او بوده و اگر تكذيب نكرد خودش را پس او معزول است پس عمامه اش را بردارد و آنرا دو بخش و قسمت كند، پس تكذيب نكرد خودش را پس ابو عبيده مالش را تقسيم كرد تا آنجا كه يكتاى نعلينش را هم گرفت و يكتاى ديگر را براى او گذارد و خالد ميگفت سمعا و طاعه لامير المومنين شنيدم و مطيعم امير مومنان را.

و بگوش عمر رسيد كه خالد ده هزار ديناريا درهم باشعث بن قيس داده كه قصد كرده بود احسان كردن باو را پس فرستاد بسوى ابوعبيده كه بالاى مےبر رود و خالد را جلوى خود نگاهدارد و كلاه و عمامه او را از سرش بردارد و او را بعمامه اش ببندد كه اگر ده هزاريكه باو داده از مالش بوده پس اسراف كرده و اگر از مال مسلمين بوده پس آن خيانت بوده.
پس چون خالد وارد بر عمر شد باو گفت: از كجا اين توانگرى را پيدا كردى كه ده هزار دينار از آنرا بعنوان جايزه ميدهى، گفت از انفال و دو سهم، عمرگفت آنچه بر نود هزار زياد باشد آن براى توست پس ارزيابى كرد اموال و عروض آنرا و از آن بيستهزار گرفت سپس باو گفت: قسم بخدا كه تو براى من بزرگوارى و براستيكه تو حبيب منى و بعد از امروز براى من بر چيزى عمل نخواهى كرد و بشهرها نووشت، كه من خالد را از روى خشم يا ترس و بخلى و خيانتى معزول نكردم و ليكن مردم فريفته او شدند پس دوست داشتم كه بدانند كه براستيكه خدا فاعل ما يشاءو اوست كه هر كار را ميكند.

/ 169