ترجمه الغدیر جلد 12
لطفا منتظر باشید ...
6 - از عبد الله بن معقل: روايت شده كه على رضى الله عنه مرديرا حد زد پس زننده دو تازيانه بر او زياد زد پس على عليه السلام "رضى الله عنه" آن دو تازيانه را برگردانيد بر جلاد سنن بيهقى ج 8 ص 222.
و اگر خليفه خيال ميكرد كه حد عمرو بن عاص ملغى و بى اثر است براى وقوع آن در صحن خانه پس مردى او را خبر داد كه اين عادت معمولى اوست در اجراء تمام حدود و ازشرايط حدود نيست كه در انظار مردم و ملاء عام باشد بلكه كافيست حد زدن درپنهانى چنانچه نسبت داده آنرا قسطلانى در ارشادش ج 9 ص 439 به جمهور و اكثر علماء و اگر اين تصور درست باشد هر آينه واجبست كه دومرتبه ابو سروعه را هم حد بزند در اين قضيه و نيز غير او را از كسانيكه عمرو بن عاص در صحن خانه اش حد زده است.
و اگر قصد نموده باين تعزير و تاديب او را چنانچه بيهقى در سننش ج 8 ص 313 از طرف خليفه عذر خواهى كرده و ابو عمر چنانچه گذشت و قسطلانى در ارشاد ج 9 ص 439، پس بدرستيكه او بعد مخالفتش با لفظ حديث از اينكه اواقامه حد بر او نمود دو مرتبه يك امرزياديست كه باو واگذار نشده براى آنچه ما ياد كرديم از اينكه حد كفاره است و بعد از آن از حد خورده سئوال از گناهش نميشود پس نه حديست بر او ونه تعزير و نه گناهى و نه تاديب.
آنگاه اگر تعزيز صحيح باشد پس بدرستيكه در سنت زيادتر برده تازيانه نميشود چنانچه در ص 350 ج 11 گذشت پس براى چه خليفه برابر و يكسان قرار داد ميان تعزيز و حد.
و عطف كن بر اين دستور دادن او عمرو بن عاص را باينكه بفرستد پسرش را بر شتر بى جهازى در يك عبائى پس وارد بر او شودو نتواند راه رود از زحمت مركبش، پس بدرستيكه تمام اينها ايذاء و آزار است حد آنرا رد كرده و شرع آنرا مباح ننموده است.
پس از آن براى چه مانعى نبود براى او از تاخير انداختن آنچه اجتهاد كرده بود از حد جديد بسبب بيمارى و كسالت او و آنرا عقب نيانداخت تا خوب شود و حال آنكه آن حكم بيمار حد خورده و يا مستوجب حد است در سنت شريفه پيامبر اسلام كه صبر كنند تا خوب شود و اگر تعجب ميكنى بعد از همه اينها پس قول ابن جوزى عجيب است در سيره عمر از اينكه سزاوار نيست كه گمان برده شود بعبد الرحمن بن عمر كه او شراب خورده و جز اين نيست كه او نبيذ و آب انگور جوشيده خورده بود بتاويل اينكه شراب نيست و گمان اينكه نوشيدن آن مستى نمياورد و همينطور ابو سروعه، و ابو سروعه از اهل بدر بود پس چون كار آنها بمستى كشيد پاك شدن خواستندبسبب حد و حال آنكه مجرد پشيمانى و ندامت بر تقصير در نهى خدا براى آنهاكافى بود مگر آنكه براى خداى سبحان غضب كردند بر نفس خودشان كه زياده روى كرده و از حد گذشته بودند پس آنرا تسليم كردند براى اقامه حد، و اما تكرار و اعاده زدن عمر فرزندش رااين حد نيست و فقط او را بعنوان غضب و ادب زده وگرنه پس حد تكرار نميشود، پايان لفظ او.
و اگر اين خيال و تصور درست باشد متوجه ميكند ايراد را بعمرو و عمر اگر اين را دانسته بودند و بخود حد خورده گان وقتيكه خودشان را تسليم كردند بحد خوردن بدون هيچ موجب و جهتى و براى آنها صرف ندامت كافى بود چنانچه ابن جوزى گمان كرده بود.
و حقيقت اينست كه نيازى نيز بندامت نداشتند براى آنكه آنها گناهى مرتكب نشدند بعد از اعتقاد ياينكه مستى نمياورد، پس توبه اى از آن نيست هر چند كه ايمان كامل ناراحت و دلتنگ از مثل آنست.
وبنابراين پس عبد الرحمن و ابو سروعه مالك نفسشان نبودند كه آنرا عرضه كردند بر اين درد شديد و زيان زدن دردناك اگر اين تشريع و بدعت نبوده باشد.
لكن از كجا ابن جوزى اين خواب راست و روياى صادقه را آورد و خواست تبرئه و تطهير كند عمرو و عمر را از آنچه را كه مرتكب شدند از گناه با اعتراف و اقرارشان باين بتمام صراحت پس انداختن آن دو را در پرتگاه اضرار بنفس و ضرر بخود زدن كه شرعا ممنوع است و بدعت گذارى كه حرام است در دين اسلام و دروغ صريح و روشنيكه آن از گناهان كبيره است.
و ملحق كن بكسيكه اول اقامه حد كرد آثار اقامه او را بدون موجبى براى و خشمى را كه نسبت بخليفه داده و حد دومى چه آنها شراب خورده باشند چنانچه اقرار بان كردند يا نخورده باشند بنابر آنچه ابن جوزى تحمل آنرانموده بود و او منفرد و نادر است باين بيان از ميان پيشوايان حديث و تاريخ نگاران و اين روشن است از بيان آشكار و واضح.