01 نكته
دست يافتگان به خلافت، از گوشه گيرى على ''ع'' وحشت كردند و بيم داشتند بيعتى كه براى خود دست و پا كردند تباه شود. آيا ته مانده ى حسدها و بغض ها و كينه ها در درون افرادى كه گرد شتر خلافت جمع شده بودند زبانه كشيد يا آشفتگى امور، و بيم زوال اسلام سبب شده بود كه تصميم خطرناك و اندوه بار بگيرند.
قرار شد كه متحصنين از خانه ى على به خارج رانده شوند و على را به مسجد آورند تا در ارتباط بيعت با ابوبكر و محكم كارى براى استوارى خلافت وى، تكليف على را روشن نمايند.
چنان مصلحت ديدند كه عمر به سوى خانه ى على روان شود، عمر و همراهانش به سوى خانه اى كه دختر رسول خدا ''ص'' در آن، در كنار همسر خود على زندگى مى كرد روان شدند.
عمر با خشمى كه سراپايش را فراگرفته بود سوگند ياد كرد كه آيا آنان را كه بدان خانه پناهنده شدند از خانه بيرون خواهم آورد يا خانه را در آتشى مى سوزانم كه راهى براى نجات آنها وجود نداشته باشد [ ابن قتيبه در الامامه و السياسه مى گويد ''عمر آتش آورده بود و مى گفت خانه را با اهلش آتش مى زنم'' ص 75 خلافت و ولايت. ] هنوز سخنش تمام نشده بود كه فريادى برخاست و گفت كه اى اباحفص، آيا نمى دانى كه در اين خانه فاطمه دختر پيامبر است.
چرا مى دانم- برايم مساله اى نيست.
نزديك در شد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد خانه شود.
ناگهان در نزديكى مدخل در صداى زهرا ''س'' بلند شد كه مى گفت:
اى پدر، اى فرستاده ى خدا، نگاه كن كه بر فرزندت چگونه ظلم روا مى دارند.
آن هم به دست يكى از اصحاب نزديك تو.
واقعه اى رخ داد و ديرى نپاييد كه جمعيت تجاوزكار دريافتند فاطمه براى ديدار پدر نازنينش رخت بربست و به سوى رفيق اعلى پرواز كرد و على و فرزندانش را به جاى گذاشت [ نوشته ى آزاد از امام على عليه السلام- جلد 4- ص 278. ]
در همين زمينه از عبدالرحمن بن عوف نقل كرده اند كه وى به عيادت ابوبكر رفت ، ابوبكر در بستر بيمارى بود كه خود و ديگران مى دانستند كه سفر آخرت را در پيش دارد، همين كه ابوبكر چشمش به عبدالرحمن افتاد گفت: من اين جهان را پشت سر مى گذارم ولى در سه مورد نگرانى با خود همراه دارم، يكى از آن سه آن است كه دوست مى داشتم كه هتك حرمت به خانه ى فاطمه نمى شد و آن را به حالت خود مى گذاشتم اگرچه جماعتى در آن خانه بودند [ زندگانى اميرالمومنين- عمادزاده، جلد 2 ص 42. ]
نكته 02
مسعودى مى نويسد: بعد از روز سقيفه بار ديگر در روز سه شنبه ''فرداى روز سقيفه'' از عامه براى ابوبكر بيعت گرفتند. على بيامد و به او گفت كه كار ما را آشفته كردى و با ما مشورت نكردى و حق ما را نگه نداشتى. ابوبكر گفت بله ولى از آشوب ترسيدم، مهاجران و انصار در روز سقيفه حكايتى دراز داشتند و امامت را براى خود مى خواستند. مسعودى اضافه مى كند كه هيچ كس از بنى هاشم با ابوبكر بيعت نكرد تا فاطمه رضى الله عنها وفات يافت [ مروج الذهب ص 657 ج 1. ]
ابن ابى الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه صفحه 19 در خصوص رفتن على ''ع'' به مسجد مى نويسد كه مردم در كوچه و خيابانهاى مدينه گرد آمده بودند و منظره ى رفتن على به مسجد را تماشا مى كردند.
بايد دانست اگر اين نكته درست باشد، يقين آن است كه مردم تصميم گرفته بودند امر خلافت را به ترتيبى كه در شوراى سقيفه بين مهاجران و انصار مطرح شده بود، اجرا نمايند و فكر مى كردند كه اگر تغييرى به وجود آيد وضع بدتر خواهد شد از اين جهت از على ''ع'' حمايت نكردند بلكه تماشاگر صحنه شدند اما على مقاومت كرد و صبر نمود.
در تحليل وقايع سقيفه شايد بتوان گفت كه، با ظهور محمد ''ص'' حركت فكرى و نهضت دينى و سياسى اسلام شروع شد و در همان اوايل كار، اسلام دشمنان سرسختى پيدا كرد، پيشرفت اسلام موجب گرديد كه يهودان و مسيحيان و بالاخره سران متنفذ قريش و قدرتمندان مدينه بيكار ننشينند. اينها به احتمال زياد همواره مشغول فعاليت بودند كه امواج اسلام را به نفع خود مهار كنند و فكر مى كردند كه موقع مناسب، زمان رحلت پيامبر است كه مى توانند نظم دينى و سياسى اسلام را در شكل حكومت دلخواه خويش درهم بريزند.
نخستين حركت در سقيفه ى بنى ساعده ظاهر شد و با تدابيرى كه از پيش، پايه ريزى شده بود، عده اى موفق شدند كه حكومت را در دست بگيرند.
همين افراد معتقد بودند كه نبايد قدرت در بنى هاشم متمركز شود و شايد مى دانستند كه اگر على جانشين پيامبر شود، ابعاد اسلام در چارچوب قرآن با عدالت على و خط فكرى على پردامنه و وسيع خواهد شد كه قابل تحمل نخواهد بود .
دسته هاى ديگر اقداماتى به عمل آوردند كه نيروى مركزى اسلام به خطر بيفتد. آنها تا جايى پيش رفتند كه زمينه ى قيام و هيجان در مدينه فراهم شده بود.
انديشه هاى گوناگون و خبرهاى هول انگيز، كه از نقاط مختلف كشور اسلامى به مركز حكومت اسلامى مى رسيد، چنان اوضاع مدينه را آشفته كرد كه چيزى نمانده بود وحدت فرماندهى و قدرت اسلام از بين برود.
ابوبكر براى تقويت موقعيت حكومت اسلام در اين انديشه شد كه از نيروى بنى هاشم استفاده كند و آنها را به سوى خود جلب نمايد.
ابوبكر با ابوعبيده جراح و مغيره بن شعبه مشورت كرد و قرار شد كه با عباس بن عبدالمطلب ملاقات كند.
اين ملاقات انجام گرفت، و عباس عم پيامبر نظر خود را در خصوص خلافت چنين بيان كرد:
خداوند محمد ''ص'' را به عنوان پيامبر و صاحب اختيار مومنان مبعوث كرده است، اگر خلافت را به خويشاوندى از پيامبر، گرفته ايد اين حق ما مى باشد، و اگر به درخواست مومنان بر اين مقام چنگ زده ايد ما هم از آنها هستيم و ما را به شوراى دعوت نكرديد و از حق ما سخنى به ميان نياورديد و مشاوره و پرسشى از ما نكرديد.
عباس خطاب به ابوبكر گفت: پيشنهاد كردى كه براى من نصيبى در خلافت باشد. بايد بگويم كه اگر خلافت به تو اختصاص دارد ما را به تو نيازى نيست و اگر خلافت حق ما است هرگز به قسمتى از آن راضى نخواهيم بود.
بايد بدانى كه پيامبر درختى است كه ما شاخه هاى آن مى باشيم و شما همسايگان آن هستيد پس ما سزاوارتر از ديگران هستيم.
گمان ما آن نبود كه خلافت از بنى هاشم و از ميان آنها از ابوالحسن على انحراف پيدا كند. زيرا على اول كسى است كه به طرف قبله نماز خواند، و از همه عالم تر به آثار و سنتهاى رسول خدا مى باشد و از او نزديكتر به فرستاده ى خدا كسى نبوده است. [ اسرار آل محمد ص 27. ]
آرى، على در راه پيشرفت اسلام و حفظ وحدت اسلامى از هيچ گذشتى دريغ نكرد چنانكه نشان داد از حق و ميراث خود گذشت تا قرآن فروزان تر از آفتاب بر آسمان معارف اسلام بدرخشد و مشعل هدايت كاروان بشرى باشد و ستمهاى قريش را بر خويشتن روا داشت تا پيمان او با پيامبر محبوب استوار و پايدار بماند.
على در اين باره فرمود: چون خلافت را كه حق من بود غصب كردند در كار خويش انديشه كردم نگريستم جز كسانم همراه و ياورى نيست از اين كه آنان به كام مرگ كشيده شوند دريغ داشتم ناچار چشمى كه خاشاك در آن رفته بود به هم نهادم با اين كه نفس در سينه و راه گلو بسته بود با غم به سر بردم و شكيبايى نمودم. [ نهج البلاغه- خطبه 26. ]