زندگانی سیاسی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی سیاسی امام علی (ع) - نسخه متنی

علی علامه حائری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

احتياط كامل ترسيم كردند و بدون تظاهر آن را اجراء نمودند و همين كه نتوانستند به طور مستقيم از آن بهره بردارى كنند فرياد برآوردند و خون خليفه را مطالبه كردند.

مى بينيم در انقلابى كه سازمان خلافت عثمان زير و رو گرديد دسته اى از بصره و عده اى از مصر و گروهى از كوفه به سوى مدينه روان شدند، حركت اين دسته ها همراه با سازماندهى و نظم و فرماندهى بود و ترتيبى داده شد كه تمام گروهها در روز معين در فاصله ى كمى از شهر مدينه در مكانهاى معينى مستقر شوند. مردم شهرها و قبايلى كه به سوى مدينه روان شده بودند در حومه ى شهر مدينه در سه نقطه اى كه فاصله آنها با يكديگر چندان دور نبود اردو زدند و چادرها بر پا كردند.

ديرى نپاييد كه رهبران گروههاى بصره، كوفه، مصر با يكديگر به مشورت پرداختند و تصميم گرفتند كه انقلابى عمل كنند و تا انجام درخواست هاى خود به اوطان خود مراجعت نكنند و به دستور خليفه جز آنچه مورد نظر انقلابيون مى باشد گردن ننهند.

آنان در اين انديشه بودند كه اگر عثمان از خلافت كناره گيرى كند يكى از سه نفر على، طلحه يا زبير را به خلافت انتخاب نمايند.

مصريان چشم به على دوخته بودند، مردم بصره خواهان طلحه بودند، كسانى كه از كوفه آمده بودند زبير را سزاوار خلافت مى دانستند.

حركت دسته هايى از مردم بصره، كوفه، مصر به سوى مدينه و فرودآمدن آنها در بيرون شهر مدينه موجب اضطراب و وحشت مردم مدينه گرديد تا جايى كه عثمان سخت هراسان و مشوش شد، عثمان مى ترسيد دسته هايى كه در مدينه هستند و با خلافت او مخالف مى باشند از موقعيت استفاده نمايند و با مردمى كه در حومه ى مدينه مستقر گرديدند همدست شوند و به آشوب و بلوا دست بزنند و آتشى روشن كنند كه شعله هايش كاخ خلافت را در برگيرد.

مصريان براى پيشرفت مقاصد خود در پى يك سازش سرى بودند و نامه اى براى على ''''ع'''' آوردند، على از پذيرفتن نامه ى سرى آنها خوددارى كرد و راه را براى تحقق نظريات شخصى افرادى كه انديشه ى ويژه اى در سر داشتند مسدود نمود، در اين ميان طلحه و زبير ناچار شدند دست از تندروى هاى خود بردارند و از خليفه حمايت كنند و چند روزى از رسيدن به مقام خلافت منصرف شوند.

نامه هاى سرى را به عثمان دادند، عثمان آنها را خواند و حس كرد كه خطر در مقابل
چشمانش قرار گرفته است و اگر چاره اى نينديشد و قدرت و نفوذى براى خود فراهم نكند مردم از او دست برنمى دارند.
خليفه شب هنگام به خانه على ''''ع'''' رفت و از او خواست تا نفوذ خود را به كار برد و مردم را آرام كند.

على عليه السلام گفت: به كرات به مردم وعده اصلاحات دادى ولى به وعده ى خود عمل نكردى و استبداد پيشه كردى و بدون رضاى امت هر كارى كه خواستى انجام دادى.

تمام كارها را به مروان و سعيد و ابن عامر و معاويه سپردى و از آنان اطاعت كردى و كار را به جايى رسانيدى كه مردم عليه تو شوريدند. من تو را به خدا سوگند مى دهم كه خويشتن را دريابى تا مبادا پيشواى كشته شده اين امت تو باشى اگر چنين شود در خونريزى و جنگيدن تا قيامت گشوده مى شود.

عثمان گفت توبه خواهم كرد و آنچه قول بدهم عمل خواهم كرد.

على قبول كرد كه با انقلابيون سخن گويد:

او به سوى انقلابيون راه افتاد، محمد بن مسلمه و گروهى از مهاجرين و انصار همراه او بودند، على با انقلابيون صحبت كرد و دلهاى آنان را به سوى خليفه نرم و صاف كرد.

محمد بن مسلمه به چند نفر از رهبران مصرى گفت:

من به خوبى مى بينم كه با كشته شدن عثمان اختلاف عظيمى به وجود آيد، از اين كار حذر كنيد كه عواقب وخيم دارد. ما با خليفه مذاكره كرديم و مسائل لازم را توجيه نموديم و عثمان وعده داده است از كارهايى كه موجب نگرانى و نارضايى مردم شده دست بردارد من از عثمان ضمانت مى كنم، اگر او به وعده ى خود عمل ننمايد آن وقت هر كارى كه خواستيد انجام دهيد.

على ''''ع'''' به عثمان گفت كه با مردم به صحبت بنشيند و با آنها به گفت و شنود پردازد و آنچه مى خواهد عمل كند به طور مستقيم به آنها بگويد.

على اضافه كرد كه اطلاعات رسيده حاكى است كه عده ى ديگرى از كوفه و بصره به راه افتاده اند و بزودى فرامى رسند و بهتر است كه هر چه زودتر مردم را به سوى خود بخوانى و آنان را از خويشتن راضى نمايى.

محمدبن مسلمه، به عثمان گفت بر خود رحم كن، اينها كه در پيرامون مدينه گرد آمدند، خواهان خون تو مى باشند و من قطع دارم اگر به خود نيايى، تباهى را به سوى خود
خواستار شدى. من فكر مى كنم بايد شتاب كرد و دلهايى كه آكنده از خشم مى باشد، از دشمنى ها خالى كرد و آنها را به صورت دوست دور خود جمع نمود كه موقع بى اندازه حساس و خطرناك مى باشد. عثمان با خود انديشيد و تصميم گرفت كه به منبر رود و از گذشته ى خود توبه كند.

صحن و شبستان هاى مسجد از مردم مصر و كوفه و بصره و ساكنان مدينه پر شده و انبوه جمعيت همچون امواج دريا گرديد كه بالا و پايين مى رود.
همه جمع شدند تا سخنان خليفه را بشنوند.

عده اى با خود گفتگو مى كردند كه عثمان امروز وضع حكومت خود را با مردم روشن مى كند و افرادى كه به نام او بر مردم حكومت مى نمايند و ستم روا مى دارند از كار بركنار خواهد كرد. برخى مى گفتند كه عثمان مردى نيست كه انقلابى عمل كند، بايد صبر كرد تا ببينيم او چه مى گويد و چه پيشنهادى براى حل مشكلات خلافت ارائه مى كند.

عثمان وارد مسجد شد در حالى كه افرادى او را در آمدن به مسجد همراهى مى كردند.
عثمان از ميان جمعيت عبور كرد و به سوى منبر پيامبر رفت و بالاخره در پله اى از پلكان هاى منبر در جاى هميشگى خود قرار گرفت.

پس از سپاس پروردگار و فرستادن درود به آخرين فرستاده ى خدا، با چشمانى گريان كه قطرات اشك بر روى ريش بلند و سفيدش سرازير بود، دست به سوى آسمان بلند كرد و توبه نمود و از خداوند خواست كه توبه ى او را بپذيرد.

عثمان كه آفتاب عمرش به لب بام رسيده بود همراه گريه و ريختن اشك تندباد حوادثى را كه به سويش در حركت بود به ياد آورد و همه ى نيرويش را براى جلب رضايت خدا و مردم به كار برد و از خداوند خواست كه او را ببخشد و بيامرزد.

حالتى كه به اين پيرمرد دست داده بود، مردمى را كه زير منبر او گرد آمده بودند تحت تاثير قرار داد و يكباره صداى گريه از مسجد بلند شد و سيل اشك از چشمان زنان و مردان سرازير گرديد.

در اين موقع عثمان خطاب به مردم گفت كه من در اين سن و با سابقه ى دراز در اسلام و در اين جايگاه كه منبر پيامبر ''''ص'''' است و در مقام اميرالمومنين دست توبه به درگاه خداى يكتا دراز كردم و از او آمرزش طلبيدم و به سوى او بازگرديدم، اينك نخستين
كسى هستم كه به نصيحت شما گوش مى دهم. از سران و اشرافتان مى خواهم همين كه از منبر پايين آمدم به سويم بيايند و نظرتان را به من بگويند.

من خدا را گواه مى گيرم كه حق را انتخاب كنم و اجرا نمايم.
خليفه از منبر پايين آمد و به خانه ى خود رفت. در خانه خليفه باز گذاشته شد تا مردم در مجلس خليفه شركت كنند.
نمايندگان مصريان با عثمان ملاقات و مذاكره كردند و تقاضا نمودند كه خليفه، والى مصر را از كار بركنار كند و در مورد تقسيم غنايم جنگى سياست جديدى را اتخاذ نمايد.

عثمان قبول كرد كه محمد بن ابى بكر را والى مصر كند و غنايم جنگى را از انحصار اهالى مدينه خارج نمايدو به افرادى كه استحقاق دريافت آن را دارند اگر چه از شهروندان مدينه نباشند داده شود. ترتيبى دهد كه طبقه محروم جامعه از حداقل زندگى و رفاه برخوردار شوند.

برقرارى حسن رابطه بين خليفه و مردم باعث ناراحتى افرادى شد كه ساليان دراز قدرت حكومت را در انحصار خود داشتند.

مروان، مرد شماره يك حكومت عثمان بيش از ديگران در اين فكر بود كه مانند هميشه قدرت را در اختيار داشته باشد. او در صدد برآمد كه قدرت خلافت را به خود پيوند دهد و خليفه را از انجام وعده هايى كه داده بود بازدارد. همين كه مردم بار ديگر بر در سراى عثمان گرد آمده بودند، مروان خطاب به عثمان گفت:

اى اميرالمومنين،

افرادى كه بر در خانه ى خليفه مسلمين جمع شدند خواهان نيروى خلافت مى باشند و اگر آنچه آنها مى خواهند خليفه به آنها بدهد، ديگر چيزى براى اميرالمومنين باقى نمى ماند تا كشور را اداره كند.

مروان در اين زمينه بسيار سخن گفت، عثمان كه خود طالب قدرت و تشنه ى جاه و عظمت خلافت بود سخنان مروان را سازگار با طبع خود ديد و به وى ماموريت داد كه پاسخ مردم را بدهد به شيوه اى كه خود صلاح بداند.

نائله زن زيبا و مورد علاقه ى عثمان كه گوش به در اطاق داشت و صحبتهاى مروان با عثمان را مى شنيد به داخل اطاق شد و به نزد خليفه آمد و گفت:

اى اميرالمومنين، من ميان كوفيان و مصريان و دسته اى كه از بصره آمدند، افرادى از
خود گماشتم كه اخبار مهم آنها را به من برسانند. ماموران من از اردوهاى انقلابيون گزارش مى دهند كه مردم مى خواهند افرادى كه اميرالمومنين به سمت والى و فرماندار منصوب نموده يا ديگر مشاغل مهم كشور را به آنها داده است و بيشتر از خويشاوندان خليفه هستند و عمده كارهاى دستگاه خلافت به دست آنها سپرده شده است از كار بركنار شوند.

مردم مى گويند كه از تعديات و احجافات فرمانداران و كارمندان نالايق خليفه به تنگ آمده اند و اضافه مى كنند كه اميرالمومنين از روش ابوبكر و عمر دست كشيده و مقدار هنگفتى از اموال مسلمين را ميان خويشاوندان خود تقسيم كرده و به زندگى اهل و عيال خود همچون دربار خسروان ايران رونق داده است.

مردم از اين كه خليفه پنجاه هزار درهم به عبدالله بن خالد و پانزده هزار درهم به مروان بن حكم بخشيده و فدك را تيول وى كرده و به ديگر بستگان خود عطاياى بى حساب از بيت المال داده است، بسيار ناخشنودند. آنها مى گويند كه قدرت حكومت در دست مروان است و او هر كارى كه بخواهد به نام خليفه انجام مى دهد.

طلحه تحريك مى كند كه مردم خانه اميرالمومنين را محاصره نمايند و كار خليفه را يكسره كنند و خانه ى تو را بر سر ساكنان آن خراب نمايند و اطفال تو را يتيم كنند.

براى اميرالمومنين سزاوار نيست:

تعهدى كه سپرده است عمل نكند و مردم را از خود براند.
صلاح در آن است كه به گفتار مروان گوش ندهى...، و آنچه على بن ابيطالب مى گويد و پيشنهاد مى كند انجام دهى و آن را به كار بندى، صلاح است كه با مردم به عدالت رفتار گردد و از چيزهايى كه مورد پسند آنها نيست دست برداشته شود.

در اين موقع خبر رسيد كه على وارد خانه شد. نائله از اطاق خارج گرديد، على در حالى كه سخت ناراحت بود بر عثمان وارد شد و به او گفت:

''''مروان از تو راضى نشد تا اين كه تو را از دينت و عقلت منحرف ساخت، و تو در دست او مانند شترسوارى هستى كه هر جا خواست تو را مى راند، به خدا قسم مروان نه در دينش صاحبنظر است نه عقل دارد - او را مى بينم كه تو را وارد مى كند ولى خارجت نمى سازد. او شرفت را تباه ساخت و بر رايت غلبه كرد [ امام على بن ابيطالب ص 2:235 و برداشت از خطبه هاى 3 و 163 نهج البلاغه''''. ]
على بدون اين كه منتظر پاسخ باشد از خانه عثمان خارج شد.

نائله بار ديگر نزد عثمان آمد.

عثمان كه اندوهناك و از رفتار خود به ناراحتى درونى گرفتار شده بود رو به نائله كرد و گفت:

- تو شنيدى؟

آرى، من آنچه را كه على گفته بود از پشت در شنيدم. درست گفته است، تو از مروان اطاعت كردى تا به هر جا خواست تو را ببرد. مردم مصر به خاطر گفتار على دست از سرت برداشتند. من مى دانم كه على در نزد مردم داراى قدر و منزلت است. از او بخواه كه از تو يارى كند و آشفتگى ها را از ميان بردارد. من به طلحه و زبير اطمينان ندارم، آنها از هيچ كارى عليه تو كوتاهى نمى كنند.

راه حل آن است كه از خدا پيروى نمايى و همچون ابوبكر و عمر رفتار كنى و عدالت را پيشه ى خود سازى به مردم اعلام كن كه حاضرى به خواست آنها رفتار كنى و از تمام چيزهايى كه مورد پسند مردم نيست دست بردارى. اى اميرالمومنين، اگر فكر مى كنى محمد بن ابوبكر را والى مصر نمايى، مصر از حوزه خلافت تو جدا خواهد شد و اين پسر خوانده ى على آنجا را به اختيار على مى گذارد اشتباه است. اگر تصور نمايى كه ديگر استانداران را از كار بركنار نمايى و افراد مورد رضايت مردم را به كار بگمارى، كشور اسلامى تجزيه خواهد شد و قلمرو حكومت تو محدود مى گردد اين تصور باطل است. موقع آن فرارسيده كه دست خويشاوندان خود را از سر مردم كوتاه كنى و من تاخير در اين كار را به مصلحت خليفه نمى بينم.

نائله در حالى كه از جاى خود برمى خاست، گفت اى اميرالمومنين مردم در پشت در خانه اجتماع كرده اند و مى گويند مى خواهند با خليفه ملاقات كنند و نامه اى به او برسانند.

من گفتم در خانه را باز كنند تا مردم بتوانند با شما به صحبت بنشينند، نائله رفت و مردم وارد شدند و نامه ى خطاب به فرماندار مصر را نشان دادند كه مهر خليفه پاى آن است. در آن نامه به والى مصر دستور داده شده بود كه از قيام كنندگان عده اى را بكشد و افرادى را زندانى كند.

مردم كه به عدالت نياز داشتند، ديدند كه اين پيرمرد كاردانى را فراموش كرده و غفلت
سراسر وجودش را فراگرفته است به آنها چنين جواب مى دهد:

اگر عزل و نصب فرمانداران و واليان به پيشنهاد شما باشد پس همه چيز از شما خواهد بود. در اين صورت چه كارى به دست اميرالمومنين خواهد بود؟

يكى از حاضران گفت:

ما تاكنون به عذرها و گفتارهاى تو صبر كرديم. اكنون بايد كنار بروى، اگر كنار نروى، بى شك مردم به حيات تو خاتمه خواهند داد و هر چه نپسندى آن خواهد شد.

آرى، حماقت مروان آتشى كه زير خاكستر نهفته بود شعله ور ساخت تا جايى كه زبانه هاى آن بالا گرفت و مردم خانه ى عثمان را محاصره نمودند و سنگباران كردند. بنى اميه به سوى شام فرار نمودند و خليفه پير را تنها گذاشتند. مردم به صحن خانه اميرالمومنين ريختند، عثمان كه روزه داشت تا با زبان روزه خدا را ملاقات كند، در اطاقى نشسته بود و بدون توجه به حوادثى كه در خانه اش مى گذشت قرآن را در دامن گرفت و به قرائت آن مشغول گرديد، و به اين كلام الهى كه بازگشت همه به سوى اوست سخت انديشه مى كرد كه سيزده نفر وارد اطاق او شدند و ضربات شمشير را بر او وارد آوردند.

قرآن روى زمين افتاد و خون عثمان بر آن جارى شد و كلمات الهى را رنگين كرد.

به دنبال اين صداها بود كه نائله وارد اطاق شد و سعى كرد كه بين شوهرش و مردمى كه به او حمله كرده بودند حائل شود. مردم را كنار زد و عثمان را كه بر اثر ضربات وارده مجروح شده بود و مى ناليد در آغوش گرفت. اما ناگهان ديد شمشير كشيده اى به سوى عثمان فرود مى آيد او بى اراده دست خود را بالا برد تا آن را بگيرد كه شمشير انگشتانش را قطع كرد.

اين همان انگشتانى بود كه معاويه با پيراهن خون آلود عثمان بر منبر شام آويزان كرد. نائله عثمان را رها كرد و شيون كنان از اطاق خارج شد.

فرياد مى زد:

مروان خدا تو را بكشد كه خانه ى ما را خراب كردى و فرزندان عثمان را ميان زبانه هاى آتش گذاشتى. كمى بعد عثمان به قتل رسيد و اطاق از جمعيت خالى شد و جسد قطعه قطعه شده عثمان كه خون از آن روان بود در ميان اطاق به جاى ماند.

طلحه همچون زمان توطئه قتل عمر از مدينه خارج شد اين دفعه به حومه ى شهر مدينه رفت تا زبانه هاى آتشى كه خود افروخته بود، تماشا كند.
خانه عثمان غارت شد و تابوت حامل جسد پايمال شده خليفه ى مقتول سنگ باران گرديد [ قبر عثمان در بقيع مى باشد در قبرى كه به قبر عثمان بن مظعون معروف است. ] اما طلحه، در انديشه چگونگى بهره بردارى از حوادث بود.

/ 63