زندگانی سیاسی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی سیاسی امام علی (ع) - نسخه متنی

علی علامه حائری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام پاسخ داد: موضوع جنگ با معاويه و بررسى مسائل جانبى آن از مدتها قبل به طور دقيق بررسى شد و شك ندارم كه معاويه از دستور خدا و فرستاده اش نافرمانى كرده است، و جنگ با او براى بازگشت به اسلام از ضروريات است.

من فرصت دادم تا شايد بتوانم با مذاكرات سعادت را به آنها بازگردانم تا هدايت شوند، چون وظيفه ام در هدايت و راهنمايى مردم است و اين وظيفه ى اصلى است كه براى آن قيام كردم و مسئوليت را پذيرفتم. آرى، من حاضر نيستم كارى كه با مذاكرات انجام خواهد شد خونها ريخته شود، چون ما به حق هستيم و به عدالت گام مى گذاريم.

از 25 شوال 36 هجرى تا اول صفر 37 هجرى بر حسب توافق بين امام على عليه السلام و معاويه 175 هزار نفر قواى جنگى طرفين بدون جنگ و صلح در صفين متوقف بود [ تاريخ سياسى اسلام تاليف دكتر حسن ابراهيم حسن جلد اول صفحه 314. ] در اين مدت معاويه به هر وسيله ى نامشروع و دسيسه چينى دست مى زند تا به آنچه در انديشه ى دارد دست يابد. او با به تاخير انداختن جنگ، فرصت مفيدى به دست مى آورد تا قواى جنگى خود را بهتر و بيشتر تجهيز نمايد و هم قواى على را خسته كند و به تحليل ببرد يا به وسايلى ديگرى كه خريد دلها و وجدانها در راس آن قرار دارد، نيروى نظامى و جنگى امام را از داخل متلاشى كند.

اگر امام پس از گرفتن ساحل فرات كه قواى معاويه در تشويش و اضطراب بود با شمشير قواى نيمه شكست خورده معاويه را از پاى درمى آورد شايد نتيجه جنگ چيز ديگرى مى شد و امام چنين نكرد و ادامه جنگ را وقتى جايز مى دانست كه با معاويه مذاكره نمايد و حرف آخرش را بزند و دليل بياورد و اتمام حجت كند و او را به سوى خود جلب نمايد، وادار به بيعت فرمايد. به عكس، معاويه همه چيزش به دنيا بستگى داشت و آنچه به نام آخرت از او سر مى زد سراسر ريا بود نه ايمان و اعتقاد.

اگر در پرتو پيروزى، قواى على به جنگ ادامه مى داد ديگر فرصت طلبانى همچون عبيدالله بن عمر كه خون هرمزان را بر ذمه داشت نمى توانستند به سرودن اشعار سياسى پردازند و دست به فريبكارى بزنند.

در بررسى جنگ صفين، همه جا از زيركى و هوشيارى معاويه و عمروعاص سخن به ميان آمده است. به نظر مى رسد آنچه در تاريخ ثبت شده نقل از نوشته هاى عهد اموى
و عباسى مى باشد كه سخن پردازان دربار معاويه و عمروعاص به منظور اين كه شخصيت كاذبى براى آنان در حوزه ى فرمانروايى شان درست كنند و در مقابل شخصيت و فضيلت و علم و دانش على بتوانند زبونى آن دو را برطرف نمايند به جعل روايات پرداختند و به وسيله ى عوامل اطلاعاتى معاويه و عمروعاص- آنها را بين مردم منتشر كردند تا لعن على را ضرورت دينى قلمداد كنند و برترى معاويه و حتى عمروعاص را بر اميرالمومنين در دلها وسوسه نمايند.

معاويه براى سنگين كردن موقعيت خود در پايگاه خونخواهى عثمان از عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمه و سعد بن ابى وقاص مى خواهد براى خلافت يا تشكيل شوراى خلافت برخيزند و خليفه تعيين كنند. ملاحظه پاسخ اين افراد چنان است كه مقاصد معاويه به وضوح روشن است و هر فرد عادى و متوسطى مى تواند مطامع او را معلوم كند.

پسر عمر برايش نوشت:

''... هيچ يك از ما از لحاظ ايمان، هجرت، مقام و منزلت در نظر رسول خدا و جنگ و مبارزه با مشركان همانند على نيستيم... لذا از ما صرفنظر كن [ امام على بن ابيطالب 123 و 122 ج 4. ]

محمد بن مسلمه براى معاويه پاسخ فرستاد:

''به جانم قسم چيزى جز در دنيا نخواسته اى، و فقط در اين كار از هوى و هوست پيروى مى كنى. تو عثمان مرده را يارى مى كنى ولى وقتى زنده بود به ياريش نشتافتى''

سعد برايش نوشت:

''... عمر فقط كسانى از قريش را در شورا وارد كرد كه شايستگى خلافت را داشتند هيچ يك از ما براى احراز آن شايسته تر از ديگرى نبود. اما على چيزى كه ما داريم او هم دارد و چيز ديگرى در او هست كه در ما نيست. طلحه و زبير هم اگر در خانه خود مى نشستند برايشان بهتر بود. و خدا اميرالمومنين را به خاطر آن كارى كه كرد ببخشايد'' [ امام على بن ابيطالب 123 و 122 ج 4. ]

معاويه به سوى اهالى مدينه دست يارى دراز مى كند ولى پاسخى كه دريافت مى نمايد، سالها او را رنج مى دهد و سعى مى كند تا با تيزى دم شمشير آن را از ميان بردارد ولى نتوانست.

مسعود بن مخرمه از قول اهالى مدينه مى نويسد:

''... مواضع و موارد يارى را به اشتباه گرفته اى و مى خواهى از راهى دور آن را به چنگ
آرى... اى معاويه تو را چه به امر خلافت، تو از طلقا هستى و پدرت از احزاب است. دست از ما بدار، زيرا از سوى ما دوست و ياورى نخواهى يافت...'' [ مروج الذهب ص 757 و 764 ج 1. ]

معاويه با اطلاع از چگونگى اعتقاد در ميان لشكريان على سعى مى كند به ظاهر به ديندارى پردازد تا در ميان ياران راستين امام كه زاهدانه زندگى مى كردند و در راه خدا شمشير مى زدند شبهه ايجاد كند و در نظم و اراده قواى اميرالمومنين اخلال نمايد و نيروى خود را در مقابل آنها پايدار بدارد.

از طرفى سعى مى كرد كه روابط دوستانه اى بين خود و طرفداران على به وجود آورد و در پنهانى با سرداران امام سازش نمايد كه سازش بين اشعث بن قيس و عمروعاص در خاتمه جنگ از آن جمله بوده است.

امام كه وظيفه اش هدايت كردن است سعى داشت به هر ترتيب شده بدون جنگ طعم شيرين اسلام على را به مردم شام كه بيش از بيست سال در پرتو اسلام معاويه زندگى كرده اند بچشاند و حقيقت اسلام محمد ''ص'' و كتاب و سنت وى را براى شاميان آشكار كند. از اينرو، امام مى خواست تا جايى كه ممكن است از طريق مذاكرات اختلافات را حل نمايد و از جنگ كردن دورى كند. ولى معاويه به دنبال جنگ بود و مى خواست از راه جنگ به خواسته خود برسد. امام على ''ع'' به دنبال عدالت و هر كجا عدالت مى رفت او هم روانه مى شد او عدالت را به دنبال خود نمى كشيد تا به وسيله ى آن كشورگشايى نمايد و حكومت خود را محكم كند و گسترش دهد. بلكه آن طرف كه على رفت، و روى آورد، عدالت بود و غير از آن كارى مقدور نبود يا نمى بايست انجام شود. ولى ديگران دنيا را برگزيدند و از عدالت دورى كردند، چون تاب عدالت، آن هم عدالت على را نداشتند.
جنگ صفين متوقف مى شود، از بطن آن مساله حكم و حكميت و نهضت فكرى خوارج بيرون مى آيد.

ابوموسى اشعرى در دومه الجندل با همتاى خود عمروعاص ملاقات مى كند و نظرش را مبتنى بر توافق با عمروعاص در بركنارى على و معاويه بود اعلام مى نمايد، ولى فرزند عاص گفت كه ''اين شخص رفيق خود را خلع كرد من نيز خلع مى كنم و رفيق خودم معاويه را نصب مى كنم'' [ مروج الذهب ص 757 و 764 ج 1. ]

عمروعاص با معاويه بيعت كرد و به دنبال او شاميان بيعت نمودند، و معاويه عنوان
خلافت را بر خود ارزانى داشت. مقدس نماها كه چندى پيش صفوف منسجم قواى على را به صورت رمه پراكنده اى درآورده بودند و از دستور امام سرپيچى كردند و گفتند كه با دارندگان و حاملين كتاب خدا جنگ نمى كنيم، امروز نغمه ديگرى سردادند و گفتند لا حكم الا لله، و كس نزد على فرستادند و پيشنهاد كردند ''كه اگر از قبول حكميت توبه كنى و اقرار نمايى كه كافر شده بودى با تو بيعت مى كنيم و گرنه ما را رها كن تا پيشوايى براى خود انتخاب كنيم كه از تو بيزاريم'' [ مروج الذهب ص 757 و 764 ج 1. ]

در ميدان نبرد نهروان زمين از خون چهار هزار تن از اينان رنگين شد. اما كار خاتمه نيافت و حركت فكرى اين دسته از مردم به صورت مخفى ادامه داشت.

محمد بن ابابكر و مالك اشتر فرمانداران مصر با دست عوامل معاويه از بين رفتند، عبيدالله بن عباس والى اميرالمومنين از يمن مراجعت كرد.

مصر و يمن را لشكريان معاويه گرفتند و عمروعاص بنا به پيمانى كه با معاويه داشت والى مصر گرديد.

آخرين پيامد جنگ صفين، شهادت اميرالمومنين على عليه السلام است كه يكى از مهمترين پيامدهاى جنگ مزبور بود، و مردى كه براى خدا و كتاب خدا تلاش مى كرد و گوهر درخشان بينش و دانش و فضيلت بود به سراى هميشگى رفت.

/ 63