مرد واقعي - پند نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مرد واقعي
ابن سماك و عبدالعژيزدومردپارسابودندكه درعصرهارون الرشيددرمكه مي زيستند .روزي هارون براي آگاهي ازاحوالشان تصميم مي گيردكه ازآنهاديدن كند .پس به همراه فضل به ربيع به ديدارآنهامي رود .نخست منزل عبدالعزيزرفتند .فضل گامي جلوتر رفت وبه عبدالعزيزگفت:اميرالمؤمنين است وبراي تبرك به ديدارتوآمده است .عبدالعزيزبرخاست وگفت:شمابايستي مرامي خوانديد،زيرامن درطاعت و فرمان اويم .سپس هارون گفت:مارااندرزي ده !عبدالعزيزاورابه عدالت و دادگستري ترغيب كرد .هارون درپايان يك كيسه زردرجلوي اوگذاشت .عبدالعزيز كيسه زررابرداشت گفت:چهاردختردارم واگرغم ايشان نبودنپذيرفتمي .هارون برخاست وعبدالعزيزتادرسراي بيامد .هنگام بازگشت ،هارون به فضل درجواب گفت:اميربه زيارت توآمده است .زاهدگفت:بدون اجازه من چراآمدي ؟ازمن دستوري بايست به آمدن واگردادمي ،آنگاه بيامدي ،كه روانيست مردمان رااز حالت خويش درهم كردن .فضل درجواب گفت:هارون خليفه پيغمبراست وطاعت وي برمردم فرض است .ابن سماك مي گويد .آيااوبه عدالت رفتارمي كندكه فرمان اوبرابرفرمان پيغمبرباشد؟فضل گفت:آري .ابن سماك گفت:من اثرعدل او رادرمكه نديدم ،درديگرنقاطروشن است .هارون چون اين بشنيد،گفت:مرا پندي ده كه براي شنيدن پندتوآمده ام .ابن سماك گفت:راه عدالت پيش گيرو به مردم نيكويي كن .هارون الرشيدكيسه اي زرراپيش ابن سماك قرارداد .ابن سماك باخشم گفت:من شمارابه خويشتن داري اندرزمي دهم وشمامي خواهيدمرابه آتش دوزخ اندازيد .هيهات ،هيهات !ابن آتش راازپيشم برداريدكه هم اكنون ماو سراي ومحلت سوخته شويم .آنگاه برخاست وبه بام بيرون شد .هارون وفضل ازخانه بيرون رفتند .درحال بازگشت هارون به فضل گفت:مرداين است " .