در يك روز سرد زمستاني شخصي مشغول شكار مرغان هوا ، و بريدن سر آنهابود ، و ضمنا بر اثر سرما ، آب از بين و چشمانش جريان داشت ، بچه گنجشكي كه در كنار مادرش ، در لانه قرار داشت ، به مادرش گفت ما را ازاين مردباكي نيست ، چون رحم دل است ، و گريه ميكند ، به قول شاعر گربه حيوان خوش خط و خالي است ، فكر آزار جوجه هرگز نيست مادر گفت بچه جان به چشمانش نگاه مكن كه اشك ميريزد ، بلكه دستانش را ببين كه خون ميريزد ./ از كتاب مجاني الادب .