يكي قطره باران ز ابري چكيد خجل شد چو پهناي دريا بديد كه جاي كه درياست من كيستم ؟ گر او هست ، حقا كه من نيستم چو خود را بچشم حقارت بديد صدف در كنارش به جان پروريد سپهرش به جايي رسانيد كار كه شد نامور لولوي شاهوار بلندي از آن يافت كو پست شد در نيستي كوفت تا هست شد تواضع كند هوشمند گزين زند شاخ پر ميوه سر بر زمين / بوستان سعدي