گشايش -پس از- سختي - پند نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پند - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گشايش -پس از- سختي

آورده اندكه مردي بوددربني سارج اوحكايت ميكردمن سي سال تجارت بحروبركردم هرگزدرسفربي رفيق نبودم ودرابتداي تجارت وسفراول پدرم مرا وصيت كردكه اي فرزندبرتوبادكه هرگزبي فريق وتنهاسفرنكني ورفيق راهرا آزموده بايدكه اوراشناسي وداني ،ومردرادرسفرنتوان شناخت كه درسفر بعلت تعب راه حوصله هاتنك وطبيعت بيك قرارنميماندوخوي تغييرمي يابدو رفيق ازخانه خودمي بايدياهمسايه خودكه درميانه اوايمن باشي كه بزرگان گفته اند"اول رفيق آخرطريق " .

اي پسرهرگزمكن تنهاسفر

كان سفرباشدترا بي شك سقر

اتفاقابعدازفوت پدرازاقوام دليگريشده وآزرده گرديدم ويك هميان زرداشتم بركمرخودبستم وبي رفيق ازخانه بيرون آمدم وسربصحرانهادم راه بيجاده پيش گرفتم ازجهل وخامي جواني ندانستم بكجاميروم وازآشفته حالي هيچ نصيحت پدربخاطرم نرسيدبعدازدوروزوشبي گرمي وتعب وغريبي برمن اثر نمودوصيت پدربخاطرم رسيدخواستم برگردم وسواس شيطاني وجهل وغرورجواني و پشت گرمي هميانيكه همراه داشتم مانع شدوگفتم اگربرگردم اقوام مراسرزنش مي كنند،پس بخاطرم رسيدنصيحت پدررابيازمايم چون شيطان رفيق راه من بودمرا براين داشت كه سرزنش دوست ودشمن رانتوان شنيدپس دربه بيابان گذاشت .

رفته رفته تاآنكه بنخلستاني رسيدم كه ازآبادي دوربودپشيمان وحيران و سرگردان گشته نه طاقت رفتن ونه قدرت برگشتن ناگاه درآن بيشه پرانديشه دونفر راديدم كه بجانب من مي آمدندوهردودزدبودنداتفاق يكنفرديگررسيدوهرسه باهم برآميختندوجدل ميكردندفهميدم هرسه راهزنندگفتم "زهرطرف كهش ود كشته سوداسلام است "بلاخره آن دزدآخري آن دونفرراهلاك نمودواسبان ايشان رابردرختي بست وفارغشدپس تيغكشيده روي بمن آوردمن غالب تهي نمودم واز ترس هميانيكه بكمرداشتم گشوده دورانداختم كه گفته اند"زردوست بسيارودشمن بسياردارد"چون ديدمن چيزي بدورانداختم اول رفت وهميان رابرداشت ورو بمن آمدچون بمن رسيدگفتم اي جوانمردمن ضعيف وحقيروناتوانم باتوحرب نكردم وباتومواجه نشدم مراببخش وحقيروناتوانم باتوحرب نكردم وباتو مواجه نشدم مراببخش وآزادكن .

پس جلوآمدوجامه هاي مرابيرون آوردو دستمرامحكم بست وهمانجاانداخت وبريكي ازاسبهاسوارشدويك اسب راهم يدك نمودوبراه خودرفت من آنشب گرسنه وتشنه درآن صحرابماندم باخودگفتم "خودكرده راتدبيرنيست "اين سزاي منست كه وصيت پدرم رانشنيدم و"آزموده راآزمودن ازابلهي است "پس بسيارگريستم وبپروردگاربپيوستم ومناجات مي كردم كه اي كريم كارسازواي رحيم بنده نوازواي دستگيردرماندگان واي فرياد رس بيچارگان جزتوفريادرس ودستگيري نيست كس بيكسان وپناه آوارگان توئي .

آن شب تاصباح بهزارمحنت دست خودگشوده تابروزخواب نكردم هرلحظه نعره شيرمي شنيدم چون روزشدباخودگفتم بطرفي بايدرفت اگرچه گمان ره بجائي نمي بردم وراهي نميديدم باري سرخودبدست گرفته ازآن بيشه پرخوف وانديسشه روان شدم كه مبادابلائي ديگربرسرمن آيدكه "بخت چون برگرددپالوه دندان بشكند"باخويش درجنگ بودم كه اين چه كاري بودكه من كردم باري پشيماني و افسوس سودي نداشت "علاج واقعه قبل ازوقوع بايدكرد"وكاري كه شدني است مي شودپس خودراتسلي مي دادم "شايدكه چه وابيني خيرتودرآن باشد"پس الله الله گويان ولنك لنگان وافتان وخيزان ميرفتم وباخويش مي گفتم:گله از دست ديگران چه كنم

هرچه كردم بدست خودكردم

"ذلك بماقدمت يداك "هر گاميكه برمي داشتم دانه شكري مي كاشتم وازهرطرف آوازشيرمي شنيدم ودل برخدا بسته خودراباوسپردم آن روزتاشب درآن نخلستان مي گرديدم وازدورروشني ديدم خوشحال شدم كه بابادي رسيدم امانعره شيرازهرطرف مي شنيدم روبسوي آن روشني رفتم چون نزديك رسيدم آتش بسيارافروخته ديدم بادوشخص پيش رفتم و سلام كردم ديدم همان دزدبازني نشسته وشراب زهرمارمي كندمراديدبشناخت و گفت اي عجم خيره سرآخربپاي خودت بگورآمدي الحال ترازنده نگذارم كه برسر من مطلعشدي من برگشتم وروبگريزنهادم واوبرخواست وتيغكشيده عقب من مي دويدومست ولايعقل بودگاهي مي فتادوبرميخواست وبازمي دويدوفريادمي كرد كه ديروزترابخشيدم الحال بجاسوسي آمده تادوسه تيرپرتاب كه راه رفتم آن حرامزاده بمن رسيدومرابگرفت وبرزمين زدجزع وفزع ميكردم كه مراببخش گفت ترازنده نگذارم باين مكان كه آمده زهرشيرآب مي شودودرموقع دويدن تيغ ازدستش افتادمراگذاشت ورفت كه تيغرابرداردناگاه شيري دركمين بوده باو رسيداورابگرفت وبرزمين زدوازهم بدريدمن ازترس بالاي درختي رفتم وشير آن اعرابي رانصفي بخوردونصف ديگررابدندان گرفت وبمكان خودمي كشيدتااز نظرغايب شدمن دربالاي درخت مي ديدم وشكرمي كردم "ان مع العسيريرا"ازبالاي درخت پائين آمدم وشكرخداي تابجاآوردم وتيغاورابرداشته بمكان دزدرفتم زن راديدم نشسته بگوشه ايستادم تاببينم آن عورت چه مي كندوكس ديگردرپيش اوهست يانه ديدم كه آن زن بدرگاه قاضي الحاجات ميگريست وتضروزاري ميكرد كه الهي تومسبب الاسبابي سببي بسازواين عاجزرابنوازكه ازدست اين شقي خلاص گرددچون اين بشنيدم پيش اورفتم سلام كردم چون چشم آن زن بمن افتادگفت اي بنده خدامرگ آندزدشقي راكشتي گفتم خدااوراكشت زن گفت مراوخودراخلاص كردي وحق تعالي ترابراي خلاصي من باين مكان آوردكه هرگزگذرآدمي باينجا نمي افتادكه اينجابيشه شيران است والاتوكجاواين مكان كجاآن مردگفت حق تعالي چنين تقديركرده گفتم اي نيكوزن امروزسه روزاست چيزي نخورده ام گرسنه و تشنه ام اگرچيزي باشدحاضركن تابخورم وقوتي بياورم "اول طعام بعدازآن كلام " كه قدرت سخن گفتن ندارم وزبانم دركام خشك گشته درساعت آن عورت طعام و شربت حاضركردچون چيزي بخوردم وبياسودم آنزن برخواست وهميه بسياربالاي آتش نهادوروشن كردمن گفتم اين چيست گفت اينمكان مكان شيرانست وشيرازآتش روشن ميگريزدوآن اعرابي دراينمكان چنين بسرميبردواين باديه تاخانه اين دزدسه روزراهست هرچندگاه باينجاميامدوراهزني ميكردومال مردم رادر اينجاجمع مينمودبعدازچندروزحمل شتران كرده بمنزل خودميبردوفرداوعده بود كه اين مال هارابخانه بردنصيبش نشدواين كنيسه معبديهودان است ومال و اسباب بسياردرآنجااست دراين چندروزاين دزدبرسرقافله ماآمده بود بسياردليروزبردست بودخودراتنهابرقافله زدشوهروبرادرمرابكشت ومرا بامال باسيري آوردواموال رادرگنبدگذاشت امروزشش روزاست كه بدست آن شقي گرفتارم وفردامي خواست مرابامال بخانه خودبردكه اين قضيه رودادالحال ايجوان اينجابودن مانفعي نداردبرخيزاين مال حمل اشتران واسبان نموده ازاين بيشه بدررويم پس درآنجاهميان خودراديدم كه بكناري افتاده باچندهميان ديگربرداشتم وشكرخدابجاي آوردم گفتم مال حلال بجائي نمرودونصيب كسي راكسي نميخورداول مال خودرايافتم بعدازآن زن گفت اي جوان چون ابين سرزمين افتادي گفتم كه پندپدرخودرانشنيدم اين همه رنج ومحنت كشيدم ومعلوم شدكه مثل بزرگان عبث نيست كه اين عالم عالم اسباب است ومسبب الاسباب باين سبب مرا باين مكان ي وردكه باعث نجات توباشدواورامصلحت بنده نيكودادندوهرچه بيننده روي دهدخيروخلاصي بنده درآن است "قوله تعالي ""عسي ان تكرهواشيئا وهوخيرلكم ""درپس پرده بسي حادثيه هاپنهان است "

نظم مصوركه پرداخت كارجهان

زماداشت سري قضادرنهان

چون روزشدبرخاستندوي نچه ازنقدو جنس بودبرداشتندحمل اسبان نموده بعدازدوروزديگرباباداني رسيدندوآن زن كسي پيش اقوام خودفرستاده خبركردجمعي ازاقوام اوپيش بازآمده وسارج را بادختربشهردرآوردندودخترراعقدبسته بامال بسياربسارج دادندواين ثمل ازآن روزمانده كه "اول رفيق آخرطريق " .

/ 106