شادي زودگذر - پند نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
شادي زودگذر
بازرگاني جواهربسيار داشت ومردي رابصدديناردريك روز،به كارگري گرفت كه آن جواهرات را برايش سوراخ كندوتزيين دهد .مردكارگرهمينكه درخانه بازرگان نشست چنگي ديد بادقت بان نگاه كرد .بازرگان پرسيدكه :ميتواني چنگ بزني ؟گفت :بله ودر آن كارمهارتي داشت .بازرگان گفت :چنگ بزن .كارگربرايش چنگ زدوآواز خواند .بازرگان درآن نشاطمشغول شدوجواهرات دست نخورده باقي ماندچون روز باخررسيدمردكارگرمزدخواست .هرچندبازرگان گفت :كه جواهرات دست نخورده است وتوكه كاري نكرده اي نيايدانتظارمزدداشته باشي ،فايده اي نداشت .در آخرمردكارگرگفت :من مزدورتوبودم وتاآخرروزآن كاري راكه گفته بودي انجام دادم وحالابايدمزدم رابدهي .بازرگان بناچارقبول كرد،مزداوراداد ومتحيرماندكه :روزگارضايع شده بودومال هدررفته وجواهرات دست نخورده و خرج زندگي باقيمانده بود/ كليله ودمنه