ارزش -قناعت - پند نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ارزش -قناعت
آورده اندكه مردي بودبسياردرويش وبينوادر همسايگي اومردتوانگري خانه داشت وآن درويش ازيمن مجاورت آن توانگردايم مدارش برفاه ميگذشت وآن توانگردايم عسل وروغن بخانه اوميفرستادوآن مرد درويش اوصفاحميده داشت وپيوسته حب الهي درمزرعه دل مي كاشت وآن توانگربر اواعتقادي كامل داشت ومايحتاج اورابرذمه همت خودواجب دانسته همه چيز بخانه اوميفرستادتاروزي چندآن درويش سبوئي ازعسل ورواغن پركرده بودروزي برسبونگريسته آنراپرديدطمع اوبحركت آمده باخودفكركردوگفت سبوي عسل وروغن جمع كرده راميفروشم وسرمايه خودميكنم تامن نيزمثل همسايه توانگرشوم پس هرچه خواجه براي اوميفرستادوذخيره ميكردروزي پيش همسايه توانگررفته و گفت ايخواجه اراده سوداگري دارم تامن نيزمثل توبازرگان شوم خواجه بخنديدو گفت اي برادرآنچه حقتعالي بتوداده به آن قناعت كن وزياده طلبي بگذاركه از نظرمن درافتن واين سمع خام توخيال فاسداست چون ترافرزندي نيست وطمع تو بحركت آمده آنچه بتوميدادم بعدازاين بديگري خواهم دادكه كارتوازدوحال بيرون نيست يااينكه مردمسرفي هستي ومسرف برادرشيطان است يااينكه حرص و طمع ترابرين داشته چون توشكرنعمت الهي بجانياوردي وزياده روي كردي بروكه درچشم من خوارشدي .پس آن مردطماع دليگرشده بخانه رفت وباخوددرجنگ شد كه چرااين سخن راباخواجه گفتم وآن مقرري ازخودبريدم پس آن سبوي عسل راكه جمعكرده بودبظنردرآورده ازخودبريدم پس آن سبوي عسل راكه جمعكرده بودبنظر درآورده باخودتصروكردكه اين عسل رابده درهم ميفروشم وبه آن پنج گوسفند ميخرم ازششماه هركدام براي من دوبچه ميزاينددرسال بيست راس ميشودبعداز پنج سال گله خواهدشدمرانعف كلي ازآن عايدمي شودآنگاه بعضي ازآنهارا مي فروشم وخانه واسباب ميخرم پس آن موقع زن صاحب جمالي ازخاندان عصمت و جلال ميگيرم وآن زن باجهيزيه وسامان بخانه من آيدومن بااوبعيش وعشرف مشغول خواهم شدپس آن زن پسري براي من خواهدزائيدوچون آن پسربزرگ شودمرا تربيت اولازمست تااوراادب بياموزم چون ازطفوليت بايام شباب رسيدوچون سرونازقدبالاكشدوازحكم من سركشي كندوفرمان مرانبردمراتاديب او واجبست بهمين چوبي كه دردست دارم ادبش كنم وچنان دربحرفكرغوطه ورودر درياي طمع شناورشده بودكه پس معدوم وبي ادب رادرحضورخودمجسم كرده آن چوبي كه دردست داشت ازسرقهربالابردوازروي خشم فرودآمدكه چنين ادبش كنم قضاراسوب عسل وروغن كه دربالاي سراودرطاقچه چوب بسبوخوردوبشكست وروغن وعسل برسروروي اوفروريخت وتمام جامه ورخت اوباعسل آلوده شد .