قول به عدم احتياج به علوم عقليّه، همانند قول عمر: «حَسْبُنا كتابُ الله» است - نگرشی بر مقاله بسط و قبض تئوریک شریعت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگرشی بر مقاله بسط و قبض تئوریک شریعت - نسخه متنی

سیدمحمدحسین حسینی طهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قول به عدم احتياج به علوم عقليّه، همانند قول عمر: «حَسْبُنا كتابُ الله» است

امّا گفتار كسانى كه ميگويند: ما به علوم عقليّه و حكمت نياز نداريم، زيرا آنچه از علوم عقليّه كه در اخبار ائمّه عليهم السّلام وارد شده است كه ما از اخبار استفاده ميكنيم! و آنچه وارد نشده است ما به آن نيازى نداريم؛ عيناً مانند گفتار عُمر است كه به عَمروعاص، حاكم از جانب خود در مصر نوشت:

وَ أمّا الْكُتُبُ الَّتى ذَكَرْتَها فَإنْ كانَ فيها ما وافَقَ كِتابَ اللَهِ، فَفى كِتابِ اللَهِ عَنْهُ غِنًي؛ وَ إنْ كانَ فيها ما يُخالِفُ كِتابَ اللَهِ، فَلا حاجَةَ إلَيْهِ، فَتَقَدَّمْ بِإعْدامِها!

«و امّا كتابهائى را كه نام بردى، پس اگر در ميان آنها چيزى هست كه با كتاب خدا موافق باشد، بنابراين بواسطه داشتن كتاب خدا از آنها مستغنى هستيم؛ و اگر در ميان آنها چيزى هست كه با كتاب خدا مخالف باشد پس نيازى به آن نيست؛ بنابراين در نابود كردن آنها اقدام كن!»

فَشَرَعَ عَمْرُو بْنُ عاصٍ فى تَفْريقِها عَلَى حَمّاماتِ الاْسْكَنْدَرِيَّةِ وَ إحْراقِها فى مَواقِدِها. (29)و (30)

«بنابر اين دستور، عمرو بن عاص، آن كتابها را در حمّامهاى اسكندريّه پخش كرد، و همه را در تونهاى آنها آتش زد.»

اين گفتار، سدّ باب تحقيق و تدقيق، و نشر علوم و فرهنگ دنيا و آخرت است، و عيناً مانند گفتار ديگر عمر است كه: حَسْبُنا كِتابُ اللَهِ «كتاب خدا ما را بس است.»

در قرآن اگر مفسّرى و پاسدارى چون عترت نباشد، دستاويز هر شخص جنايتكار ميشود؛ و با آيات قرآن نيز استشهاد و احتجاج بر حكومت جائره خود مينمايد. و فهميدن روايات ائمّه عليهم السّلام هم، چون داراى مرتبه واحدى نيستند و بسيارى از آنها بر علوم دقيقه عقليّه استناد دارند، اگر علوم عقليّه راهگشاى آن دقائق و معارف عظيم نباشد، نتيجهاش جمود بر ظواهر، نظير تشبيه و تعطيل و تجسيم و جبر و تفويض، و يا مانند شيخيّه و أخباريها دريافت معانى سخيفه و دَنيّه از كتاب الله؛ و مفاهيم سطحى و بدون ارزش از روايات ميگردد؛ و حاشاه و حاشاهم عن ذلك.

*- بايد دانست: يکى از جهات تعلّل، آن بود که در ثلث اوّل کتاب نيز مطالبى عنوان شده است که در فهميدن مطالب ديگر خالى از اهمّيّت نبوده است.

(1). «كيهان فرهنگي»، شمارة ترتيب 0 5 و 52، ارديبهشت ماه 1367 و تيرماه 1367 شمسى، شمارة 2 و شمارة 4

(2). مستشار عبدالحليم جُندى كه يكى از اركان مجلس اعلاى شؤون اسلامى مصر است، در كتاب ارزشمند خود به نام «الاءمام جعفرٌ الصّادق» ص 294 و 295، با چند جمله كوتاه، بنياد اين نوع تفكّر و انديشه را منهدم ساخته است. وى ميگويد:

«و در جانب مشاهدات واقعيّه و تحقيقِ پاك تجربه و استخلاص (نتيجه گيري) صادق و صحيح ـ كه مدار علوم امروزى اروپائى است ـ فقه اسلام ضمانت جديدى را اضافه ميكند و آن عبارت است از اعتبار اجتهاد در حدّ سعى و كوششى كه به حقّ برسد؛ نه آنكه برسد براى حقّ. (لِبُلوغِ الحقِّ؛ لا بُلوغًا لَه.) بنابراين، در آنجا عوامل دگرى است كه گاهى وجود دارد، و يا آنكه عقل دگرى آن را ادراك ميكند و آن را در مكانى نزديكتر به سَداد و صحّت قرار ميدهد، و يا آن را بطورى قرار ميدهد كه به سداد و صحّت برسد. و اين احتمال كه ملازم با اجتهاد است، احتمال تداخل عناصر را ميدهد. فلهذا نتائج، نسبى است، تا تجربه براى ما يقين آورد كه آنها ابداً قابل تخلّف نيستند. و اين مسأله در فقه به نسبيّت باقى ميماند تا به حكمى كه شارع آن را تشريع نموده است برسد. پس شرع خدا كه مجتهدين، اراده وصولش را دارند ثابت است.»

(3). آيات 1 تا 5، از سوره 2: البقرة

(4). آيه 6 و 7، از سوره 2: البقرة

(5). صدر آيه 177، از سوره 2: البقرة

(6). در اينجا لازم است عبارتى را كه در تعليقه ص 58، از كتاب «راه طى شده» ذكر كرده است بياوريم. مؤلّف كتاب كه خود از مخالفان فلسفه و حكمت يونان است، ميگويد:

«در اينجا بطور معترضه گفته شود كه براى بشر، دين و علم در عين ارتباط و احتياجى كه بيكدگر دارند لازم است هر يك استقلال خود را حفظ كنند. مطالب و احكام دين هر قدر با بصيرت و دقّت و روى موازين علمى شناخته شود و عمل گردد البتّه بهتر است؛ ولى چون علم قهراً دچار اشتباه و نقص است و دائماً در حال اصلاح و تكميل ميباشد، نميتواند ملاك قاطع ثابت دين باشد. و دين را نبايد در قالب معلومات زمان اسير و ميخكوب نمود.»

اين گفتار بسيار روشن و صحيح است. و امّا گفتار صاحب مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت، درست مخالف اينست. او صريحاً ميگويد:

«دين و علم مانند دو وارده فكرى و مانند دو ميهمان، هر كدام در ديگرى اثر ميگذارد و علم، هندسه دين را عوض ميكند، و بطور كلّى ثبات و أصالتى در معلومات دينى نيست. و پيوسته بر عهده علماست كه هندسه تفكّر دينى خود را با هندسه معلومات روزانه و علوم جديده تطبيق دهند.»

(7). دوست دانشمند و معظّم ما، مرحوم شهيد حاج شيخ مرتضى مطهّرى رحمة الله تعالى عليه، در كتاب «انسان كامل» ص 248 و 249 ميگويد: «يك دانشمند ايتاليائى است به نام ماكياول كه اساس فلسفهاش بر سيادت است. ميگويد: در دنيا چيزى كه بايد ملحوظ شود سيادت است. هيچ چيز ديگر قيمت ندارد مگر آنكه مقدّمه براى وصول به سيادت باشد. دروغ، فريب، خدعه، مكر در راه وصول به سيادت مباح است.

فيلسوفى است آلمانى به نام نيچه كه در آخر عمرش هم ديوانه شد؛ اين مرد اصل قدرت را در اخلاق مطرح كرد، و اصل اخلاق را قدرت دانست.

دو نفر فيلسوف غربى يكى دكارت فرانسوى و ديگرى بيكن انگليسى در حدود چهار قرن پيش از اين نظريّهاى در باب علم دادند و گفتند: شرافت و فضيلت علم براى بهرهمندى از طبيعت است. فلهذا شرافت علم را از اصالتش انداختند. گرچه اين نظريّه موجب آبادى طبيعت به دست انسان شد ولى همين نظريّه، انسان را به دست خود انسان خراب و فاسد نمود.»

(8). آيه 2، از سوره 62: الجمعة

(9). آيه 128، از سوره 2: البقرة

(10). آيه 129، از سوره 2: البقرة

(11). برخى از روايات وارده در شأن حكمت

خطيب بغدادى در كتاب «تقييد العلم» ص 146 و 147 با سند متّصل خود روايت ميكند از محمّد بن جُحَادة از أنس بن مالك كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: لاتَطْرَحوا الدُّرَّ فى أَفْواهِ الْكِلابِ. «دانههاى دُرّ را در دهان سگها نيفكنيد!» ابن بكّار ميگويد: من اينطور ميدانم كه مراد پيامبر علم بوده است. انتهى.

در «مستدرك نهج البلاغة» تأليف شيخ هادى كاشف الغطاء، ص 158 آورده است كه: قالَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ: الْحِكْمَةُ ضا´لَّةُ الْمُؤْمِنِ، وَ السَّعيدُ مَنْ وَعَظَ بِغَيْرِهِ. (وَالْمَرْوى فى «النَّهْج»): الْحِكْمَةُ ضا´لَّةُ الْمُؤْمِنِ؛ فَخُذِ الْحِكَمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفاقِ. وَ فى «تُحَف العقول»: فلْيطْلُبْها وَ لَوْ فى أيْدى أهْلِ الشَّرِّ. «حكمت گم شده مؤمن است، و خوشبخت كسى است كه از كردار دگران پند گيرد. (و در «نهج البلاغة» وارد است كه): حكمت گم شده مؤمن است؛ پس حكمت را درياب گرچه دارندهاش از اهل نفاق باشد. و در «تحف العقول» وارد است: پس بايد مؤمن حكمت را فرا گيرد گرچه در دست اهل شرّ باشد.» و أيضاً در «مستدرك» ص 178 آورده است كه آنحضرت فرمود: الْحِكْمَةُ ضا´لَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَاطْلُبوها وَلَوْ عِنْدَ الْمُشْرِكِ، تَكونوا أحَقَّ بِها وَ أهْلَها. «حكمت گم شده مؤمن است، پس آن را طلب كنيد گرچه در نزد مرد مشرك باشد؛ در اينصورت كه حكمت به شما رسيد، شما بدان علم سزاوارتر از مشركين هستيد، و اهل حكمت ميباشيد.» تا اينجا تمام شد گفتار صاحب «مستدرك نهج البلاغة».

و حكيم محدّث مفسّر عالم كبير اسلام ملاّ محمّد محسن فيض كاشانى قدَّس اللهُ نفسَه در كتاب «المَحجّة البيضآء» ج 1، ص 91 آورده است كه: وَ قالَ عيسَى عَلَى نَبِيِّنا وَ ءَالِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلامُ: لا تَضَعوا الْحِكْمَةَ عِنْدَ غَيْرِ أهْلِها فَتَظْلِموها، وَ لا تَمنَعوها أهْلَها فَتَظْلِموهُمْ! كونوا كالطَّبيبِ الرَّفيقِ يَضَعُ الدَّوآءَ فى مَوْضِعِ الدّآءِ. وَ فى لَفْظٍ ءَاخَرَ: مَنْ وَضَعَ الْحِكْمَةَ فى غَيْرِ أهْلِها جَهِلَ؛ وَ مَنْ مَنَعَها أهْلَها ظَلَمَ. إنَّ لِلْحِكْمَةِ حَقًّا، وَ إنَّ لَها أهْلاً؛ فَأعْطِ كُلَّ ذى حَقٍّ حَقَّهُ! «حضرت عيسى عليه السّلام فرمود: حكمت را در نزد غير اهلش ننهيد كه به حكمت ستم كرده ايد؛ و از اهلش دريغ مداريد كه به آنان ستم نموده ايد! شما همچون طبيب مساعد و همراه باشيد كه دارو را در جاى درد ميگذارد. و در عبارت دگر است: كسيكه حكمت را در غير اهلش بگذارد نادان است، و كسيكه از اهلش باز دارد ظالم است. حكمت حقّى دارد، حكمت اهلى دارد؛ بنابراين هر حقّى را به صاحب حقّ بازگردان.»

(12). صدر آيه 0 13، از سوره 2: البقرة

(13). قسمتى از آيه 251، از سوره 2: البقرة: وَ قَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَ ءَاتَـûهُ اللَهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ و مِمَّا يَشَآءُ. «و داود جالوت را كشت و خداوند به او سلطنت و حكمت داد؛ و از آنچه را كه خودش اراده نموده بود، به وى تعليم كرد.»

(14). آيه 48، از سوره 3: ءَال عمران: وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتَـûبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْرَيûةَ وَ الاْنجِيلَ. «وخداوند به عيسى بن مريم كتاب و حكمت و تورات و انجيل را تعليم نمود.»

(15). صدر آيه 81، از سوره 3: ءَال عمران: وَ إِذْ أَخَذَ اللَهُ مِيثَـûقَ النَّبِيِّـــنَ لَمَآ ءَاتَيْتُكُم مِّن كِتَـûبٍ وَ حِكْمَةٍ. «و ياد بياور زمانى را كه خدا از پيامبران عهد و ميثاق گرفت كه من حقّاً به شما كتاب و حكمت را دادم.»

(16). قسمتى از آيه 269، از سوره 2: البقرة

(17). مرحوم آية الله الخبير حاج شيخ أبوالحسن شعرانى در تعليقة خود بر تفسير «منهج الصّادقين» ج 7، ص 242 از طنطاوى نقل كرده كه يونانيان، لقمان را از خود ميدانستند. و در اين باره شيخ طنطاوى در تفسير «جواهر» ج 15، ص 125 و 126 آورده است كه يونانيان لقمان را از خود ميدانستند و نام او را ايثوب ذكر نمودهاند. و كتابى از او در دست است كه با حكمتهائى كه مفسّران از او نقل كردهاند مشابهت دارد.

و شهر زورى در «نزهة الارواح و روضة الافراح» (تاريخ حكماء) ص 72 آورده است كه انباز قلس كه از قدماى حكماى يونان و مقدّم بر سقراط و افلاطون است، شاگرد لقمان بوده و حكمت را نزد او در شام آموخته است.

و نيز اين مطلب را قاضى أبوالقاسم صاعد بن أحمد بن صاعد أندلسى متوفّى سنة 462 هجرى در كتاب خود «طبقات الاُمم» آورده، و ترجمة آن كتاب را دانشمند محترم، فلكى خبير و رياضى دان عصر ما مرحوم حاج سيّد جلال الدّين طهرانى به ضميمة گاهنامة خود (سنة 0 131 شمسي) ص 176 آورده است.

(18). آيه 12، از سوره 31: لقمان

(19). آيه 39، از سوره 17: الاءسرآء

(20). «نقد فلسفه داروين» ج 2، ص 227 و 228؛ و علّت اشتهارشان به كلبيّون آنست كه: صاحبان سفره و موائد، اين نوع از فلاسفه را، سگ ميخواندند و آنها را با استخوان ميزدند و ميراندند؛ و يا آنكه ايشان همانند سگها بر سفرهها حمله ميكردند. (تعليقه)

(21). احمد امين مصرى در كتاب «يوم الاءسلام» پس از شرح مشبعى در باره عدم كفايت تمدّن غرب و لزوم اعتقاد به روحانيّت شرق، و خسارتهاى وارده به عالم در اثر انغمار در اخلاق و تربيت غربيها، در ص 175 و 176 ميگويد: «و اگر ما به ظاهر حكم ميكرديم، ميگفتيم: مادّيّت سالمى كه در برابر عقل خاضع ميشود و راه حيات را مظفّرانه باز مينمايد و بر جهان غلبه و سيطره پيدا ميكند، از روحانيّتى كه فاسد شده است، و از مبادى قويّى كه تعفّن پيدا نموده است بهتر است. امّا اين انصاف در حكم نيست. نتيجه اين مادّيّت چيست؟ اين مادّيّت پيروز سر از كجا برون نموده است؟ اين مدنيّتى است كه جهان را به دهشت افكنده است و آن را همچون كوه آتشفشانى نموده است كه نزديك است منفجر گردد. اين مدنيّت هر روز در پى اختراع جديدى است كه عالم را به فناء تهديد مينمايد. بنابراين، نتيجه قوّت چيست در صورتيكه شكننده و كوبنده باشد؟ و نتيجه قصر زيبا كدام است در صورتيكه ساكنانش در فزع و وحشت به سر برند؟ اگر شما از ملّت اروپا بپرسيد كه: شما راضى هستيد زندگانى متجمّلانه و مُترَفانه داشته باشيد، امّا فرزندان خود را در جنگها از دست بدهيد؛ و يا زندگى متوسّطى داشته باشيد و هيچيك از فرزندانتان در جنگ هلاك نشود، كدام يك را انتخاب ميكنند؟

من در قيمت و ارزش اين تمدّن مغرب زمين در شكّ هستم؛ چون شرور حاصله از آن را براى عالم، در برابر خيرات حاصله از آن براى عالم مقايسه مينمايم. آلات و ادوات و مخترعاتى كه به وجود ميآيد در مقابل جانهائى كه درو ميشود و آرامش و آسايشى كه بهباد ميرود، و غلبه قليلى از مردم بر مردم كثيرى كه اهل جهان را تشكيل دادهاند، چه قيمتى دارد؟ اين عدّه قليل كه پيوسته اكثريّت را به عذاب ميكشند و خونشان را ميريزند! و اين به جهت آنست كه ميگويند: إِنْ هِى إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ. «هيچ نيست مگر همين زندگانى شهوى پست كه ما ميميريم و زنده ميشويم؛ و نيستيم ما از مبعوث شدگان.»

(22). «انسان موجود ناشناخته» ترجمه دكتر پرويز دبيرى، صفحه ح و صفحه ط، از مقدّمه خود مؤلّف: دكتر آلكسيس كارل

(23). «نقد فلسفه داروين» ج 1، ص 47 و 48

(24). اثولوجيا در لغت لاتين به معناى الهيّات بالمعنى الاخصّ است، و چون حكمت يونان را كه به عربى انتقال دادند از يونانيان اخذ شد و به لغت لاتين مدوّن بود، لهذا اين علم هم در ميان فلاسفه بهمان نام باقى ماند.

(25). مراتب علمى و عملى حكيم خواجه نصيرالدّين طوسي

در اينجا لازم است مدح و تمجيدى را كه آيه الهى در ادبيّت و عربيّت و فقه و اصول و حكمت، نادره زمان آية الله: حاج ميرزا أبوالفضل طهرانى فرزند آية الله ميرزا أبوالقاسم كلانتر (صاحب تقريرات مباحث الفاظ شيخ انصاري) و پدر آية الله حاج ميرزا محمّد ثقفى صاحب تفسير فارسى «روان جاويد»، أعلى اللهُ مقامَهم در كتاب نفيس و پرمايه خود: «شفا´ء الصّدور فى شرح زيارة عاشور» در ذيل فقره: وَ الْعَنْ يَزيدَ بْنَ مُعاويَةَ در ص 4 0 3 و 5 0 3 بالمناسبه در باره خواجه نصيرالدّين طوسى ذكر كرده است بياوريم تا حال خواجه كه يكى از فلاسفه اسلام است روشن گردد. او ميگويد:

«استاد البشر خواجه نصير رضى الله عنه، مؤالف و مخالف طوعاً و كرهاً او را به استادى مسلّم دارند. گاهى أفضل المحقّقين لقبش ميدهند و وقتى عقل حادى عشرش ميخوانند، و جائى سلطان الفقهاء و الحكماء و الوزرائش مينامند؛ چنانچه در اجازه شهيد ثانى براى حسين بن عبدالصّمد والد شيخ بهائيست. و موضعى درحقّ او ميگويند: أفضلُ أهلِ عَصرِه فى العُلومِ العَقليّةِ وَالنَّقليَّة؛ چنانچه علاّمه و محقّق ثانى در حقّ وى شهادت دادهاند. و گاهى در باره او ميگويند: أفضلُ مَن شاهَدْناه فى الاخلاق؛ چنانچه علاّمه در اجازه بنى زُهره فرموده. و مصنّف «زيج خاقاني» كه به نام ميرزا اُلُغ بيك تصنيف كرده ثنائى بليغ بر او كرده كه علم و علماء را از خود مسرور و خرسند نموده. و چه خوب ميگويد استاد اعظم آقاى بهبهانى (قدّه) در تعليقه رجال ميرزا: لا يَحتاجُ إلَى التّعريفِ، لِغايةِ شُهرتِه؛ مَعَ أنّ كلَّ ما يُقالُ فيه فهوَ دونَ رُتبَتِه. والحقّ هزار غزالى و بهتر از غزالى، خوشه چين خرمن تحقيقات آن محقّق نامدار و علاّمه بزرگوار بايد باشند. بلكه اگر به انصاف نظر كنى و عصبيّت را به جانبى بگذارى توانى گفت كه: حضرت خواجه رضى الله عنه افضل علماى بنى آدم است از بَدو دنيا إلى يومِنا هذا. و بس است در فضل او كه علماى فرنگ در ردّ اسلام و انكار اعجاز قرآن بجهت عجز از اتيان بمثل او نقض كردهاند كه: مثل خواجه در مِجَسْطى نيامده. و در «كشف الظّنون» و غير او وى را اوّل مرتبه طبقه اُولَى از مصنّفين قرار داده و اعتراف كرده كه او را بر جميع اهل علم از هر ملّتى حقّى است ظاهر كه رعايت او واجب است. و درجه فضل و تحقيق او به جائى رسيده كه به يك اشكال بر عبارت «تجريد» او در مبحث ماهيّت كه توهّم كردهاند، ملاّ سعد تفتازانى راضى نشده كه كلمه مخالفِ تحقيق از او صادر شود، و ميگويد: اين مصدِّق نسبت اين كتاب است به غير آن محقّق؛ با اينكه شأن كتاب «تجريد» أجلّ از آنست كه منسوب به غير او شود. اين كلام تفتازانى است با ظهور عداوت و منافست او با حضرت خواجه كه هنوز أتباع او از صدمه بنان و بيان و ضرب سيف و سنان او در ناله و خروشند، و الحمدُللَّه علَى وُضوحِ الحُجّة. و صفدى در «شرحُ لاميّةِ العجم» خواجه را از كسانى شمرده كه هيچكس به رتبه ايشان نرسيده در فنّ مِجسطي؛ و تخصيص به جهت عناد است.

خجسته رهنمونى ذوفنونى كه در هر فنّ بود چون مرد يك فنّ

لِمؤلّفِه:





  • فى كُلِّ فَنٍّ بارِعٌ كَأنَّهُ
    لَمْ يَتَّخِذْ سَواءٌ إلاّ فَنَّهُ



  • لَمْ يَتَّخِذْ سَواءٌ إلاّ فَنَّهُ
    لَمْ يَتَّخِذْ سَواءٌ إلاّ فَنَّهُ






بالجمله فضائل اين بحر موّاج كه در ظلمات جهالت سراج وهّاج است بيش از آنست كه در اين صفحه بگنجد.





  • و يا عَجبًا مِنّى اُحاوِلُ وَصفَهُ
    و قَدْ فَنيَتْ فيه القَراطيسُ والصُّحُفُ



  • و قَدْ فَنيَتْ فيه القَراطيسُ والصُّحُفُ
    و قَدْ فَنيَتْ فيه القَراطيسُ والصُّحُفُ




و نِعْمَ ما قيلَ:





  • كتاب فضل ترا آب بحر كافى نيست
    كه تر كنى سرانگشت و صفحه بشماري»



  • كه تر كنى سرانگشت و صفحه بشماري»
    كه تر كنى سرانگشت و صفحه بشماري»




(26). مقام و منزلت صدر المتألّهين را ميتوان از يك رباعى كه استادش در علم معقول، أفضل الحكماءِ المتشرّعين: ميرداماد رضوان الله عليه درباره او سروده است بدست آورد:





  • صدرا جاهت گرفت باج از گردون
    در مكتب تحقيق نيايد چون تو
    يك سر زگريبان طبيعت بيرون



  • اقرار به بندگيت كرد افلاطون
    يك سر زگريبان طبيعت بيرون
    يك سر زگريبان طبيعت بيرون




چند بيتى هم ملاّ عبد الرّزّاق لاهيجى كه هم شاگرد و هم دامادش بوده است ـ صاحب كتاب «گوهر مراد» و «شوارق الالهام» ـ در مدحش سروده است:





  • فلاطون زمان استاد عالم
    جهان فضل را مهر دل افروز
    چو او در مُلك دانش صدر گرديد
    به يُمن نسبت او خاك شيراز
    نيارد مثل او در دانش و هوش
    فلك گو تا ابد ميگرد و ميكوش



  • كه با او دل نيارد ياد عالم
    شب جهل از فروغش طلعت روز
    هلال دانه دانش بدر گرديد
    بهاى خون صد يونان دهد باز
    فلك گو تا ابد ميگرد و ميكوش
    فلك گو تا ابد ميگرد و ميكوش




از ملاّ صدرا شعر عربى زياد نقل شده است وليكن شعر فارسى نقل نشده مگر دو بيت كه در «مجمع الفصحآء» مذكور است:





  • آنانكه ره دوست گزيدند همه
    در معركه دو كون، فتح از عشق است
    هر چند سپاه او شهيدند همه



  • در كوى شهادت آرميدند همه
    هر چند سپاه او شهيدند همه
    هر چند سپاه او شهيدند همه




البتّه در «تفسير سوره سجده» ص 10 ابياتى در عظمت قرآن، و در ص 34 ابياتى در عظمت رسول خدا و ربطش با روز جمعه به فارسى ذكر نموده است و گفته است: اين اشعار را خودم در وقت حال سرودهام.

(27). بايد دانست كه: فلسفه و حكمت فعلى در «أسفار أربعه» بكلّى با حكمت يونان مغايرت دارد. ملاّ صدرا، تار و پود آن فلسفه را از ميان برداشت. و اين حكمت، فلسفه حقيقى و واقعى است روى اساس برهان كه عقل آن را امضا ميكند و پشتوانه دين مقدّس اسلام و شرع مبين است. عبدالحليم جُندى در كتاب «الاءمام جعفرٌ الصّادق» ص 293 گويد: «وزير صنعانى كه فوتش در سنه 0 84 و صاحب كتاب «ترجيحُ أساليبِ القرءَان على أساليبِ اليونان» است چنين ميگويد كه: ائمّه اهل بيت، منطق يونانى و ارسطاطاليسى را نميدانستند، و ادلّه خود را در توحيد، در صور منطقيّه نميريختند؛ و فقط در منهج قرآنى كه اساس آن اعتبار است مشى ميكردند. و امام على در خُطب و مواعظ خود آن منطق را نميدانست. و ائمّه، ادلّه توحيد را بدون ترتيب مقدّمات منطق و بدون تقسيمات متكلّمين بيان مينمودهاند. وزير صنعانى چنين مقرّر ميدارد كه: اسلوب مسلمين، ارجح و احجَى است از اسلوب منطقيّين، چرا كه اين اسلوب انبياء و اولياء و ائمّه و سلف است در نظر و مناظره؛ امّا بعضى از متكلّمين و انواع مبتدعه در جهت خلاف با اين اسلوب بودهاند، بنابراين، تكلّف ورزيده و تعمّق نموده، و از معانى جليّه با عبارات خفيّه تعبير آوردهاند.»

عبدالحليم در ص 279 گويد: «راجر بيكن كه مرگش در سنه 1294 ميلادى است ميگويد: لَوْ اُتيحَ لِى الامرُ لَحرَقتُ كُتبَ أرسْطو كلَّها لاِنّ دِراستَها يُمكِنُ أنْ تُؤَدّى إلَى ضِياعِ الوَقتِ، و إحداثِ الخَطَإِ، و نَشْرِ الجَهالةِ.»

(28). تولّد ايشان در سنه 6 0 13 و فوتشان در سنه 1372 هجرى قمرى است. و مؤلَّفاتشان عبارت است از: حاشيه اسفار ملاّصدرا، حاشيه رسائل شيخ مرتضى انصارى، و تعليقه بر شرح منظومه منطق و حكمت سبزوارى، و شرح شفاى ابن سينا، و شرح كفايه آخوند ملاّ محمّد كاظم خراسانى، و شرح مكاسب شيخ انصارى، و رسالهاى در جبر و تفويض، و رسالهاى در علم اجمالى، و رسالهاى در طلب و اراده، و رسالهاى در وحدت وجود، و رسالهاى در قاعده لايَصدرُ عن الواحدِ إلاّ الواحدُ.

(29). «الغدير» ج 6، ص 298 و ص 00 3

(30). مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضى مطهّرى، كتابى دارد به نام «كتابسوزى ايران و مصر» و در آنجا از شواهدى عديده اثبات ميكند كه: كتابسوزى ايران و مصر شايعهاى است كه امروزه اروپائيان براى جلوه دادن مخالفت اسلام با علم و فرهنگ انتشار دادهاند.


/ 217