بحثى درباره شعور در عالم جمادات - تفسیر کوثر جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تفسیر کوثر - جلد 1

یعقوب جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وَ اِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِه اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَتَتَّخِذُنا هُزُوًا قالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ (*)قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِىَ قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (*)قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظِرينَ (*)قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِىَ اِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ اِنّآ اِنْ شآءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ (*)قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ الْأَرْضَ وَ لاتَسْقِى الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (* )وَ اِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادّارَأْتُمْ فيها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (*)فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِى اللّهُ الْمَوْتى وَ يُريِكُمْ آياتِه لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (*)

هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: خداوند به شما فرمان مى دهد كه گاوى را ذبح كنيد. گفتند: آيا ما را به مسخره گرفته اى؟ گفت: به خدا پناه مى بريم كه از نادانان باشم (67) گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما بيان كند كه آن چگونه است؟ گفت او مى گويد: گاوى است كه نه پير و ازكارافتاده است و نه جوان كار نكرده بلكه ميان اين دو است پس آنچه را كه دستور داده شده ايد انجام دهيد (68) گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما بيان كند كه رنگ آن چيست؟ گفت: او مى گويد: گاوى زرد پررنگ و يكدست است

كه رنگ آن بينندگان را شاد مى كند (69) گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما بيان كند كه آن چيست؟ چون آن گاو بر ما پوشيده مانده است و اگر خدا بخواهد البته ما از هدايت شدگان خواهيم بود (70) گفت: او مى گويد: گاوى است كه رام نيست تا زمين را شخم زند و كشت را آب دهد آن بى عيب است و رنگ ديگرى در آن نباشد گفتند: اكنون حق را آوردى پس آن را ذبح كردند و نزديك بود كه اين كار را نكنند (71) و هنگامى كه كسى را كشتيد و درباره آن به نزاع پرداختيد و خداوند آشكار كننده چيزى بود كه پنهان مى كرديد (72) پس گفتيم آن مقتول را به قسمتى از آن گاو بزنيد خداوند اينگونه مردگان را زنده مى كند و نشانه هاى خويش را به شما نمايان مى كند شايد بينديشيد(73)

نكات ادبى

1 ـ بقره گاو ماده و در عربى به گاو نر ثور گفته مى شود. بقره از بقر به معناى شكافتن مشتق شده چون گاو با خيش آهن زمين را مى شكافد و باقر يعنى شكافنده لقب امام ششم باقر بود اشاره به اين كه علم را مى شكافت.

2 ـ هزواً اين كلمه را هم مى توان با واو خواند هزوا و هم باهمزه هزءاً مانند: كفواً و كفؤاً و اين كلمه به معناى مسخره و استهزاء كردن است.

3 ـ ماهى در اصطلاح فلسفه و منطق پرسش از حقيقت است ولى در اينجا پرسش از حقيقت نيست بلكه پرسش از صفات و مقومات است.

4 ـ فارض به معناى پير بكر به معناى جوان و عوان به معناى ميانسال است.

5 ـ فاقع به معناى زرد پررنگ است و ذكر آن پس از صفراء از باب ذكر خاص بعد از عام است.

6 ـ لونها در اينجا يا فاعل فاقع مى باشد به طورى كه اكثر مفسران چنين دانسته اند و يا مبتداست و خبر آن جمله تسرالناظرين است، به نظر مى رسد كه وجه دوم درست تر باشد چون مفهوم لون در فاقع وجود دارد ديگر نسبت دادن آن به لون موردى ندارد و آنچه بيننده را شاد مى كند رنگ گاو است چون رنگ زرد يك رنگ شاداست.

7 ـ مسلمة يعنى سالم از عيب و نقص از سلم مشتق شده است.

8 ـ شيه مصدر از وشى يشى اصل آن وشى است واو حذف شده و به آخر آن تاء مصدرى افزوده گرديده است مانند عده و زنة كه در اصل وعدو وزنبود.

9 ـ ادارأتم از درء به معناى دفع مشتق شده و در اينجا به معناى نزاع و دفع يكديگر است. اصل اين كلمه تدارأتم بود كه تاء در دال ادغام شد و جهت سهولت تلفظ همزه وصلى به اول آن آمد.

تفسير و توضيح

آيات (73-67) و اذقال موسى لقومه ... : اين هم يكى ديگر از نعمتهاى خداوند بر بنى اسرائيل است كه به صورت معجزه اى بزرگ اتفاق افتاده و طبق معمول با بهانه جوييها و بگومگوهاى آن قوم لجوج همراه بوده است. اين آيات و چند آيه بعدى متضمن داستانى است كه در عهد حضرت موسى اتفاق افتاده و يكى از معجزه هاى آنحضرت است. اينك خلاصه داستان:

در ميان بنى اسرائيل مرد ثروتمندى بود كه پير شده بود او پسر برادرى داشت كه تنها وارث او بود و در مال عموى خود چشم طمع داشت او روزى عموى خود را كشت و جنازه او را سر راه يكى از اسباط بنى اسرائيل كه شخصيتى داشت انداخت سپس پيش حضرت موسى آمد و خونخواهى كرد. همه خود را از اين قتل تبرئه مى كردند و آن را به ديگرى نسبت مى دادند براى رفع نزاع و خصومت پيش حضرت موسى آمدند و از وى كسب تكليف نمودند. حضرت موسى به فرمان خداوند به آنها گفت كه گاوى را بكشند آنها رابطه ميان كشتن يك گاو وپيدا كردن قاتل را نفهميدند ولذا به موسى گفتند: آيا ما را مسخره مى كنى؟ موسى سخن آنها را رد كرد و گفت: پناه به خدا مى برم كه از نادانان باشم و شما را مسخره كنم.

اگر بنى اسرائيل در همين مرحله هر نوع گاوى را مى كشتند كفايت مى كرد ولى آنها طبق عادت هميشگى و طبع لجوج خود، از حضرت موسى مشخصات آن گاو را پرسيدند و چون خودشان كار را بر خود سخت گرفتند، خداوند نيز سخت گرفت.

آنها گفتند: از خداى خود بخواه كه مشخص كند كه آن گاو از لحاظ سن چگونه بايد باشد؟ موسى گفت: خداوند مى گويد: آن يك گاو ميانسالى است نه جوان است و نه پير و از آنها خواست كه مأموريت را انجام دهند ولى آنها باز كار را بر خود سخت گرفتند و پرسيدند: از خداى خود بخواه كه رنگ آن را مشخص كند. موسى گفت: آن يك گاو زرد پررنگ است كه هر بيننده اى را شادمان مى كند. باز آن قوم لجباز پرسيدند: آن گاو چگونه است ما در كار آن مشتبه شديم. موسى گفت: آن گاوى است كه براى شخم كردن زمين و آب دادن رام نيست ولى گاوى است از هر عيب و نقصى سالم است و ضمناً رنگ پوست آن يكدست و يكنواخت است و رنگ ديگرى به آن مخلوط نيست.

بنى اسرائيل گاوى را با اين مشخصات نزد جوانى از بنى اسرائيل يافتند كه جوان متدينى بود و همواره در خدمت پدر خود بود و پدرش را او را دعا مى كرد. وقتى بنى اسرائيل آن گاو را از آن جوان خواستند جوان قيمت بالايى را طلب كرد و آن اين بود كه بايد گنجايش پوست آن، طلا بدهند. بنى اسرائيل نزد موسى آمدند و جريان را گفتند و موسى دستور داد هر قيمتى كه صاحب گاو مى گويد بپردازند. آنها به ناچار به همان قيمت راضى شدند و آن گاو را خريدند و سپس ذبح كردند حضرت موسى دستور داد عضوى از اعضاء گاو را بر مقتول زدند و مقتول با اعجاز خداوندى زنده شد و قاتل خود را معرفى نمود.

اين بود اجمالى از داستانى كه به اين آيات مربوط مى شود و آن را از كتب تفسير وحديث خلاصه كرديم. در اينجا به ذكر چند نكته مى پردازيم:

1 ـ همانگونه كه در متن داستان آمد، حكم اولى، آن گاو بخصوص نبود بلكه اگر در همان مرحله اول گاوى از گاوهاى معمولى را مى كشتند، كفايت مى كرد ولى در اثر پرسشهاى بى مورد آنها آن حكم تشديد گرديد و گاو بخصوصى در نظر گرفته شد البته نمى توان اين را نسخ حكم اولى دانست

چون آن گاو بخصوص هم از مصاديق مطلق گاو بود. اين پرسشها نشانگر روح عصيانگر آنها بود و اگر آنها در برابر دستور خداوند تسليم محض بودند ديگر جاى چون و چرا نبود و خود آنها هم راحت بودند و اساساً اگر انسان در مقابل دستورات الهى مطيع و تسليم محض باشد روحى آرام خواهد داشت و دچار مشكلى نخواهد شد و چون و چرا در مقابل حق، كار را مشكل مى كند اين است كه قرآن در جايى دستور مى دهد كه از پرسشهاى بيجا پرهيز كنيد:

يا ايها الذين آمنوا لاتسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤكم (مائده / 101) اى كسانى كه ايمان آورده ايد از چيزهايى نپرسيد كه اگر بر شما آشكار شود به ضرر شما خواهد بود.

2 ـ اين داستان به اين صورت در تورات فعلى نيامده است ولى كشتن گاوى به هنگام مجهول بودن قاتل در تورات به صورت يك حكم آمده كه با خون آن طى مراسم خاصى از متهمان به قتل رفع تهمت مى شود (عهد عقيق، سفر تثنيه آيات8-1)

3 ـ بعضى از مفسران معاصر، اين آيات را تفسير مادى كرده اند و گفته اند كه منظور از زنده شدن مقتول پيدا شدن قاتل اوست. ولى اين تفسير درست نيست و با صريح قرآن منافات دارد زيرا قرآن در پايان اين داستان، با اين حادثه به امكان زنده شدن مردگان در قيامت استدلال مى كند (كذلك يحيى الله الموتى) بنابراين بايد اين داستان را هم، معجزه اى مانند معجزات ديگرى دانست كه طى آيات گذشته آمده و خداوند آنها را براى هدايت قوم بنى اسرائيل انجام داده است.

4 ـ اينكه بنى اسرائيل از كشتن آن گاو سرباز مى زدند و نمى خواستند آن را بشكند (وماكادوا يفعلون) يا به جهت قيمت بالاى آن گاو بود و يا ترس از رسوايى قاتل.

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنَهُ الْأَنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ اِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِل عَنْ ما تَعْمَلُونَ (*)

پس از آن، دلهايتان سخت شد همچون سنگ يا سخت تر، همانا از برخى از سنگها نهرها جارى مى شود و بعضى از آنها مى شكافد و آب از آن بيرون مى آيد و برخى از آنها از ترس خداوند فرو مى ريزد و خداوند از آنچه كه انجام مى دهيد غافل نيست (74)

نكات ادبى

1 ـ قسوة سر سختى و بى رحمى و صلابت كه بيشتر به قلب نسبت داده مى شود. 2 ـ حرف او در اواشدّ قسوة يا به معناى ترديد است كه خواننده و شنونده سخن، اختيار دارد كه قلب آنها را مانند سنگ بداند و مى تواند سخت تر از سنگ بداند و يا به معناى بل است كه نوعى ترقى در مثال است و يا اين ترديد به خاطر مخاطبان است كه قلب بعضى از آنها مانند سنگ است و قلب بعضى از آنها سخت تر از سنگ است و اين مراتب قساوت و شدت و ضعف آن را در افراد گوناگون مى رساند.

3 ـ تفجّر ريزش فراوان و جارى شدن آب.

4 ـ نهر رودخانه، كوچكتر از آن را جدول مى گويند.

5 ـ ما در لما موصول است كه لام به اول آن آمده است.

6 ـ يشّقّق همان يتشقق از باب تفعل است و طبق يك قاعده تا در شين ادغام شده است.

تفسير و توضيح

آيه (74) ثم قست قلوبكم... : خطاب متوجه به بنى اسرائيل است و اينكه آنها به جاى نرمش در مقابل آيات و معجزات متعدد الهى و ايمان به خداوند، سرسختى نمودند و لجاجت كردند و نشان دادند كه دلهاى آنها چقدر سخت است و چگونه قساوت قلب آنها را فرا گرفته كه اين همه آيات و معجزات و نشانه هاى روشن در دلهاى آنها اثر نمى گذارد.

خداوند در اين آيه قساوت قلب آنها و تمام كسانى كه مانند آنها هستند، به سنگ تشبيه مى كند همانگونه كه سنگ سخت است وبيل و كلنگ و يا آب در آن اثر نمى كند و نفوذى در آن ندارد، بعضى از افراد بشر نيز قلبى چون سنگ دارند و موعظه پيامبران و مصلحان در آنها تاثير نمى كند هر چند كه همراه با منطق و برهان و يا حتى معجزه باشد. پس از اين تشبيه ، گامى فراتر مى رود و اظهار مى دارد كه دلهاى آنان از سنگ هم سخت تر است و اين مثل مانند مثل ديگر قرآن است كه در آن كافران به چارپايان تشبيه شده اند و آنگاه فراتر رفته از آنها هم گمراه تر معرفى شده اند. لطف سخن در اينجاست كه براى نشان دادن و اثبات اين معنا كه دلهاى آنان از سنگ هم سخت تر است، دليلى اقامه مى كند. بعضى از سنگها قابل نفوذند و در آنها اميد خير وجود دارد ولى دلهاى آنان به هيچ روى قابل نفوذ نيست براى اثبات اين مطلب انواع و اقسام سنگهايى را كه قابل نفوذند ياد مى كند به اين بيان كه بعضى از سنگها به گونه اى هستند كه نهرهاى بزرگى از لابلاى آنها جارى مى شود و بعضى از سنگها شكافته مى شوند و از آنها چشمه هايى روان مى شود و مهمتر اينكه بعضى از سنگها هستند كه از خوف خداوند از جاى خود كنده مى شوند و به پايين سقوط مى كنند اين هم، نشانى از تأثير پذيرى بعضى از سنگها دارد.

در مورد اينكه چگونه بعضى از سنگها از خوف خداوند سقوط مى كنند، اين پرسش پيش مى آيد كه آيا اين سنگها احساس و درك و شعور دارند؟ و اگر ندارند ترس از خدا در آنها چه معنايى دارد؟

گاهى گفته مى شود كه منظور خوف و خشيتى است كه به هنگام سقوط سنگها از بالاى كوهها د ر افراد موحّد و خداشناس پيدا مى شود و آن را نشانه اى از قدرت الهى مى دانند. اين توجيه درست نيست و با ظاهر قرآن منافات دارد. زيرا كه قرآن خوف و خشيت را به خود سنگ نسبت مى دهدو ضمناً خواهيم ديد كه اين آيه نظائرى در آيات ديگر قرآنى دارند.

بحثى درباره شعور در عالم جمادات

حقيقت اين است كه تمام موجودات جهان از انسان و حيوان گرفته تا گياه و جماد هر كدام از آنها در مرتبه وجودى خود داراى شعور مخصوص به خود هستند و شعور هر نوعى براى نوع ديگر قابل فهم نيست. البته اين شعور مراتبى دارد انسان داراى عاليترين نوع شعور است و در ميان انسانها هم شعور مراتب مختلفى دارد شما ببينيد از شعور يك پيغمبر تا شعور يك كودك نوزاد تا چه حد فاصله وجود دارد؟

حيوانات نيز شعور دارند ولى مرتبه شعور آنها از انسان پائينتر است و در عين حال ميان خود آنها مراتبى دارد. گياهان نيز در مرتبه هاى نازلتر از حيوانات شعور دارند و امروز اين مطلب از مسلمات است كه گياهان نوعى شعور دارند و جاى ترديد نيست و در زيست شناسى گياهى به ثبوت رسيده است تا مى رسيم به عالم جماد آنها نيز شعور مخصوص به خود را دارند منتها براى ما قابل دركنيست اينكه جمادات انواع و اقسامى دارند خود قابل تأمل است بعضى از آنهارا سنگها تشكيل مى دهد كه خود داراى انواعى هستند

بعضى از آنها را فلزات و يا معادن ديگر تشكيل ميدهد و بعضى از آنها مايعات هستند و عوامل گوناگون در آنها تغييراتى مى دهد و گاهى عناصر تشكيل دهنده آنها دگرگون مى شوند و شكلهاى مختلفى به خود مى گيرند مايعات گاهى تبديل به بخار و گاهى تبديل به يخ مى شوند فلزات و معادن با تركيبهاى جديد، موجودات جديدى مى شوند و خاصيتهاى گوناگونى مى يابند و بعضى ازعناصر با فعل و انفعالهاى خاصى عكس العملهاى عجيبى از خود نشان مى دهند كه يك نمونه آن انفجار مهيبى است كه از شكافتن اتم به وجود مى آيد و انرژى عظيمى آزاد مى شود.

اين تغييرات و فعل و انفعالات و فراوانى و تنوع خواص جمادات نشانگر اين حقيقت است كه در عالم جماد هم نوعى شعور وجود دارد كه براى ما قابل لمس و درك نيست ولى آثار و خواص آن را مى بينيم.

در اينجا به سراغ قرآن مى رويم و مى بينيم كه قرآن در آيات متعددى به جمادات نسبت شعور مى دهد و حتى خاطر نشان مى سازد كه آنها خدا را تسبيح مى گويند ولى تسبيح گفتن آنها به صورتى است كه براى انسانها قابل فهم نيست و انسان ابزار لازم را در جهت فهم و درك تسبيح گويى جمادات ندارد. به اين آيات توجه كنيد:

و ان من شىء الاّ يسبح بحمد ربّه و لكن لاتفقهون تسبيحهم (اسراء /44)

چيزى وجود ندارد مگر اينكه به عنوان سپاس پروردگار او را تسبيح مى گويد ولى شما تسبيح گويى آنها را نمى فهميد.

/ 190