ما وسيله آزمايش هستيم پس كافر نباش. پس آنها از آن دو، چيزى را مى آموختند كه به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدايى بيندازند ولى آنها نمى توانستند بدون اذن خداوند، به وسيله سحر كسى را آسيب برسانند و آنها چيزى را ياد مى گرفتند كه به آنها زيان مى رسانيد و سودى بر آنها نداشت و آنها مى دانستند كه هر كس خريدار جادو باشد، در آخرت بهره اى ندارد و چه بد بود آن چيزى كه خود را به آن فروختند اگر مى دانستند (102) و اگر آنها ايمان مى آوردند و پرهيزگارى مى كردند ، هرآينه پاداشى از جانب خدا براى آنها خوب بود اگر مى دانستند (103)
نكات ادبى
1 ـ تتلوا مفرد است و در عين حال در رسم الخط مصحف پس از واو، الف نوشته شده و اين قاعده كه هميشه پس از واو جمع الف نوشته مى شود در قرآن رعايت نشده و همانطور كه مى بينيد در تتلوا كه مفرد است الف نوشته شده و در باؤ كه جمع است و چند آيه پيش گذشت الف نوشته نشده است بايد دانست كه اين قواعد را علما عربى در قرون پس از نزول قرآن وضع كرده اند و طبيعى است كه قرآن تابع قواعد آنها نيست بلكه بايد قواعد آنها تابع قرآن باشد. 2 ـ تتلوا صيغه مضارع است ولى در اينجا معناى ماضى مى دهد چون در مقام حكايت حال ماضى است. 3 ـ سحر جادو و كهانت و شعبده و كارهاى خارق العاده اى كه جادوگران انجام مى دهند و از نظر لغت، سحر هر كار لطيف و دقيقى است كه اسباب عادى آن پنهان است و از سحر به معناى ريه مشتق شده چون ريه يك عضو مخفى در بدن انسان است. 4 ـ و ما انزل على الملكين عطف به ماتتلوا است يعنى يهود تابع اين دو شدند. 5 ـ بابل يك شهر قديمى كه كنار فرات نزديكيهاى شهر حلّه كنونى بنا شده بود. اين شهر بعدها پايتخت حمورابى شد و زمانى هم اسكندر اين شهر را پايتخت خود قرار داد و در زمان سلوكيين رو به ويرانى گذاشت و برج بابل برجى بود كه گويا فرزندان نوح آن را ساخته بودند. 6 ـ هاروت و ماروت نام دو فرشته كه خداوند آنها را به زمين فرستاد و آنها به شكل آدمى و در ميان مردم زندگى كردند آنها چيزهايى بلد بودند كه ديگران نمى دانستند از جمله سحر بود. 7 ـ فتنه امتحان، چيزى كه با آن امتحان به عمل مى آيد و اينكه به فساد هم فتنه گفته مى شود چون نوعى آزمايش براى مردم است. 8 ـ اذن اجازه قبلى و اجازه اعم از آن است و اجازه بعدى را هم شامل مى شود. 9 ـ خلاق نصيب ، قسمت ، بهره. 10 ـ لمن اشتراه لام براى ابتدا و تأكيد است. 11 ـ مثوبه اسم مفعول از ثواب، واو جوهر كلمه حذف شده مانند: مقوله. ثواب از ثوب مشتق است كه به معناى رجوع است گويا پاداش كارهاى نيك به انسان برمى گردد. ضمناً لام در اين كلمه براى ابتداء است و اين جمله در جواب لو آمده است.تفسير و توضيح
آيات (102-103) و اتبعوا ما تتلوا الشياطين... : آنها كه كتاب خدا را پشت سر خود انداختند و از حقايق و معارف راستين بهره اى نبردند ، براى اشباع خود و پركردن خلأ فكرى، به اوهام و خرافات و سحر و جادو پناه بردند و اين يك حقيقت است كه اگر شخصى يا جامعه اى از سرچشمه علوم و معارف و از حقايق موجود در عالم به هر دليل دور افتادند به ناچار به افسانه پناه خواهند برد (چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.) يهود نيز كه آيات تورات و انجيل و قرآن را پشت سرخود انداختند و از آنها و حقايق موجود در آنها دور شدند، از سحر و جادو پيروى كردند. بنى اسرائيل، هم در زمانهاى دور و هم در عهد پيامبر به سحر علاقه داشتند و ساحران و كاهنان بسيارى در ميان آنها بود. طبق اين آيه ، يهود از سحر و جادو پيروى كردند و آن را از دو منبع به دست آوردند: 1 ـ از شياطين كه در عهد حضرت سليمان بودند و به مردم ياد مى دادند. 2 ـ از تعليمات دو فرشته به نام هاروت و ماروت كه بر زمين آمده بودند و به مردم باطل السحر ياد مى دادند. در زمان حضرت سليمان گروهى به سحر و جادو علاقه داشتند و آن را اعمال مى كردند كه قرآن از آنها شياطين تعبير مى كند. ممكن است منظور از آن، شياطين واقعى و اجنّه باشد و ممكن است هم شياطين انس و هم شياطين جنّ باشد در هر حال كار آنها كار شيطانى بود و آنها به وسيله سحر دست به كارهاى نادرست مى زدند. حضرت سليمان با جادوگران و ساحران مبارزه كرد و كتابها و نسخه هاى آنها را گرفت و همه را زير تخت خود دفن نمود وقتى حضرت سليمان از دنيا رفت ، همان ساحران شايع كردند كه كارهاى خارق العاده سليمان از روى سحر بوده و او ساحر بزرگى بوده است معناى اين سخن اين بود كه سليمان به دروغ ادعاى پيامبرى مى كرد و هر چه داشت از سحر بود وقتى سليمان از دنيا رفت آن كتابها و نسخه ها را از زير تخت او بيرون آوردندو مدعى شدند كه سليمان از اينها استفاده مى كرد و كتابهاى جادوى آصف بن برخيا نيز داخل در اينهاست. لازمه سخن آنها اين بود كه سليمان كافر شده و او پيامبر واقعى نيست ، قرآن به شدت اين سخن را نفى مى كند و مى گويد: سليمان كافر نبود.سليمان از ديد قرآن يك پيامبر بر حق بود كه به سلطنت هم رسيد. قرآن اضافه مى كند كه اين، شياطين و اصحاب سحر بودند كه كافر شدند يك نشانه كفر آنها اين بود كه به مردم سحر و جادو ياد مى دادند و آنها از اين پديده سوء استفاده مى كردند. طبق اين آيات، منبع ديگر سحر و جادو، دو فرشته به نامهاى هاروت و ماروت بودند كه از جانب خدا به روى زمين آمده بودند و در شهر بابل زندگى مى كردند. آنها هنگامى به ميان مردم آمدند كه سحر و جادو بسيار شايع شده بود و با سحر ميان خانواده ها اختلاف مى انداختند كه گاهى منجر به خونريزى و آدمكشى مى شد. اين دو فرشته مأموريت يافتند كه به مردم چيزهايى بياموزند كه سحر را باطل كند و اثر آن را از بين ببرد ولى طبيعى بودكه در موقع ياد دادن باطل السحر، خود سحر نيز كم و بيش ياد داده مى شد و براى از بين بردن سحر بايد اصول آن را آموخت تا با آن مبارزه كرد و لذا اين دو فرشته به هر كس كه باطل السحر ياد مى دادند مى گفتند: وجود ما و آموزشهاى ما مايه آزمايش شماست كه شما از آن چگونه استفاده كنيد پس كافر نباشيد و از آموزشهاى ما سوء استفاده نكنيد. ولى مردم سوء استفاده مى كردند و آموخته هاى آنها را در سحر باطل و غلط به كار مى بردند و دست به كارهاى زشت مى زدند از جمله اينكه كارى مى كردند كه ميان مرد و همسرش جدايى و تفرقه بيفتد و اختلافهاى شديد خانوادگى به وجود آيد كه گاهى منجر به كشتار هم مى شد. اينكه چگونه فرشته حالت انسانى پيدا مى كند و با مردم زندگى مى كند و به آنها چيز ياد مى دهد ، استبعادى ندارد همانگونه كه جبرئيل گاهى در شكل انسانى و در قيافه دحيه كلبى به حضور پيامبرمى رسيد و با آن حضرت سخن مى گفت و چيزهايى تعليم مى كرد
و در جايى از قرآن كريم به اين حقيقت اشاره شده كه خداوند گاهى از ملائكه پيامبرانى انتخاب مى كند: الله يصطفى من الملائكة رسلا و من الناس (حج/75) خداوند از فرشتگان ومردم پيامبرانى برمى انگيزد در جاى ديگرى متذكر مى شود كه اگر فرشته اى به پيامبرى برسد او هم به صورت يك انسان خواهد بود و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا (انعام /9) و اگر او را فرشته قرار مى داديم باز به صورت يك مرد بود. قرآن كريم كه اين داستان را نقل مى كند در همين جا به يك حقيقت مهم حاكم بر عالم اشاره مى كند و آن اينكه درست است كه در دنيا اسباب مؤثر است ولى با اذن و اجازه خداوند است و در جهان آفرينش هيچ چيزى بدون اذن خدا اثر نمى كند و او همانگونه كه سبب ساز است، سبب سوز هم هست كه يك نمونه آن گرفتن تأثير از سحر عظيم ساحران فرعون در مقابل حضرت موسى بود. آنگاه خاطر نشان مى سازد كه يهود و هر كس ديگرى كه سحر ياد مى گيرد، در واقع چيزى را ياد مى گيرد كه به او زيان آور است و نفعى ندارد. زيرا كه سحر ، سرانجام آدمى را به گناه و تجاوز به حقوق ديگران مى كشاند. سپس قرآن اضافه مى كند كه آنها خود مى دانند كسى كه چنين متاعى را خريدارى كند و به سحر و جادو مشغول باشد و ميان خانواده ها تفرقه افكند، در روز قيامت بهره اى نخواهد داشت و از نعمتهاى الهى محروم خواهد شد آنها در واقع در مقابل سحر نعمتهاى الهى را از دست مى دهند و اگر نيك بينديشند و خوب بهفمند ، در مى يابند كه اين معامله بد معامله اى است و خود را در برابر بدمتاعى فروخته اند. ولى اگر آنها ايمان بياورند و تقوا داشته باشند روشن است كه پاداش الهى را به دست خواهند آورد و پاداش الهى در نظر كسانى كه درست مى انديشند و درك درستى دارند، بهترين چيزهاست.
بحثى درباره سحر
انجام كارهاى خارق العاده و تصرفات غير عادى در طبيعت و اشخاص ، از ديرباز مورد علاقه بعضى از افراد بشر بوده كه با يادگيرى و انجام آن خود را مشغول مى كردند، يكى از وسايل انجام اين نوع كارها سحر است. سحر دانشى است كه با استفاده از نيروهاى مخفى در طبيعت و يا نيروهاى غيبى به دست مى آيد و به وسيله آن كارهاى شگفت آورى انجام مى شود كه اكثر مردم به انجام آنها قدرت ندارند. مى توان مجموع كارهاى خارق العاده اى را كه به سحر نسبت داده مى شود به چهار قسمت تقسيم كرد: 1 ـ كارهايى كه با استفاده از خواص اشياء و از راه علومى چون شيمى و فيزيك و مكانيك و مانند آنها مى توان انجام داد و تركيبات شيميايى خاصى به وجود آورد كه آثار غير عادى دارند و يا با استفاده از قوانين مختلف فيزيك و مكانيك كارهاى شگفتى را در معرض ديد طرف مقابل قرار داد. معلوم نيست كه اطلاق سحر به اين نوع كارها درست باشد ولى چون به هر حال كارهاى خارق العاده اى انجام مى گيرد، ممكن است بعضى از كسانى كه به خواص اشياء وارد نيستند آن را سحر تلقى كنند. 2 ـ كارهايى كه با تردستى وشعبده بازى و با استفاده از سرعت انجام عمليات و سلب قدرت تفكر از طرف مقابل انجام مى گيرد بگونه اى كه مقدمات كار چنان سريع و با شتاب حاصل مى شود كه بيننده از آن غافل مى شود وفقط نتيجه را مى بيند. 3 ـ استفاده از تلقين و مجسم كردن انديشه ها و اوهام طرف مقابل در نظر او به صورتى كه تخيلات او به شكل واقعيت عينى جلوه كند و او در عالم تخيلات زندگى كند و از واقعيات غافل باشد همانگونه كه انسان در عالم رؤيا چيزهاى خارق العاده اى را مى بيند و در يك لحظه از شهرى به شهرى مى رود و يا دو شخص را كه فرسنگها با هم فاصله دارند در يكجا ملاحظه مى كند. 4 ـ استفاده از عالم مجردات و برقرارى رابطه با شياطين و ارواح و اجنّه و بعضى از نيروهاى غيبى به گونه اى كه آن نيروها را به كار گيرد و توسط آنها يا از آينده خبر بدهد و يا دست به كارهاى خارق العاده اى بزند. البته بعضيها اين كار را غير ممكن و غير واقعى مى دانند و معتقدند كه ارتباط با مجردات و استفاده از نيروهاى آنان امكان ندارد و هر چه در اين باره گفته شده يا دروغ است و يا ناشى از اوهام وتخيلات افرادى است كه دست به اين كار مى زنند. از جمله دانشمندان پيشين ما كه اين معنا را ردّ كرده است، مرحوم علامه حلى است كه در قواعد پس از تعريف سحر مى گويد: قول صحيح اين است كه سحر حقيقت ندارد و آن تنها يك نوع تخيل است(1). ولى به نظر مى رسد كه نمى توان اين قسم از سحر را به كلى نفى كرد چون دليلى بر نفى آن نداريم همانگونه بر اثبات آن دليل روشنى نداريم بنابراين بهتر است كه احتمال هر دو طرف را بدهيم. در همين جا روايتى را درباره حقيقت سحر از امام صادق (ع) نقل مى كنيم آن حضرت در پاسخ اين پرسش كه حقيقت سحر چيست؟ فرمودند: سحر بر چند قسم است: قسمى به منزله طبّ است همانگونه كه اطبا معالجه مى كنند وبراى هر مرضى دوايى دارند همين طور ساحران هم براى هر صحتى آفتى و براى هر عافيتى مصيبتى و حيله هايى دارند. قسم ديگر كارهايى است كه با سرعت انجام مى گيرد و قسم ديگر چيزهايى است كه دوستان شياطين از آنها مى گيرند(2). اكنون كه تا اندازه اى معناى سحر و اقسام آن معلوم شد، ببينيم كه در قرآن كريم راجع به سحر چه مطالبى آمده است؟واژه سحر و مشتقات آن حدود شصت مرتبه در قرآن آمده است و بيشتر در دو محور دور مى زند: نخست درباره ساحران عهد حضرت موسى (ع) كه فرعون آنها را از همه جا جمع كرده بود و آنها تمام قدرت خود را متمركز كردند و ريسمانها را به صورتى درآوردند كه گويا مارند و مثل مار به حركت در آمدند و چون موسى عصاى خود را انداخت تمام آنها را بلعيد و سحرشان باطل شد. دوم در مورد تهمتهايى كه مخالفان پيامبران و از جمله مخالفان پيامبر اسلام به پيامبران مى زدند و آنها را ساحر و جادوگر قلمداد مى كردند.راجع به محور نخست يعنى داستان ساحران فرعون به چند آيه توجه كنيد:1 - جامع المقاصد ج 4 ص 292 - بحار الانوار ج 10 ص 169