نكات ادبى
1 ـ از اول قرآن تا اينجا ، نخستين بار است كه خطاب ياايهاالذين آمنوا آمده است و اين جمله مبارك هشتاد و هشت بار در قرآن تكرار شده است. 2 ـ راعنا از رعى و رعايه مشتق است به معناى ما را رعايت كن. ولى يهود آن را به معناى ديگرى مى گرفتند و پيامبر اسلام را استهزاء مى كردند. 3 ـ انظرنا يعنى به حال ما نظر كن و به ما مهلت بده. 4 ـ معناى لغوى اسمعوا يعنى بشنويد منظور در اينجا اين است كه اطاعت كنيد. 5 ـ اختصّ معناى فعل لازم را مى دهد ولى چون در اينجا با حرف باء متعدى شده است، معناى فعل متعدى مى دهد.تفسير و توضيح
آيه (104) يا ايها الذين آمنوا لاتقولوا... : هر چند در اين آيه خطاب به مؤمنان است ولى باز محور سخن يهود است واين آيه پرده از يك توطئه و نيرنگ يهود عصر پيامبر اسلام بر مى دارد و مسلمانان را از يك ترفند تبليغاتى يهود آگاه مى سازد و راه مقابله با آن را نشان مى دهد. شرح جريان از اين قرار است كه در بعضى از مواقع كه پيامبر اسلام با مسلمانان سخن مى گفت و پيامهاى خداوند را به آنها مى رسانيد گاهى بعضى از مسلمانان مطلب را خوب و سريع درك نمى كردند و از پيامبر تقاضا مى كردند كه قدرى آرام و شمرده صحبت كند و رعايت حال آنها را هم بنمايد و اين درخواست را با گفتن جمله راعنا ادا مى كردند و اين جمله شايع شده بود و به طور مرتب به پيامبر گفته مى شد. تعبير راعنا در زبان عبرى يعنى همان زبان يهود معناى بدى داشت و در مقام فحش و ناسزا استعمال مى شد و در زبان عربى نيز راعن به معناى احمق بود كه اگر به آخر آن الف اطلاق ملحق شود همان راعنا مى شود يهوديهاى عصر پيامبر كه از هر سوژه اى براى كوبيدن پيامبر و استهزاء او بهره بردارى مى كردند از اين كلمه نيز سوء استفاده مى كردند و به طور مرتب به پيامبر اسلام (راعنا مى گفتند و مى خنديدند و نظرشان دو معناى بد كلمه بود كه ذكر شد. و چون به آنها اعتراض مى شد كه چرا با اين لفظ پيامبر را مورد مضحكه قرار داده ايد ، مى گفتند مگر شما مسلمانها راعنا نمى گوييد ما نيز همان گفته شما را به زبان مى آوريم. و بدين سان، اين يك ترفند تبليغى در دست يهود شده بود وپيامبر و مسلمانان را با آن آزار مى دادند. اين بود كه آيه شريفه نازل شد و به مسلمانان دستور رسيد كه وقتى از پيامبر براى درك صحيح سخنان او تقاضاى مهلت مى كنند كلمه راعنا راكه معناى دو پهلويى دارد و يهود از آن سوءاستفاده مى كند، به زبان نياورند و به جاى آن ، كلمه مرادف آن را كه انظرنا باشد، به كار برند. اين كلمه دقيقاً همان معنا را مى رساند بدون اينكه دستاويزى براى يهود باشد. در قرآن كريم ، اين مطلب در جاى ديگر هم آمده و درباره يهود و تحريفى كه آنها در كلمات مى كردند و با هدفهاى خاصى با كلمات بازى مى كردند و يا آنها را جابجا مى نمودند ، مطالبى بيان شده و از جمله آمده است: و يقولون سمعنا و عصينا و اسمع غير مسمع و راعنا ليّا بالسنتهم و طعناً فى الدين (نساء / 46) آنها مى گويند: شنيديم و نافرمانى كرديم بشنو كه نشنوى و راعنا تا زبانشان را بگردانند و در دين طعنه زنند. و در دنباله همين آيه اضافه مى كند: ولو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع و انظرنا لكان خيرا لهم واقوم (نساء/46) و اگر آنها مى گفتند: شنيديم و فرمان برديم و بشنو و به ما مهلت بده براى آنها بهتر و درست تر بود. اين آيه و آيه مورد بحث، ضمناً به يك مسأله تربيتى مهم هم توجه مى دهد و آن اينكه در مقام تعليم و تربيت همواره بايد معلم و مربى از احترام خاص شاگردان و مخاطبان خود برخوردار باشد و هيچ سخنى يا حركتى كه موجب توهين به او باشد از آنان سرنزند. اگر شاگرد مربى خود را مورد استهزاء قرار بدهد و سخن مسخره آميزى درباره او به زبان بياورد، بدون شك اثر تربيتى سخنان مربّى كم خواهد شد و آن قداستى كه بايد مربى در مقام تربيت از آن برخوردار باشد، از بين خواهد رفت. آيه (105) ما يودّ الذين كفروا... : يكى ديگر از روحيات ناپسند يهود عصر پيامبر اسلام(ص)، در اين آيه بيان شده است و آن اينكه آنها نسبت به پيامبر اسلام و مسلمانان حسد مى كردند البته اين حسد مخصوص يهود نبود بلكه تمام دشمنان اسلام از اهل كتاب و مشركان چنين حالتى را داشتند. دشمنان اسلام از اينكه خداوند خير و بركتى براى مسلمانان برساند ناراحت بودند و دوست نداشتند كه به مسلمانان منفعتى و خيرى برسد. آنها از اينكه روز به روز به مجد و عظمت مسلمانان افزوده مى شود ناراحت بودند. خداوند در اين آيه به آنها ياد آور مى شود كه خدا هر كس را كه بخواهد مورد لطف و رحمت خود قرار مى دهد و او را مخصوص فضل و نعمت مى سازد كه خدا داراى فضل عظيم و بخشش بزرگ است. بنابراين حسد و كار شكنى آنها، در كار مسلمانان كه مورد لطف و مرحمت خداوند قرار گرفته اند ، تأثيرى ندارد.ما نَنْسَخْ مِنْ آيَة أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْر مِنْهآ أَوْ مِثْلِها أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (*)أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِىّ وَ لا نَصير (*)أَمْ تُريدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالاْيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوآءَ السَّبيلِ (*)هر آيه اى كه نسخ كنيم و يا آن را از يادها ببريم، بهتر از آن و يا مانند آن را بياوريم آيا نمى دانى كه خداوند بر هر چيزى تواناست؟ (106) آيا نمى دانى كه هر آينه سلطنت آسمانها و زمين از آنِ خداست و براى شما سرپرست و ياورى جز خدا نيست ؟ (107) يا مى خواهيد از پيامبرتان همان چيزى را درخواست كنيد كه پيشتر، از موسى درخواست شده بود؟ و هر كسى كفر را با ايمان عوض كند، راه درست را گم كرده است (108)نكات ادبى
1 ـ ما در ماننسخ نافيه نيست بلكه موصوله است و در اينجا قائم مقام ان شرطيه است و لذا ننسخ و ننس و نأت مجزوم است. 2 ـ نسخ باطل كردن ، از بين بردن ، برداشتن و جايگزين كردن چيزى در محل چيزى كه به اولى ناسخ و به دومى منسوخ گفته مى شود. مى گويند: نسخت الشمس الظل يعنى آفتاب سايه را زايل كرد. 3 ـ من در من آية براى تبعيض است. 4 ـ ننسها از انساء است كه اِفعال از نسيان است و معناى آن از يادبردن و فراموش كردن چيزى از يادهاست يعنى كسى كارى كند كه چيزى از ياد كس ديگر برود و بعضيها آن را از نسيىء به معناى تاخير انداختن گرفته اند ولى در اينجا معناى اول سازگارتر است. 5 ـ خير افعل التفضيل است و همزه آن حذف شده است. 6 ـ ولىّ از ولاء و ولايت است كه در اينجا به معناى سرپرستى و قيومت و مولويت است. 7 ـ ام در ام تريدون منقطعه است و معناى استفهامى دارد. 8 ـ سواء السبيل وسط جاده كه نه انحراف به راست دارد و نه انحراف به چپ.تفسير و توضيح
آيات (106-107) ما ننسخ من آية اوننسها ... : اين آيه پاسخ به يكى از ايرادهاى يهود عصر پيامبر اسلام به دين اسلام است. آنها مى گفتند: پيامبر اسلام معتقد به نسخ است يعنى اينكه ممكن است خداوند شريعتى را بياورد و پس از مدتى آن را بردارد و به جاى آن ، شريعت ديگرى بياورد مانند شريعت موسى و عيسى كه برداشته شد و شريعت اسلام جايگزين آن گرديد و يا حتى در يك شريعت ، حكمى وضع شود و زمانى آن حكم برداشته شود مانند تغيير قبله مسلمانان از مسجدالاقصى به مسجدالحرام كه به اينگونه تغييرها نسخ گفته مى شود. يهود كه نسخ را جايز نمى دانستند مى گفتند: اگر چيزى مصلحت دارد، ديگر لغو آن بى معناست و نبايد آن را ناديده گرفت. آنها اعتقاد به جواز نسخ را به عنوان يك ايراد براى مسلمانان مطرح مى كردند. خداوند در اين آيه در مقام پاسخگويى آنان است و به آنها پاسخ مى دهد كه با نسخ يك حكم مصلحتى از بين نمى رود بلكه حكم ديگرى جايگزين آن مى گردد كه مصلحت آن بيشتر از حكم اولى ويا مانند آن است و اساساً مصالح و مفاسد قابل تغيير هستند ممكن است چيزى در زمانى مصلحت داشته باشد و در زمانى مصلحت نداشته باشد كه در اين صورت بايد نسخ شود و حكم جديدى كه يا مصلحت بيشترى دارد و يا لااقل به اندازه حكم قبلى مصلحت دارد، جايگزين آن گردد. غير از نسخ، در اين آيه از حقيقت ديگرى هم سخن به ميان آمده و آن انساء است و منظور از آن اين است كه خداوند گاهى علاوه بر حكم آيه، لفظ آن آيه را نيز از يادها مى برد. در نسخ، حكم آيه از بين مى رود ولى الفاظ آن و تلاوت آن مى ماند اما در انساء هر دو از بين مى رود و اين يكى از معجزات است كه جملاتى به كلى از ياد همه افراد فراموش شود. درباره نسخ و انساء به طور جداگانه به زودى بحث خواهيم كرد و چيزى كه در اينجا متذكر مى شويم اين است كه: در دنباله آيه به يك مطلب اساسى كه يهود در آن دچار انحراف شديدى گرديده اند، اشاره شده كه مى تواند پايه و اساس امكان نسخ باشد و آن اينكه خداوند به همه چيز تواناست اين موضوع سخن ديگر يهود را ردّ مى كند كه معتقد بودند كه خدا جهان را آفريد و به كنارى رفت و اكنون كارى از او ساخته نيست به عبارت ديگر يهود خدا را علت محدثه عالم مى دانند ولى خدا را علت مبقيه نمى دانند يعنى جهان در اصل وجود نيازمند به خداست ولى در بقاى آن نيازى ندارد. يهود با اين سخن خدا را مانند يك حاكم معزول مى دانستند كه توانايى تصرف در عالم را ندارد و از همين مطلب به عدم جواز نسخ استدلال مى كردند. در اين آيه اين مطلب ردّ مى شود و توانايى كامل خداوند و قدرت او بر همه چيز ثابت مى گردد و اين عموميت در قدرت الهى ، به عنوان دليلى بر جواز نسخ و امكان آن ذكر مى شود. در آيه بعدى حقيقت ديگرى در پى مى آيد و آن اينكه علاوه بر عموميت قدرت خداوند، او تنها قدرت حاكم در جهان است و سلطنت و فرمانروايى آسمانها و زمين منحصراً در اختيار قدرت اوست و آدميان جز خدا سرپرست و ياورى ندارند. آيه (108) ام تريدون ان تسئلوا... : وسوسه هاى يهود درباره نسخ، بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان را تحت تأثير خود قرار داد و آنها با شك وترديدهايى مطالبى را از پيامبر اسلام مى پرسيدند و تقاضاهاى نامعقولى داشتند، در شأن نزول اين آيه روايت شده كه بعضيها از پيامبر اسلام تقاضا كردند كه از آسمان كتابى بياورد ويا نهرهايى جارى كند. اين تقاضاها نظير تقاضاهاى مشركان بود كه در اين آيه شريفه آمده است: و قالوا لن نؤمن لك حتى تفجّر لنا من الارض ينبوعا... (اسراء / 90) و گفتند: به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه از زمين براى ما چشمه اى جارى كنى. در آيه مزبور و دنباله آن مشركان شش تقاضاى نامعقول از پيامبر اسلام كردند چنين تقاضاهاى بى ربط ، از پيامبران ديگر هم شده است مانند تقاضاى نزول غذاى آسمانى (مائده) كه از حضرت عيسى كردند و در ميان پيامبران از همه بيشتر حضرت موسى در معرض چنين تقاضايى قرار داشت حتى از او خواستند كه خدا را نشان بدهد و آنها آشكارا خدا را ببينند! به هر حال در اين آيه خداوند به معاصران پيامبر اسلام هشدار مى دهد كه شما مانند قوم بنى اسرائيل، تقاضاهاى غير منطقى و نامعقولى از پيامبر اسلام نكنيد چون چنين تقاضايى دليل بر ضعف ايمان است و منجر به كفر مى شود و چه بدبختى از اين بالاتر كه انسان ايمان خود را با كفر عوض كند كه در اين صورت از جاده مستقيم و راه راست منحرف شده و به گمراهى افتاده است.بحثى درباره نسخ و انساء
نسخ در لغت به معناى زائل كردن و برطرف ساختن و هم به معناى جابجا كردن و انتقال دادن است البته به صورت مجازى در معانى ديگرى هم استعمال مى شود(1)مانند استنساخ كتاب يا تناسخ كه بازگشت همه به دو معنايى است كه گفتيم و در اصطلاح دانشمندان نسخ معناى ويژه اى دارد كه در تفاسير و كتب كلامى به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است و آن عبارت است از برداشتن و ازاله امرى كه در شرع مقدس ثابت شده است و به عبارت ديگر احكام موقت و يا امور وضعيه اى كه مدت آنها سرآمده و وقت آنها به پايان رسيده است. در اين كه نسخ در شريعت، امرى ممكن و جايز است ميان مسلمانان اختلافى وجود ندارد تنها يهود و نصارى در اين مسأله مخالف هستند وبخصوص يهود، كه نسخ در شريعت را امرى محال و غيرممكن مى دانند آنها چنين استدلال مى كنند كه تشريع يك حكم، قطعاً به خاطر مصلحتى بوده است اكنون كه آن حكم برداشته مى شود اگر مصلحت باقى است نسخ حكم، كار عبثى است كه حكيم تعالى آن را انجام نمى دهد و اگر باقى نيست چگونه خداوند آن را قبلا نمى دانسته است و اين مستلزم جهل وكشف خلاف است. اين شبهه پاسخ بسيار روشنى دارد كه در كتب كلامى ما آمده است و آن اينكه1 -ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 61.