نكات ادبى
1 ـ امساك نگهداشتن و اينكه به بخيل ممسك مى گويند چون مال خود را نگهدارى مى كند و از بذل آن به ديگران خوددارى مى نمايد. 2 ـ تسريح آزاد كردن، رها ساختن. به درخت بلند سرحه گفته مى شود چون در طول خود آزاد است و به رها كردن حيوان در كشتزار نيز تسريح گفته مى شود. 3 ـ الاّ مركب از اَن ولا است كه معمولا در رسم الخط مصحف به شكل الاّ نوشته مى شود و البته گاهى به صورت جداازهم ديده شده است. 4 ـ ظنا از ظنّ كه در قرآن در غالب موارد به معناى علم آمده و البته گاهى هم به معناى گمان و پندار هم آمده است.تفسير و توضيح
آيات (229-230) الطلاق مرّتان فامساك... : در آيه پيش اشاره اى به طلاق شد و اينك به طور مشروح احكام طلاق بيان مى شود. در اين دو آيه سه حكم طلاق ذكر شده است: 1 ـ طلاق رجعى يعنى طلاقى كه مرد مى تواند در حال عدّه آن را به هم بزند و به ازدواج برگردد دوبار پشت سر هم امكان پذير است و اگر طلاق داد و برگشت سپس براى بار دوم طلاق داد و برگشت ديگر نمى تواند طلاق رجعى بدهد يعنى مى تواند زن را نگهدارد و به او نيكى كند و يا براى بار سوم با نيكويى زن را طلاق بدهد ولى ديگر حق بازگشت ندارد و حتى اگر عدّه طلاق تمام شود نمى تواند با او ازدواج كند خلاصه اينكه پس از سه بار طلاق دادن راه بازگشت وجود ندارد مگر پس از ازدواج با محللّ كه حكمش خواهد آمد. اينكه مى گوييم مرد مى تواند سه بار زنش را طلاق بدهد دوبار آن در اول آيه آمده و بار سوم آن در آنجا كه مى فرمايد: پس از دوبار طلاق يا او را به شايستگى نگهدارى كند و يا با نيكويى رهايش سازد. همين رها ساختن (تسريح) طلاق سوم است كه در آيه آمده است. اين حكم براى كوبيدن يك سنت جاهلى غلط است آنها به طور مرتب زنهاى خود را طلاق مى دادند و باز مى گشتند و گاهى دهها بار اين كار را انجام مى دادند و بدينگونه به زن ظلم مى شد و مورد تحقير و ستم قرار مى گرفت. اسلام فقط سه بار طلاق دادن را اجازه مى دهد پس از طلاق سوم زن بايد با مرد ديگرى ازدواج كند و همين حكم باعث مى شود كه مردها از باب حسادت هم كه شده زود زود زنهاى خود را طلاق ندهند. ضمناً ظاهر آيه دلالت دارد كه سه طلاق بايد در سه نوبت جداگانه و در سه مجلس انجام گيرد همانگونه كه در فقه شيعه آمده است چون در آغاز آيه تصريح به دوبار شده و آنگاه گفته شده كه يانگهدارد يا طلاق بدهد كه خود نمايانگر تعدد مجالس طلاق است و اين بر خلاف عقيده بعضى از اهل سنت است كه وقوع سه طلاق در يك مجلس و با يك صيغه را جايز مى دانند. 2 ـ بر مردان جايز نيست كه در موقع طلاق چيزى را از مهريه زن بازپس گيرند و يا از آنها مطالبه وجهى بكنند. مگر هنگامى كه بيم آن رود كه زن و شوهر نتوانند حدود الهى را در زندگى زناشويى برپادارند و به وظايف زن و شوهرى عمل كنند. اين حالت نوعاً هنگامى به وجود مى آيد كه زن از مرد نفرت داشته باشد و نتواند با او به تفاهم برسد و زندگى كند در چنين صورتى اگر زن مقدارى از مهريه خود را به مرد ببخشد و يا حتى مالى بيشتر از آن به او بدهد كه در مقابل آن، مرد او را طلاق بدهد، گرفتن چنين مالى از سوى او اشكالى ندارد. در صورتى كه طلاقى بااين وضعيت انجام بگيرد. آن را طلاق خلعى مى نامند. كه مرد حق رجوع ندارد.بايد توجه داشت كه مرد حق ندارد زن را آنچنان اذيت كند كه او مجبور باشد مهريه خود را ببخشد و طلاق بگيرد. اگر چنين كند شامل دنباله آيه مى شود كه مى فرمايد: اين حدود خداست از آن تجاوز نكنيد و هر كس از حدود خدا تجاوز كند از ستمگران است. اين مطلب در آيه ديگرى به صراحت ذكر شده: ولاتعضلو هنّ لتذهبوا ببعض ما آتيتموهن الاّ ان تاتين بفاحشة مبينة (نساء/19) و بر آنان (زنان) سخت نگيريد تا بعضى از آنچه به آنها داده ايد بازپس گيريد مگر اينكه زشتكارى آشكارى كنند. 3 ـ همانگونه كه گفتيم وقتى مردى براى بار سوم زن خود را طلاق داد ديگر آن زن براى او حرام مى شود و نمى تواند از طلاق برگردد و يا پس از تمام شدن عدّه مجدداً با آن زن ازدواج كند مگر اينكه آن زن پس از تمام شدن عدّه با يك مرد ديگرى ازدواج كند و آن مرد پس از عمل زناشويى زن را طلاق بدهدكه پس از تمام شدن عدّه طلاق ، مرد اولى مى تواند مجدداً با آن زن ازدواج كند. اين عمل را در اصطلاح فقهى تحليل و آن مرد را محللّ مى نامند. البته طبق اين آيه ، هنگامى مرد اول مى تواند دوباره با آن زن ازدواج كند كه بدانند يا لااقل گمان آن را داشته باشند كه مى توانند حدود الهى را برپادارند و به وظايف خود عمل كنند در غير اين صورت ازدواج مجدد آنها درست نيست. در پايان آيه پس از ذكر تعبير حدودخدا اظهار مى دارد كه خداوند حدود خود را براى گروهى كه مى انديشند بيان مى كند. از نظر فقهى تحليل فقط دو بار مى تواند تكرار شود يعنى مرد مى تواند سه بار زن خود را طلاق دهد و پس از تحليل با او ازدواج كند باز سه بار طلاق بدهد و پس از تحليل دوم با او ازدواج كند حال اگر بازهم سه بار طلاق داد ديگر براى او حرام مؤبد مى شود و پس از نه بار طلاق دادن ديگرباتحليل هم نمى تواند آن زن را بگيرد.همانگونه كه اشاره كرديم مسأله تحليل براى جلوگيرى از وقوع طلاقهاى مكرر است كه در جاهليت انجام مى دادندو زنان را اذيت مى كردند. اين حكم كه زن پس از سه بار طلاق دادن بايد با مرد ديگرى ازدواج كند مردان را از دادن طلاقهاى مكرر باز مى دارد.وَ اِذا طَلَّقْتُمُ النِّسآءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوف أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوف وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرارًا لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللّهِ هُزُوًا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ مآ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِه وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَىْء عَليمٌ (*)وَ اِذا طَلَّقْتُمُ النِّسآءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ اِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِه مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (*)و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و به پايان مدت خود رسيدند، پس يا آنها را به نيكويى نگهداريد و يا آنها را به نيكويى رها سازيد و آنها رابراى زيان رساندن نگاه نداريد تا تجاوز به حقوق آنها كرده باشيد و هر كس چنان كند، پس به خود ستم كرده است و آيات خدا را به مسخره نگيريد و نعمت خدا را بر شما و آنچه از كتاب و حكمت بر شما نازل كرده است ، به ياد آوريد. خداوند به سبب آن شما را موعظه مى كند و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه همانا خداوند به هر چيزى آگاه است (231)
و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و به پايان مدت خود رسيدند، پس آنها را از اينكه با شوهران خود ازدواج كنند منع نكنيد آنگاه كه ميان آنها به نيكويى توافق حاصل شود. هر كسى از شما كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد، با آن پند داده مى شود و آن براى رشد شما بهتر و پاكيزه تر است و خدا مى داند و شما نمى دانيد (232)
نكات ادبى
1 ـ اجل مدت و در اينجا به معناى مدت عدّه طلاق است. 2 ـ فبلغن اجلهنّ در هر دو آيه محلا مجرور است چون عطف به طلقتم النساء است كه مضاف اليه اذا مى باشد. 3 ـ ضرار زيان رسانيدن، اين كلمه حال است از فاعل تمسكوهنّ . 4 ـ هزوا مسخره، استهزاء ، ريشخند. مفعول دوم براى تتخذوا است. 5 ـ نعمت در قرآن همه جا نعمت با تاء گرد نوشته مى شود مگر در چند مورد بخصوص كه يكى از آن موارد همين آيه است كه در رسم الخط قرآن با تاء كشيده نوشته شده است. 6 ـ عضل به معناى منع و بازدارى و نيز به معناى تنگ گرفتن و شدت نشان دادن و به كار مشكل معضل گفته مى شود.تفسير و توضيح
آيه (131) واذا طلقتم النساء فبلغن... : در دو آيه قبل اين حكم بيان شد كه پس از سه بار طلاق دادن يا بايد زن را نگهدارد و يا او را رها سازد و در هر دو حالت بايد نيكى و احسان را رعايت كند. اينك در اين آيه همان موضوع به صورت ديگرى و با تفصيل بيشترى بيان مى شود و در اينجا سخن از سه طلاق نيست بلكه در هر طلاقى كه امكان رجوع در عده وجود دارد، دستور داده مى شود كه چون مدت عدّه به سر رسيد در آن آخرين لحظه هاى پايانى عده يا از روى حسن نيت و با نيكويى به ازدواج قبلى برگردندو يا با نيكى آنها را رها سازند تا مالك سرنوشت خود باشند. پس از بيان اين مطلب، تأكيد مى كند بر اينكه شما نبايد به زنهاى طلاق داده شده به خاطر آزار رسانيدن به آنها رجوع كنيد. چون بعضى از مردها تنها به اين جهت كه زنها را اذيت كنند و رنج بدهند در لحظات پايانى عده رجوع مى كردند و دوباره طلاق مى دادند تا باز عده نگهدارند باز در لحظات پايانى رجوع مى كردند و باز طلاق مى دادند كه گاهى زن مجبور مى شد نه ماه در حال عدّه طلاق و بلاتكليفى به سر برد و اين ستمى بر آنها بود كه از ناحيه مردان ظالم اعمال مى شد. قرآن جلو اين ستم را مى گيرد و اظهار مى دارد كه شما حق نداريد به خاطر اذيت كردن زنهاى طلاق داده شده به آنها برگرديد اگر چنين كنيد شما دست به تجاوز و تعدى زده ايد و هر كس چنين كند به نفس خود ظلم كرده زيرا مورد غضب خداوند قرار مى گيرد. سپس مى فرمايد: آيات خدا را به مسخره نگيريد. چون خداوند رجوع در حال عده را براى آن تشريع كرده كه خانواده ها از هم نپاشند و اگر بنا به عللى مرد به زن خود طلاق داده است راه بازگشت باز باشد و مرد بتواند دوباره به زندگى سابق برگردد حال اگر كسى از اين حكم عادلانه سوء استفاده كند و نه براى زندگى خانوادگى بلكه براى آزار زنان رجوع كند، در واقع آيات و احكام خدا را مسخره كرده است. پس از تهديد مردهايى كه به زنهاى خود ستم روا مى داشتند، از راه ترغيب و تشويق هم وارد مى شود تا آنها دست از لجبازى و آزار زنان بردارند و نعمت خدا را بر آنها يادآور مى شود و اينكه خدا به آنها نعمت بزرگ اسلام را داده و كتاب و حكمت براى آنها فرستاده تا پند گيرند و به ياد نعمتهاى خدا باشند. در پايان آيه ضمن دعوت به پرهيزگارى ، اظهار مى دارد بدانيد كه خداوند بر همه چيز عالم است يعنى از نيتهاى شما آگاه است و مى داند كه رجوع شما واقعاً براى ادامه زندگى است يا به خاطر زيان رساند به زنهاست. آيه (232) و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهنّ... : از اين آيه معلوم مى شود كه در زمان جاهلى وحتى در ميان مسلمانان مردانى بودند كه پس از طلاق دادن به زنها و همزمان با پايان گرفتن عده طلاق، ضمن اينكه رجوع نمى كردند و طلاق و جدايى محقق مى شد، زنها را تهديد مى كردند كه آنها نبايد با مرد ديگرى ازدواج كنند و شايد ازدواج زنهاى طلاق داده شده خود را با مردهاى ديگر نوعى سرافكندگى براى خود مى دانستند و لذا اين زنها را از ازدواج با مردان ديگر منع مى كردند و اين نيز ستمى بر زنان بود كه در عين اينكه زن كسى نيستند نبايد ازدواج كنند. قرآن كريم در اين آيه مردان را از انجام چنين تهديدهايى منع مى كند و اظهار مى دارد كه وقتى زنها را طلاق داديد وعده آنها به سر رسيد ديگر آنها را از ازدواج با شوهران ديگرى كه با آنها به توافق رسيده اند منع نكنيد و آنها را آزاد بگذاريد. در واقع اين آيه تفسيرى بر جمله تسريح باحسان و سرّحوهن بمعروف است كه در آيات قبلى آمده است جدايى با نيكويى و احسان به اين است كه پس از جدايى ديگر كارى به كار زنها نداشته باشيد و بگذاريد آنها راه زندگى خود را پيدا كنند و با هر كس كه خواستند ازدواج نمايند. در ذيل اين آيه باز صحبت از موعظه است و اينكه خداوند شما را كه به خدا و روز قيامت ايمان داريد موعظه مى كند و اين كار در رشد شما مؤثرتر و براى شما كارى پاكيزه تر است و خدا مى داند و شما نمى دانيد. يعنى اين دستور كه زنهاى مطلقه در انتخاب شوهر براى خود آزاد باشند به نفع جامعه است و از شيوع فساد جلوگيرى مى كند و طبعاً باعث رشد و نموّ و پاكيزگى و سلامت جامعه خواهد بود.وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ اِلاّ وُسْعَها لا تُضآرَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِه وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَاِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراض مِنْهُما وَ تَشاوُر فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ اِنْ أَرَدْتُمْ َأنْ َتسَْترْضِعُوا َأوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ اِذا سَلَّمْتُمْ مآ آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (*)مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير مى دهند (اين حكم) براى كسى است كه مى خواهد شيردادن را تمام كند. و خوراك و پوشاك آنان به نحو شايسته بر عهده آن كس است كه فرزند از آن اوست و هيچكس جز به اندازه توانش تكليف ندارد به هيچ مادرى به سبب فرزندش نبايد ضرر برسد و به هيچ پدرى نيز به سبب فرزندش نبايد ضرر برسد و بر وارث نيز همانند آن لازم است . پس اگر خواستند با رضايت و مشورت هر دو از شير بازگيرند، گناهى بر آنان نيست و اگر بخواهيد بر فرزندان خود دايه اى بگيريد، بر شما گناهى نيست اگر آنچه را كه بايد بدهيد با شايستگى بدهيد. و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه خدا به آنچه عمل مى كنيد بيناست(233)