ابوطالب پناه درماندگان - داستان ها و پندها جلد 5

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان ها و پندها - جلد 5

گردآورندگان: محمد محمدی اشتهاردی، مصطفی زمانی وجدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابوطالب پناه درماندگان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيامبر اسلام دوران كودكى را مىگذراند، ابوطالب عموى آنحضرت (يعنى پدر على عليه السلام از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم سرپرستى مىكرد، آن سال بر اثر نيامدن باران، قحطى همه جا را فرا گرفته بود، مردم مكه و اطراف، از فشار كمبود غذا، كلافه و سردرگم شده بودند، يكى مىگفت به دو بت «لات» و «عزى» پناهنده شويد، ديگرى مىگفت: دست به دامن بت «منات» شويد... ولى هيچيك از اين پناهندگيها گره كار آنها را نمى گشود.

تا اينكه يك پيرمرد با تجربه و خوش برخوردى به آنها گفت: به كجا پناه مىبريد، با اينكه در ميان شما از نسل ابراهيم خليل عليه السلام وجود دارد.

گفتند: لابد منظورت ابوطالب است

گفت: آرى خوب فهميديد.

مردم بناچار گروه گروه نزد ابوطالب آمدند، و جريان را به عرض رساندند، و با خواهش و التماس مىگفتند: «به فرياد ما برس! خشكى همه جا را گرفته و همه ما درمانده شده ايم»...

ابوطالب، كودكى را كه همچون خورشيد مىدرخشيد (كه همان محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم بود) همراه مردم كنار كعبه آورد، پشت آن كودك را به كعبه چسبانيد و آن كودك با انگشت به آسمان اشاره مىكرد و با حالى گريان از خدا طلب باران مىنمود.

و به نقل بعضى: ابوطالب كودك را سردست گرفت و به سوى آسمان مىانداخت و مىگرفت و عرض مىكرد خدايا: به حقيقت اين كودك، باران رحمتت را بفرست، ساعتى نگذشت، كه توده هاى ابرها افق آسمان را پوشاندند و باران بسيار باريد و مردم، آن سال از قحطى نجات يافتند.

ابوطالب در قصيده معروف به «لاميه» خود به اين جريان اشاره كرده و چنين مىگويد:




  • و ابيض يستسقى الغمام بوجهه
    ثمال اليتامى عصمة للارامل



  • ثمال اليتامى عصمة للارامل
    ثمال اليتامى عصمة للارامل



يعنى: «وه چه سيماى نورانى كه بوسيله آن از ابرها، طلب باران مىشود، آن شخص كه نوازشگر يتيمان و نگهبان بيوه زنان است»....

جالب اينكه از اين ماجرا، سالها گذشت، تا روزى، بيابان نشينى به حضور رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم آمد و از بى آبى و قحطى گله كرد، رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم به مسجد رفت و بالاى منبر دعا كرد، و هنوز از منبر پائين نيامده بود، باران بسيار باريد، آنحضرت به ياد عمويش ابوطالب كه از دنيا رفته بود، فرمود خدا ابوطالب را از نيكيها بهره مند سازد، اگر الان حاضر بود، چشمش روشن مىشد، كيست كه شعر او را بخواند؟

حضرت على عليه السلام كه در آنجا حضور داشت، شعر فوق (و ابيض يستسقى...) را خواند، پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم براى ابوطالب دعا كرد(32).

به اين ترتيب مىبينم كه ابوطالب عليه السلام حتى در دوران كودكى پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم به آنحضرت ايمان داشت، آنهم ايمان عميق و خالصانه! و نيز مىبينيم ابوطالب، اميد مستضعفان و چاره ساز درماندگان بود، چنانكه فرزندش على عليه السلام چنين بود.

/ 103