ابوطالب پناه درماندگان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمپيامبر اسلام دوران كودكى را مىگذراند، ابوطالب عموى آنحضرت (يعنى پدر على عليه السلام از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم سرپرستى مىكرد، آن سال بر اثر نيامدن باران، قحطى همه جا را فرا گرفته بود، مردم مكه و اطراف، از فشار كمبود غذا، كلافه و سردرگم شده بودند، يكى مىگفت به دو بت «لات» و «عزى» پناهنده شويد، ديگرى مىگفت: دست به دامن بت «منات» شويد... ولى هيچيك از اين پناهندگيها گره كار آنها را نمى گشود.تا اينكه يك پيرمرد با تجربه و خوش برخوردى به آنها گفت: به كجا پناه مىبريد، با اينكه در ميان شما از نسل ابراهيم خليل عليه السلام وجود دارد.گفتند: لابد منظورت ابوطالب استگفت: آرى خوب فهميديد.مردم بناچار گروه گروه نزد ابوطالب آمدند، و جريان را به عرض رساندند، و با خواهش و التماس مىگفتند: «به فرياد ما برس! خشكى همه جا را گرفته و همه ما درمانده شده ايم»...ابوطالب، كودكى را كه همچون خورشيد مىدرخشيد (كه همان محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم بود) همراه مردم كنار كعبه آورد، پشت آن كودك را به كعبه چسبانيد و آن كودك با انگشت به آسمان اشاره مىكرد و با حالى گريان از خدا طلب باران مىنمود.و به نقل بعضى: ابوطالب كودك را سردست گرفت و به سوى آسمان مىانداخت و مىگرفت و عرض مىكرد خدايا: به حقيقت اين كودك، باران رحمتت را بفرست، ساعتى نگذشت، كه توده هاى ابرها افق آسمان را پوشاندند و باران بسيار باريد و مردم، آن سال از قحطى نجات يافتند.ابوطالب در قصيده معروف به «لاميه» خود به اين جريان اشاره كرده و چنين مىگويد:
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه
ثمال اليتامى عصمة للارامل
ثمال اليتامى عصمة للارامل
ثمال اليتامى عصمة للارامل