بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمبلال حبشى، كه او را به عنوان برده از حبشه به مكه آورده بودند و به مشركان فروخته بودند، با ظهور اسلام مسلمان شد و در اسلام خود، بسيار پايدار بلكه مبارزى شكست ناپذير بود، به عنوان نمونه:روزى به كعبه آمد، كفار قريش پشت كعبه بودند، اما بلال آنها را نديد، جلو بتها رفت و پس از مسخره كردن آنها، آب دهان به آنها انداخت و گفت: «براستى بدبخت و زيانكار است كسى كه شما را مىپرستد».كفار از اين كار بلال مطلع شدند، براى دستگيرى او برخاستند، او از جريان مطلع شد و گريخت و به خانه اربابش عبدالله بن جدعان رفت و پنهان شد.مشركان به خانه او آمدند و گفتند: اى عبدالله مگر تو هم از آئين نياكان خود برگشته اى!گفت: سوگند به بتهاى لات و عزّى، نه.عبدالله به ابوجهل و اميّة بن خلف گفت: «بنده ام بلال در اختيار شما است، هر بلائى بر سرش بياوريد آزاديد!»ابوجهل و اميه، بلال را به سوى بيابان بردند، او را برهنه كردند و روى ريگهاى سوزان بيابان مكه خواباندند و تخته سنگ بزرگى را بر سينه اش نهادند، هر چه به او گفتند: به محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم كافر شو تا تو را آزاد كنيم، او با كمال استقامت مىگفت: «زبانم به گفتار شما حركت نمى كند».(85)مادر بلال «حمامه» نام داشت، او نيز در آغاز اسلام به اسلام گرويده بود، و همواره بجرم ايمانش، مثل ساير مسلمانان شكنجه مىشد.روزى «امية بن خلف» كه بلال را سخت شكنجه مىداد، به بلال گفت: تعجب مىكنم راجع به مادر تو «حمامه»، آيا دلت براى مادرت نمى سوزد، كه در بيابان سوزان شكنجه مىشود.بلال آهى پردرد كشيد و گفت: آه مادرم، چقدر شيرين است، پايدارى و استقامت او در راه اسلام چقدر لذت بخش است شما او را شكنجه مىدهيد ولى نمى دانيد كه هر اندازه جسم او را شكنجه مىدهيد، روحش با نشاطتر و شادابتر مىگردد، او احساس درد در راه اسلام را بهترين لذت براى خود مىداند(86) اين بود حماسه مادر و پسرى شيردل و قهرمان.