بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمهواپيماى جت مخصوص سران دموكرات يكى از كشورها آماده حركت شد، مسافران سرمايه دار و عزيز دردانه آن، پنج نفر از سردمداران آن كشور بودند، كه همچون ساير سردمداران اسمشان دموكرات و مردمى بود، ولى تنها چيزى كه توجه بآن نداشتند، مردم بودند.هواپيماى جت از زمين برخاست، عروسكان مهمان نواز ويژه آن هواپيما دست به سينه پيش آمدند، غذاهاى جورواجور و همراه آنها مشروب كنار اين مهمانان كه گويا از دماغ فيل بيرون پريده اند گذاشتند و آنچه را كه موجب آسايش آنها شود فراهم نمودند.... از شهرها كه مردمش مستضعف و مستمند بودند رسيد...يكى از آن پنج نفر كه او را «ژنرال بكر» مىخواندند، دست به جيب كرد تا چيزى بيرون آورد، ناگاه بسته اى بيرون آورد كه با اسكناسهاى درشت كنار هم چيده شده بود، معلوم شد هر بسته آن يك ميليون تومان (به پول ما) است.آرى اين است معنى دموكرات بودن، كه بسيارى از ملت خانه بدوش باشند و براى نان شب خود معطل، ولى اين ژنرال با يك دفعه دست به جيب بردن و بيرون آوردن، يك ميليون تومان آنهم اشتباها بيرون آورد! آنهم در جيبش نه در كيف و چمدانش. هواپيما به آسمان شهر رسيد.ژنرال براى اينكه پيش دوستانش خوش رقصى كرده باشد گفت: مىخواهم اين بسته پول را به اين شهر بيندازم، تا يك نفر فقير آنرا برداشته، و زندگى خود را تاءمين سازد.ديگرى گفت: نظر من اين است كه اگر اين پول را پنج قسمت كنى و به زمين بيندازى بهتر است، زيرا پنج نفر فقير، آن را برداشته و زندگى خود را با آن تاءمين مىكنند.سومى گفت: بهتر است كه ده قسمت شود!چهارمى گفت: بهتر است كه بيست قسمت شود، تا افراد زيادترى به نوائى برسند. پنجمى راءى ديگرى داد، راءيها كه مختلف شد، در حل اين مشكل حيران بودند كه چه كنند، پس از مدتى سكوت، حسّ دموكراسى «ژنرال» گُل كرد و گفت: قربان! ما ملّى و دموكرات هستيم، خوبست در اين باره راءى همه ملت را بخواهيم، اكنون كه ما در اينجا هستيم از ملت خود، جز به خلبان دسترسى نداريم، از او بپرسيم ببينيم راءى او چيستخلبان را به حضور آوردند و از او در اين مورد راءى خواستند.او كه قبلا دانشجو بود، و با شناخت دانشجوئى در دانشگاه، درك و شناخت داشت، و بخوبى دردهاى ملت را مىدانست، و نيز مىدانست كه اين پنج نفر پشت ماسك دموكرات بر گرده بيچاره ها سوار شده اند، و اكنون نيز با پيش آوردن چنين مساءله اى، مىخواهند سرگرمى مسخره آميزى داشته باشند، و با اين روش توهين آميز به ريش ملت بخندند، با اينكه احساس خطر مىكرد، اما حقيقت را گفت، كه اين حقيقت گوئى در چنين شرائط و مورد ويژه اى بزرگترين خدمت به ملت است، كه گاهى از وجدانهاى بيدار بر مىخيزد، و آن اين بود كه گفت:«شما سردمداران ميليونها نفر از ملت خويش هستيد، اگر همه آنها را نجات دهيد، بهتر از نجات پنج نفر و 10 نفر و 20 نفر و...است!».گفتند: درست مىگويى، مغز دموكراسى همين است، حال بگو چه كنيم كه همه را نجات دهيمخلبان گفت: راه نجات همه اين است كه، دريچه هواپيما را باز مىكنم، همينجا خود را به زمين بيفكنيد (تا بميريد) در نتيجه ملت خود را نجات داده ايد!!!(14)براستى خلبان هوشمند حقيقت مطلب را گفت، اما از شما چه پنهان كه همين خلبان به عنوان مرتجع و اخلالگر و ضد دموكرات، قلمداد شد، و به دستور آن ژنرال دم كلفت، محاكمه فرمايشى شده و به زندان ابد با اعمال شاقه گرفتار گرديد!(15)