بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم«نعيم بن مسعود»، يهودى از طايفه غطفان بود، و تازه به اسلام گرويده شده بود، اما اسلام خود را به طايفه اش نگفته بود.در ماجراى جنگ احزاب (خندق) كه مسلمانان در بحران سختى قرار گرفته بودند.(78) «نعيم» مخفيانه به حضور پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم آمد و عرض كرد: هر دستورى براى پيروزى بفرمائيد آماده اجرا هستم.پيامبر فرمود: مثل تو در ميان ما يك نفر بيش نيست، اگر بتوانى در لشكر دشمن اختلاف بيفكن كه جنگ يعنى مجموعه اى از طرحهاى پنهانى.»«نعيم» طرح جالبى ريخت، تا بين يهود بنى قريظه و قريش و غطفان، اختلاف بيندازد، نزد يهود بنى قريظه رفت و گفت: شما مىدانيد كه من به شما علاقمندم، گفتند: قبول داريم، گفت: قريش و غطفان مثل شما نيستند، اين شهر، شهر مدينه هستند و شما نمى توانيد آنها را از مدينه و اطرافش بيرون ببريد، ولى قريش و طايفه غطفان براى جنگ با محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم و يارانش آمده اند و شما از آنها حمايت مىكنيد، در حالى كه شهر آنها جاى ديگر است و اموال و زنانشان در غير اين منطقه، آنها اگر فرصتى دست دهد غارتى مىكنند و با خود مىبرند، و اگر مشكلى به پيش آمد به شهرشان باز مىگردند، ولى شما در اين شهر مىمانيد و مسلما قدرت مقابله با مسلمانان را نداريد، بنابراين شما دست به اسلحه نبريد تا از قريش و غطفان، وثيقه اى بگيريد، به اين ترتيب كه گروهى از اشراف خود را به شما بسپارند، گروگان شما باشند تا در جنگ كوتاهى نكنند.يهود بنى قريظه، اين پيشنها را پذيرفتند.«نعيم» مخفيانه به سراغ قريش آمد، به ابوسفيان و گروهى از رجال قريش گفت: من با شما دوستم، بهمين خاطر مىخواهم شما را در اين جنگ كمك كنم، اما خواهش مىكنم پيشنهاد مرا به كسى نگوئيد.گفتند: مطمئن باش.گفت: آيا مىدانيد كه يهود بنى قريظه از ماجراى شما با محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم پشيمانند و قاصدى نزد محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم فرستاده اند كه ما از كار خود پشيمانيم و مىخواهيم گروهى از اشراف طايفه قريش و غطفان را براى شما گروگان بگيريم و دست بسته به تو بدهيم تا گردن آنها را بزنى.محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز اين پيشنهاد را قبول كرده است، اگر يهود بنى قريظه به سراغ شما فرستادند، يكنفر هم به عنوان گروگان به آنها ندهيد.«نعيم» بعد از اين مراحل به سراغ طايفه غطفان آمد و گفت: مىدانيد كه من از شما هستم، سخن مخفيانه دارم به كسى نگوئيد، گفتند: مطمئن باش.آنگاه نعيم، جريان پشيمانى يهود بنى قريظه و... را براى آنها شرح داد...اتفاقا شب شنبه اى بود كه ابوسفيان براى سران غطفان، و براى يهود بنى قريظه پيام فرستاد كه حيوانات ما در اينجا دارند تلف مىشوند و اينجا جاى ماندن نيست، فردا صبح حمله را بايد شروع كرد.يهود بنى قريظه گفتند: ما در شنبه دست به هيچ كارى نمى زنيم، به علاوه ترس آنست كه فشار جنگ باعث شود شما به شهرهاى خود برويد و ما در اينجا تنها بمانيم، شرط همكارى ما اين است كه گروهى از اشراف خود را به عنوان گروگان به ما بسپاريد.هنگامى كه اين خبر به آنها رسيد گفتند به خدا سوگند «نعيم بن مسعود» راست مىگويد: حيله اى در كار است، يهود بنى قريظه قصد جنگ ندارند.همين امور، باعث اختلاف و تشتت شد، از طرفى هواى سرد زمستان و عوال ديگر باعث شد كه دشمنان فرار را بر قرار ترجيح دادند، به طورى كه حتى يك نفر براى جنگ با مسلمانان نماند.(79)