حيا و وفاى سگ - داستان ها و پندها جلد 5

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان ها و پندها - جلد 5

گردآورندگان: محمد محمدی اشتهاردی، مصطفی زمانی وجدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حيا و وفاى سگ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شخصى در پاريس (پايتخت فرانسه) زندگى مىكرد، و در آنجا خانه اى را كرايه كرده بود و سگى را براى نگهبانى خانه نگاه داشته بود، روزى از محل كار به خانه بر مىگشت، هوا سرد بود، ناچار پشت گردنى پالتو خود را بالا آورد بود، و صورتش را پوشيده بود به طورى كه تنها چشمش ديده مىشد.

وقتى به خانه رسيد، سگ او را نشناخت، به او حمله كرد و دامن پالتوش را گرفت او فورا صورتش را باز كرد تا سگ او را ديد، فهميد كه صاحبش است به قدرى شرمسار شد، كه صاحبش هر كار كرد وارد خانه نشد، بلكه بيرون خانه در گوشه اى خزيد، صاحبخانه وقتى كه صبح به سراغ سگ رفت، ديد مرده است!

مطلب عجيب ديگر اينكه: شخص ديگرى گويد: هنگامى كه در شهرى بودم روزى براى انجام ماموريتى مىخواستم به چند كيلومترى شهر بروم، از خانه بيرون آمدم، و كيف خود را كه در آن مدارك مهم دولتى و مقدار زيادى پول بود همراه داشتم، سگ خانه نيز همراه من آمده، هر چه كردم برنگشت، بلكه جلو مرا گرفت و نمى گذاشت بروم، سرانجام بسيار ناراحت شدم، پارابلوم همراه داشتم، با آن چند تير به او زدم كه به زمين افتاد و آنگاه به سوى كار خود رفتم.

پس از طى مسافتى، ناگهان ديدم كيفم نيست، خيلى ناراحت شدم، زيرا مدارك آن برايم مسئوليت سنگينى داشت، با خود گفتم زير فلان درخت گذاشته ام و فراموش كرده ام بردارم، سراسيمه برگشتم، و با خود مىگفتم حتما كسى آن را برداشته و برده است با يكدنيا نگرانى و با شتاب، خود را به محل رساندم، ديدم كيف نيست، در فكر فرو رفتم - فهميدم سگ زبان بسته دريافته بود كه من كيفم را جا گذاشته ام، جلو مرا مىگرفت و نمى گذاشت بروم، به فكر افتادم به سراغ سگ بروم تا ببينم در چه حالست، به آن محل كه تيرش زدم رفتم، او را نديدم، اثر خونش را در زمين ديدم، دنبال اثر خون را گرفتم تا رسيدم به گودالى در كنار مسير جاده، ديدم سگ افتاده و مرده، و كيفم در كنارش بود.

فهميدم كه اين سگ پس از تير خوردن، تا توان داشته آن كيف را از سر راه رهگذرها بر داشته و آنرا از مسير جاده دور كرده، كه كسى برندارد و بعد افتاده و مرده است ناقل عكس آن سگ را نشان داد و گفت هر وقت اين عكس را مىبينم متاءثر مىشوم، كه او اينقدر به من وفا كرد.(40)

آرى آيا سزاوار نيست، ما سگ هواى نفس خود را در برابر خواى بزرگ، رام و كنترل كنيم تا در برابر ولى نعمتش، خداى بزرگ، حيا و شرم كند، و نسبت به او و فرمان او وفادار باشد؟! چرا سزاوار است بلكه ميليونها بار سزاوار است!.

/ 103