مسيحى، مسلمان شد - داستان ها و پندها جلد 5

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان ها و پندها - جلد 5

گردآورندگان: محمد محمدی اشتهاردی، مصطفی زمانی وجدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مسيحى، مسلمان شد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

امير مؤمنان على عليه السلام در راهى عبور مىكرد، زره خود را در دست يك نفر مسيحى ديد، به او فرمود: اين زره مال من است.

با اينكه زمان خلافت آنحضرت بود، همراه مسيحى به دادگاه رفتند، على عليه السلام مثل يكفرد عادى، همراه مسيحى در برابر قاضى (شريح) نشستند على عليه السلام فرمود: اين زره مال من است، و من آن را نفروخته ام و به كسى نبخشيده ام.

شريح به مسيحى گفت: تو چه مىگوئى

او گفت: زره مال خودم هست، على عليه السلام دروغ مىگويد.

شريح به على عليه السلام گفت: آيا شاهدى دارى

على عليه السلام خنديد و فرمود: قضاوتت صحيح است شاهدى ندارم.

شريح به نفع مسيحى قضاوت كرد، مسيحى زره را گرفت و رفت، على عليه السلام نشسته بود و به او نگاه مىكرد.

مسيحى چند قدمى بيشتر برنداشت كه برگشت و گفت: گواهى مىدهم كه اين قضاوت، مانند قضاوت پيامبر است، آنجا كه زمامدار مسلمانان مرا براى قضاوت نزد قاضى خود مىبرد، ولى قاضى به نفع من قضاوت مىكند.

همين برنامه موجب شد كه مسيحى به اسلام گرويد و قبول اسلام كرد، سپس به على عليه السلام عرض كرد: خدا را گواه مىگيرم كه زره مال شماست، روزى رهسپار صفين بودى، من پشت سر شما بودم، آن زره را در بيابان يافتم، (كه از شما بوده و به زمين افتاده بود) اينك اين زره را بگيريد.

على عليه السلام فرمود: زره را به تو بخشيدم.

از آن پس، آن مسيحى از ياران با وفاى على عليه السلام گرديد و در جنگ نهروان در ركاب على عليه السلام با دشمن مىجنگيد.(72)

/ 103