انسان همين جسم خاكى است و بس . اين همان درسى است كه ابليس به تشخيص خويش به شاگردان خود مى دهد.هستند كسانى كه در كلاس انسانى شناسى شيطان شركت مى كنند و به پيروى از معلم رانده شده خويش ، انسان را تنها توده اى خاك مى دانند و بس ؛ زيرا آن گاه كه شيطان از سجده بر آدم سرباز زد، چنين گفت : قال انا خير خلقتنى من نار و خلقته من طين ؛ (74) من از او بهترم ، مرا از آتش آفريده اى و او را از گل .شيطان در معرفى انسان فقط به جنبه ى اين جايى او اشاره مى كند و جنبه آن جايى او را ناديده مى گيرد و حال كه آدمى ، آنى دارد كه از تمامى موجودات متمايز مى شود، او تنها صدفى است كه گوهر روح اللهى به جسم خاكيش زينت مى بخشد. در نگاه آفرينش و درگاه خلقت ، نفس الرحمان در او دميده ، و عطر روح خدايى به او رسيد است : فاذا سويته و نفخت فيه من روحى ... (75) آدمى آن گاه شايستگى سجده فرشتگاه را يافت كه اين نفس رحمانى را دريافت ؛ وگرنه براى خاك سجده نمى كنند، بلكه بر خاك سجده مى نمايند. تمام هنر انسان در حراست و حفاظت از آن نفس رحمانى و نفخه الهى است كه زيباترين هديه اى است كه خداوند، آن را تنها به انسان عنايت كرد.و اويس قرنى اين نسيم رحمانى را پاك و پاكيزه نگه مى داشت ، و همان گونه كه جسمش از نفس جسمانى زنده بود؛ روح و جانش از نفس آسمانى سر حال و سرزنده مى نمود. اشتغال اويس شتربان به تزكيه نفس و تصفيه روح ، آن چنان فسحتى به روح خدايش بخشيد كه بوى خوش آن ، حصار مكان را شكست و از يمن به مدينه رسيد و مشام يار ديرينه را نوازش داد و گاهگاه حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله آن رسول بى قرينه ، سينه پاك خود را رو به سوى يمن كرده و زمزمه مى فرمود :