چو حافظ در قناعت كوش ، وز دنيى دون بگذر كه يك جو منت دو نان صد من زر نمى ارزد (228)
كه يك جو منت دو نان صد من زر نمى ارزد (228) كه يك جو منت دو نان صد من زر نمى ارزد (228)
چراغ نوزدهم : زهد
اويس مى گويد : و طلبت الراحه فوجدتها فى الزهد ؛ (229) آسايش و آسودگى را جتسجو كردم ، آن را در زهد و پارسايى يافتم .انسان راحت طلب است ، در جستجوى آسودگى و آسايش به اين در و آن در مى زند و به اين جا و آن جا مى رود و استراحت او را سر حال نگه مى دارد، او قلبا به سكون و آرامش تمايل دارد، و از طرف ديگر ناآرامى او را عصيانى مى كند، و تب و تاب و رنج و تعب ، مطلوب او نيست .آدمى نشستن را بر ايستادن ، دراز كشيدن را بر نشستن ، و خوابيدن را بر دراز كشيدن ترجيح مى دهد و توجيه مى كند كه براى جهد و كوشش بايد استراحت كرد و آرامش روحى داشت . اما انسان افسرده و بى قرار، گرفتار ناراحتى و نارضايتى است .اويس قرنى نيز همانند همه انسانها، طالب راحتى و آسايش است ، او نيز قلبا تمايل به آسايش و آرامش دارد.اما آسايش در چيست ؟ آيا در بيشتر داشتن است ؟ يا در كمتر داشتن ؟ كداميك از فقر و غنا خشنودى دل را تاءمين مى كند؟ و خرسندى درونى با چيز به دست مى آيد؟ اويس سوالات ما را در يك كلمه پاسخ مى دهد، او مى گويد : من به دنبال راحتى و آسودگى گشتم ، و آن را در زهد و پرهيزكارى يافتم .آرى ، بايد مزرعه دل ، تشنگى كاشت ، انسانى كه تشنه و طالب نيست ، هرگز در زندگى كامياب نمى شود، آدمى بايد تشنه راحتى باشد و دشنه بر قلب ناراحتى فرو برد، و اين ممكن نيست مگر با زهد. البته بايد توجه داشت كه زهد عبارت از كار نكردن ، نداشتن ، نخوردن ، نياشاميدن ، نپوشيدن نيست ، بلكه زهد آن است كه انسان كوشش و مجاهده نمايد، نعمتهاى خداوندى را كسب كند، حتى بيشتر از نياز خويش كار و درآمد داشته باشد، ولى به دسترنج خود دل نبندد و گنج فراهم نكند، تمايل به دنيا و تعلق به مال و منال نداشته باشد، و از حرام دورى گزيند كه امام الزاهدين ، اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد : لا زهد كالزهد فى الحرام ؛ (230) هيچ پارسايى همانند بى رغبتى در حرام نيست . زاهد، افزون بر نياز خويش ، كسب و درآمد دارد، اما همه را براى خود نگه نمى دارد، بلكه از آنها به اندازه نياز استفاده مى كند و باقيمانده را در راه خدا انفاق كرده و ذخيره آخرت مى نمايد.زهد بى رغبتى به دنياست ، ولى پرهيز و ستيز با نعمتهاى الهى نيست ، زاهد اسير دنيا و ديناپرستان نمى شود، او در كمال آزادگى و وارستگى زندگى مى كند و به قول اويس او آسايش را در زهد يافت . (231)
چراغ بيستم : فقر
اويس قرنى مى گويد : و طلبت الفخر، فوجدته فى الفقر ؛ (232) فخر و افتخار را طلب كردم ، پس را در فقر و افتخار يافتم .داشتن مايه افتخار است . داشتن مقام قدرت و ثروت ، عده اى را به وجد مى آورد و آنها ره به باتلاق فخر مى اندازد، داشتنى ها گروهى ره سرمست مى كند و آنان را به خاطر آن چه كه دارند، به طور تخيلى برترى مى بخشد : اين است خانه من ! اين است تجارتخانه من ! اين است ثروت من ! اين است نوكران و چاكران من ! و كيست كه همانند من ، خانه ، تجارتخانه ، ثروت و مكنت داشته باشد؟!هركس كه به داشتنيهاى خود مغرور و به ثروتهاى خويش مسرور باشد، لحظه به لحظه از خدا دور و دورتر مى شود. اين جاست كه مال و ثروت بر انسان سلطه مى يابد و آدمى در بيراهه فخر فروشى گرفتار و سرگردان مى