سنگ نفس را كند از يمن نظر لعل و عقيق
هر كه قدر نفس باد يمانى دانست (78)
هر كه قدر نفس باد يمانى دانست (78)
هر كه قدر نفس باد يمانى دانست (78)
گفت بوى بوالعجب آمد به من
كه محمد صلى الله گفته بر دست صبا
بوى رامين مى رسد از جان و يس
از اويس و از قرن بوى عجب
چون اويس از خويش فانى گشته بود
آن هليله پروريده در شكر
چاشنى تلخيش نبود در گر
همچنان كه مرنبى را از يمن
از يمن مى آيدم بوى خدا
بوى يزادن مى رسد هم از اويس
مرنبى را مست كرد و پر طرب
آن زمينى آسمانى گشته بود
چاشنى تلخيش نبود در گر
چاشنى تلخيش نبود در گر