توصيف مفاهيم اخلاقى را وجهه همت خود قرار مى دهند و به مبانى آنها و
همچنين راهبردهاى عملى، كمتر توجه مى كنند. بنابراين نقطه شروع و پايان اخلاق
و مخصوصاً تربيت اخلاقى چندان مشخص نيست. در اين روش اخلاقى، چيزى به نام يك
نظام اخلاقى كه هم در برگيرنده مباحث مبنايى اخلاق باشد و هم مباحث توصيفى و
تربيتى را در يك ترتيب منطقى سامان داده باشد، به چشم نمى خورد. متونى كه با
اين سبك نگاشته شده اند على رغم غنايى كه در مواد و محتواى اخلاقى دارند، به
لحاظ ساختارى و شكلى راضى كننده و مناسب نيستند. كتاب هايى مانند احياءالعلوم
نوشته محمد غزالى و المحجّة البيضاء به خامه فيض كاشانى، نماينده اين
گونه متون اخلاقى اند.
شيوه مورد قبول در اين نوشتار، تلفيق و تركيبى است از نكات مثبت موجود در
هر سه شيوه مذكور و در عين حال در اين شيوه تلاش مى شود كه نارسايى هاى روش
هاى نامبرده، جبران گردد. بنابراين در اين روش، اولا سعى مى شود كه اخلاق
اسلامى از نظر شكل و محتوا در حد امكان براساس قواعد عقلانى و منطقى تنظيم و
تبيين گردد. ثانياً، از دستاوردها و تجربيات عارفان در حد امكان استفاده شود
و ثالثاً، ملاك و معيار داورى اخلاقى همواره قرآن و روايات باشد.
در اين شيوه به پيروى از آنچه در كتاب خداوند و سنّت نبى اكرم(صلى الله
عليه وآله) و اهل بيت گرامى اش(عليهم السلام) بيان شده است، همه مزايايى كه
براى مكاتب و شيوه هاى اخلاقى پيش گفته، شمرديم، وجود دارد. در اخلاق اسلامى،
از جهت گستردگى هم پاسخ پرسش هاى بنيادين اخلاقى را مى توان يافت، هم مفاهيم
اخلاقى مورد بحث قرار گرفته و هم راهكارهاى عملى و تربيتى معرفى شده است.
نظام خاصى بر مفاهيم و حوزه هاى مختلف اسلامى حاكم است. مناسبات هر مفهوم با
مفاهيم ديگر و جايگاه آن در مجموعه نظام اخلاقى مورد دقت واقع شده است. اخلاق
تربيتى مورد توجه فراوان قرار گرفته و راه ها و ابزارهاى متناسب با فهم
مخاطبان معرفى شده و مبدأ و مقصد و درجات و مراتب نيز در آن لحاظ شده است. در
عين توجه به معرفت و مجاهده با نفس، بر عزّت و شرافت و بزرگوارى انسان تأكيد
مى شود، و در عين بهره گيرى از رهيافت هاى عقلى در فهم و تبيين مفاهيم اخلاقى
و ترغيب به عمل، ابزار محبت و راه دل را به عنوان سلاحى برنّده و تمام كننده
اين سير معنوى، به كار مى گيرد.
در حالى كه انتساب به وحى و مطابقت با شريعت، خصيصه گوهرين اين روش است،
از موازين عقلى و اصول مسلّم عرفى و عُقلايى و تجربيات عملىِ پيشگامان صادق
طريق معنويت نيز در فهم و تفسير و تطبيق و اجراى آنچه در كتاب و سنت وارد شده
است، غفلت نكرده است.
بنابراين برخى از شاخصهاى اصلى روش اخلاقى مقبول را مى توان به شكل زير
بيان داشت:
1. تأكيد بر مطابقت و يا عدم مغايرت مباحث با كتاب و سنّت;
2. تلاش در ارائه نظامى جامع كه پاسخگوى همه پرسش هاى اخلاقى باشد;
3. ارائه تفسيرى معتدل و هماهنگ از مفاهيم اخلاقى;
4. تقسيم و ترتيب منطقى مباحث اخلاقى در سه بخش مطالعات مبنايى، توصيفى و
تربيتى;
5 . توجه به ابزار تربيت اخلاقى و ترتيب طبيعى آنها و تأكيد بر مشروعيت
آنها;
6 . استفاده از تجربيات علمى پيشگامان و پيش كسوتان در تهذيب اخلاق;
7. سعى در استخراج اصول و قواعد كلى اخلاق از خلال مصاديق وارد شده در
كتاب و سنت;
8 . تبيين ديدگاه اسلام در حوزه هاى مختلف رفتارى و ملكات نفسانى به طور
مستقل و البته با توجه به تأثير متقابل آنها;
9. توجه به تأثير متقابل حوزه انديشه، ملكات نفسانى و رفتار و كردار بر
يكديگر;
10. توجه به جايگاه عقل، گرايش هاى فطرى و آثار و تجربيات عملى، در تفسير
و عمل به مفاهيم اخلاقى;
11. تأكيد بر رشد هماهنگ و متوازن استعدادهاى اخلاقى و پرهيز از افراط و
تفريط در آنها;
12. توجه به وضعيت و شرايط خاص مخاطبان در به كار بستن دستورهاى اخلاقى.
د. تقسيم مباحث اخلاق اسلامى
اخلاق در مفهوم اسلامى آن و در پرتو آنچه از طريق قرآن و رهگذر عترتطاهره(عليهم السلام)به ما رسيده است، هم به پرسش هاى بنيادين علم اخلاق كه
امروز در فلسفه اخلاق از آنها گفتوگو مى شود، پاسخ مى دهد و هم انسان كامل و
مطلوب را در حوزه صفات نفسانى و الگوهاى مختلف رفتارى مى نماياند. افزون بر
آن دو، راهكارها و راهبردهاى علمى و اجرايى را براى رسيدن به انسان اُسوه و
عالى ترين مقامات معنوى، نشان مى دهد. بنابراين اخلاق اسلامى به طور طبيعى و
منطقى، به سه فصل زير تقسيم و ترتيب مى يابد:
1. برخى مباحث بنيادين و فلسفىِ اخلاق: واقعيت اخلاق و عناصر ضرورى
عمل اخلاقى و شناسايى آن.
2. توصيف زشتى ها و زيبايى هاى اخلاقى: هم به عنوان صفت نفسانى و هم
در حوزه هاى مختلف رفتارى.
3. اخلاق تربيتى: تبيين شيوه ها و ابزارهاى آراستن انسان به فضيلت ها
و پيراستن او از رذيلت هاى اخلاقى.
فصل دوم: جاودانگى اخلاق
مقدمه
1. طرح مسئله: كشتن نوزادان ناقص و سالخوردگان، دزدى كردن، اعتقاد بهبرترى نژادى و ... در برخى از جوامع گذشته امرى مجاز پنداشته مى شد و خلاف
اخلاق محسوب نمى گرديد. امروز اكثريت غالب جوامع، آن را امرى غير اخلاقى
اعلام مى دارند. در دوران معاصر نيز جوامع و فرهنگ هاى مختلف، داورى هاى
گوناگونى در باره فضيلت ها و رذيلت هاى اخلاقى دارند. در حالى كه بعضى از
جوامع «چندهمسرى» را مجاز و «پوشش» را ضرورى مى دانند، در اكثر فرهنگ هاى
مسيحى «چندهمسرى» امرى غيراخلاقى و «پوشش» غيرضرورى پنداشته مى شود.
توجه به واقعياتى از اين نوع، ما را متوجه يك پرسش بنيادين اخلاقى مى
كند: آيا خصلت ها و رفتارهاى زشت و زيباى اخلاقى، گستره جهانى و جاودانه
دارند؟ آيا احكامى كه محكمه اخلاق براى اوصاف درونى و رفتارهاى بيرونى انسان
ها صادر مى كند، اعتبارى بين المللى و دائمى دارند؟ به عبارت ديگر آيا «خوبى
ها» و «بدى ها»ى اخلاقى، مطلق و فراگيرند؟ يا اين كه با ويژگى «نسبيّت» همراه
اند و تنها براى زمان و دورانى خاص و يا مكانى و جامعه اى ويژه و براى شرايطى
مشخص، معنا پيدا مى كنند و معتبرند؟
2. پيشينه بحث: مبدأ پيدايش اين بحث به دوران يونان باستان مى رسد و
در دوران جديد علمى مغرب زمين نيز اين پرسش يكى از دغدغه هاى اساسى فيلسوفان
اخلاق بوده است. در حوزه انديشه اسلامى، مايه هاى نسبى گرايى اخلاقى را در
مبانى متكلمان اشعرى مى توان يافت; اگرچه آنان در انكار حسن و قبح ذاتى و
عقلى اشيا از اصطلاح «نسبيّت اخلاقى»(1)
. EThical relativity.
استفاده نكرده اند. ولى اين بحث در دوران معاصر در حلقه هاى علمى
دانشمندان مسلمان نيز جايگاهى رفيع يافته و از زواياى گوناگون مورد گفتوگو
قرار گرفته است.
3. اهميت دينى موضوع: گذشته از آثارى كه بر نتايج اين بحث مترتب مى
شود ـ و در پى خواهد آمد ـ اين موضوع با يكى از بنيادى ترين و كليدى ترين
باورها و اركان اعتقادى و ايمانى مسلمانان ارتباطى تنگاتنگ دارد. كمال،
خاتميت و در نتيجه بين المللى و جاودانه بودن اسلام، خصيصه اى است كه آن را
از حصار تنگ گذشته و حال آزاد مى كند. اين باورِ مسلمانان، بيانگر بى نيازى
بشر از اديان گذشته و آينده است. اين اصل تأكيد دارد كه موقعيت هاى
جغرافيايى، ادوار تاريخى و شرايط زمان و مكان، آموزه هاى دينى و از جمله
احكام اخلاقى، آن را تحت الشّعاع خود قرار نمى دهد; مگر از مجارى مُجاز و
موجهى كه دينْ خود تعيين كرده است.
مبانى و نظريه هايى كه «نسبى گرايى» را در حوزه فضيلت ها و رذيلت ها مى
پذيرند، با تفسير معقول از اصل كمال و خاتميت اسلام در تعارض اند. بنابراين
پايبندى به اصل يادشده وامدار اثبات نوعى ثبات و اطلاق در مفاهيم اخلاقى است.
بايد ثابت شود كه طبيعت اولى موضوعات اخلاقى همواره محكوم به حكم يكسانى
هستند و تنوع جغرافيايى، گذر زمان و گوناگونى فرهنگ ها نقش و تأثيرى در اتصاف
يك موضوع اخلاقى به فضيلت يا رذيلت ندارد.
به علاوه نوعِ پاسخى كه ما به سؤال مذكور مى دهيم، چگونگى نگرش ما را به
اخلاق رقم خواهد زد و در تار و پود پژوهش هاى اخلاقى، تأثيرى جدّى خواهد داشت
و نه تنها قضاوت ما نسبت به زشت و زيباى اخلاقى دگرگون مى شود، بلكه شيوه بحث
در اخلاق، منابع آن و در نهايت قلمرو مخاطبان احكام اخلاقى را نشان مى دهد.
4. مفهوم اطلاق و نسبيّت: مراد از «مطلق گرايى اخلاقى» پاى فشردن بر
اين باور است كه اصول و گزاره هاى اخلاقى وابسته به هيچ امرى خارج از ذات
موضوعات اخلاقى و آثار و نتايج واقعى آنها نيستند. به عبارت ديگر آنچه موجب
مى گردد كه يك موضوع متّصف به خوبى يا بدى اخلاقى گردد، فقط مجموعه عناصر
موجود در ذات موضوع و آثار واقعى مترتب بر آن مى باشد; نه حوادث و شرايط خارج
از آن، از قبيل شرايط زيست محيطى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و يا وضعيت روانى
و ذوقى فاعل. بنابراين اگر نگهدارى شايسته از سالمندان، عفت پيشگى و يا حفظ
حرمت ديگران به لحاظ اخلاقى، عملى پسنديده است، اصولا در همه زمان ها و مكان
ها و در هر شرايطى و با هر فاعلى، ستوده و اخلاقى
است. مگر آنكه تغيير شرايط، موجب تغيير در ماهيت عمل گردد و يا باعث بروز
تزاحم بين ارزش ها شود.(1)
«نسبيّت» يعنى وابستگى يك شى به امر يا امورى متغير و خارج از ذات و آثار
واقعى آن. بنابراين نسبيتِ يك مفهوم اخلاقى، اعم از اين كه فضيلت باشد يا
رذيلت، به اين است كه صدق يا عدم صدق آن بر يك صفت درونى و يا رفتار بيرونى،
وابسته به عناصرى متغير و خارج از حقيقت و آثار واقعى آن صفت يا رفتار باشد،
از قبيل فرد واجد آن صفت و يا فاعل آن رفتار، جامعه اى كه آن فرد در آن زندگى
مى كند و آن هنجار در آن رُخ مى دهد، شرايط زمانى آن. مثلا رفتار با
سالمندان، همواره محكوم به حكم واحد اخلاقى نيست، يا نوشيدن اندكى شراب و عدم
پايبندى به حجاب براى فردى كه در جامعه مسيحى زندگى مى كند، يك رذيلت اخلاقى
شمرده نمى شود، ولى براى شهروندان جامعه اسلامى امرى زشت و خلاف اخلاق
است.(2)
به تناسب اين كه اتصاف يك موضوع به خوبى يا بدى اخلاقى، تابع كدام متغير
خارج از ذات و آثار واقعى موضوع، دانسته شود، مى توان نسبى گرايى اخلاقى را
به اقسام مختلف تقسيم كرد:
در يك تقسيم كلى،(3) كسانى كه اصول اخلاقى را تابعى از متغير فرهنگ
اجتماعى مى دانند، طرفدار«نسبيت قراردادى»(4) هستند و گروهى كه آن را تابع
خواست و گزينش فرد مى انگارند به «نسبيت ذهنى»(5) باور دارند. در مقابل
مكاتبى كه براى اصول اخلاقى، منشأ عينى و خارجى قائل اند، به مكاتب طرفدار
«اصالت عين»(6) موسوم گشته اند.(7)
در يك تقسيم بندى ديگر مى توان انواع نسبيت گرايى اخلاقى را به صورت زير
بيان داشت:
1. ر.ك: همين نوشتار، تزاحم ارزش ها و معيار ترجيح و پرسش ها و پاسخ ها.
2. ر.ك: علامه طباطبايى: الميزان، ج 1، ص 376 ـ 377.
3. ر.ك: لوئيس پويمن: نقدى بر نسبيت اخلاقى، ترجمه محمود فتحعلى.
(نقل از مجله نقد و نظر، ش 13 ـ 14، ص 326)
. conventional.
. subjectivism.
. objectivism.
7. ر.ك: پاپكين واسترول: پيشين، ص 68 ـ 77.