اسلام شيعه در چارچوب خلق يك نهضت انقلابى - رهیافت های نظری بر انقلاب اسلامی (مجموعه مقالات) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رهیافت های نظری بر انقلاب اسلامی (مجموعه مقالات) - نسخه متنی

حاتم قادری، محمدهادی سمتی، غلام حیدر ابراهیم بای سلامی، سعید ارجمند، ناصر هادیان، تدا اسکاچپول، رابرت دی. لی، علی رجبلو، حمیرا مشیرزاده، سعید حجاریان، جان فوران، احمد گل محمدی، رضا رضائی؛ ترجمه: عباس زارع، محسن امین زاده، مهرداد وحدتی دانشمند؛ گردآوری: عبدالوهاب فراتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسلام شيعه در چارچوب خلق يك نهضت انقلابى

تشيع يك شعبه عمده، ولى غير غالب، از دين اسلام است و ايران تنها كشور- دولتى است كه در آن شيعيان بيش تر از پيروان سنى، داراى اكثريت هستند. به عنوان يك جهان بينى مذهبى، عقايد تشيع به ويژه يك منبع سمبوليك بارز بوده است كه مقاومت عليه مقتدرين ظالم را توجيه نموده و به رهبران مذهبى در چارچوب رقابت با حكومت، مشروعيت بخشيده است. اسطوره بنيادين تشيع، داستان شهادت مشتاقانه امام حسين(عليه السلام) به دليل موجه مقاومت عليه خليفه غاصب(يزيد) است. و اقتدار مشروع در اجتماع، شيعه از دير باز بين رهبران سياسى و مذهبى تقسيم شده است به شكلى كه هيچ كدام از اين رهبران نمى توانند به طور صريح مدعى نمايندگى كامل خواسته و اراده «امام غائب» يعنى يك رهبر عالى مقامى كه از قرن نهم وارد دوره اى از غيبت شده باشند.

روحانيون شيعه (علما)،(164) براى تفسير قوانين اسلامى براى مومنين آموزش ديده اند، و همانند پادشاهان يا بهتر از آنان، مى توانند مدعى نمايندگى خواسته ها و اراده امام غائب باشند. اما در سير واقعى تاريخ ايران، تشيع گاهى از اوقات (به ويژه در دوران حكومت سلسله صفويه) به منظور توجيه ائتلاف علما و پادشاهان مورد استفاده قرار مى گرفت، و در ديگر اوقات براى توجيه كناره گيرى تقدسانه علما از جهان آلوده لامذهب سياسى مورد بهره بردارى قرار مى گرفت.(165) مضاف براين، اسطور، امام حسين(عليه السلام) مى تواند مومنين عامه را به سوى دعاى خالصانه و مطيعانه براى شفاعت حسين براى نجات فردى خود هدايت كند. نه اين كه لزوماً آن ها را به طرف كنش هاى دسته جمعى براى شهادت در اعتراض نسبت به قدرتهاى غيرمشروع و غير موجه، متمايل سازد.(166) به طور خلاصه، تحولات سياسى را نمى توان به طور منطقى از اعتقادات تشيع استنتاج نمود، بلكه مى توان گفت كه براى انجام فعاليت هاى مذهبى و بينش هاى گوناگون در مسير متحول حيات جامعه ايران به طور كلى، بستگى دارد. تا قرن نوزدهم، تحت حكومت پادشاهان قاجار علماى شيعه به كانال هاى مالى و اقتصادى مستقل دست يافته بودند (يا به عنوان زمين داران يا جمع آورى كنندگان زكات هاى مذهبى ويژه كه نيمى از آن براى مخارج روحانيون و طلاب، و نيمى ديگر براى امور رفاه و تامين اجتماعى كه توسط روحانيون ارشد، يا آيت الله ها تعيين مى شد، مصرف مى شد). علما هم چنين از حمايت قوى در ميان مردم، به ويژه مردم شهرنشين، برخوردار بودند. در برخى از مقاطع قرن نوزدهم، هنگامى كه به نظر مى رسيد پادشاهان، در قبال دخالت و اعمال نفوذ قدرت هاى امپرياليستى غربى در جامعه ايران مردد و نامصمم هستند، عناصر رهبر در درون روحانيون(167) به بسيج و سازماندهى نهضت هاى اسلامى ناسيوناليستى «بر عليه سياست هاى دولت، مبادرت مىورزيدند. مع الوصف، علما در چارچوب يك سلسله مراتب واحد، و منظم متحد و متفق نبودند، و در شبكه هاى پديده با اشرافيت زمين دار قاجارى، رهبران قبايل و عشاير، و مقامات موروثى سلسله تبارى و وابسته و متصل بودند. برخى از علما ممكن است از نهضت هاى اصلاح طلب مدرن حمايت كنند، ولى تا قرن بيستم (و در واقع حتى در 1953 كه شاه با كمك از سوى آمريكا به تاج و تخت خود بازگشت) ديگر روحانيون ارشد حمايت علنى يا نهفته و پنهان خود را براى نهاد سلطنت در ايران ارايه مى نمودند. فقط پس از متاركه قطعى و مطلق پادشاه دوم سلسله پهلوى با روحانيون، مركز ثقل سياسى آن ها به سوى مخالفت سياسى شديد، و سرانجام انقلاب، متمايل گشت.(168)

در طول دهه هاى 1960 و 1970، شاه از قدرت حكومت و برنامه هاى نوسازى براى تهاجم عليه روحانيون شيعه، استفاده نمود.(169) اصلاحات ارضى ديكته شده از بالا در طول دهه 1960 بسيارى از روحانيون و نهادهاى مذهبى را تضعيف نمود، و پيوندهاى روحانيون با طبقه زمين داران عمده را مخدوش ساخت. اختلافات در امور آموزش و پرورش، رفاه و تامين اجتماعى و امور قضايى منجر به ايجاد رقباى مدرن، حرفه اى، متخصص و استخدام شده توسط دولت، براى روحانيون شيعه و كليه فعاليت هايى كه از نقطه نظر تاريخى كاربردهاى اجتماعى مهم آن ها را تشكيل مى دادند، شد. آن چه توسط شاه دست نخورده باقى مانده بود، تعدادى از مراكز سنتى آموزش مذهبى (همانند قم)، تحت الشعاع قرار گرفته بود. هم چنين پيوند اجتماعى علما با بازارى ها هم چنان دست نخورده باقى ماند. بازاريانى كه هم چنان به طور داوطلبانه ماليات ها و عوارض مذهبى خود را پرداخت مى نمودند و شاه با بينشى مغرورانه فرض را بر اين نهاده بود كه روحانيون كهنه گراى معمّم همزمان با پيشرفت اجتناب ناپذير سير نوسازى در سكوت از صحنه محو خواهند شد. اما قبل از تحقق اين امر، تعداد قابل ملاحظه اى از علماى ايران و زمامداران آن ها در ميان مردم عادى و طلاب (طرفدارى كه گرچه تقليل يافته بودند ولى هم چنان حائز اهميت بودند) از طريق راه اندازى يك شورش مردمى مبتنى بر سنت گرايى اسلامى، عكس العمل نشان دادند. آيت الله خمينى، كه در دهه 1960 به يك شهر مذهبى زيارتى در عراق تبعيد شده بود، پس از تبعيد خود زائرين و طلاب را طى سخنرانى هاى خود در مورد اين كه كه شاه عامل ضد اسلام امپرياليزم خارجى است توجيه مى نمود. او هم چنين از علما دعوت مى كرد تا براى دستيابى به حقوق خود مبتنى بر رهبرى امت اسلامى در جهت مستقيم و علنى عليه قدرت نامشروع حاكم، تلاش كنند.(170) جذابيت پيام هاى خمينى تدريجاً در ميان طلاب قم فراگير شده، و از طريق شبكه هاى موجود كه روحانيان را با عامه مردم وجوهات پرداز پيوند مى داد، در سراسر ايران (به ويژه در مناطق شهرى) گسترش يافت.(171) همه اينها در اواسط دهه 1970 همزمان با نفرت فراگير ايرانيان نسبت به شاه و سياست هاى رژيم او (سياست هايى كه به نظر مى رسيد بيش تر در جهت توسعه ارتش، حصول اطمينان از تامين نيازهاى نفتى غرب، و مطابقت با منافع آمريكا قرار دارند تا تامين نيازها و تقاضاهاى مردم ايران) صورت مى پذيرفتند.

پس از اين كه اعتراضات عليه شاه آغاز شد، شبكه ها و نهادهاى ارتباطى ميان روحانيون شيعه، و بين روحانيون و مردم (ارتباط از طريق مساجد و مراسم مذهبى) براى تقويت و تداوم بخشيدن به مقاومت فراگير عليه حكومت، لازم و حياتى بودند.(172) اسطوره امام حسين(عليه السلام) چارچوبى براى بر چسب و واكنش عليه شاه مورد استفاده قرار گرفت، و شاه بر چسب «يزيد خودكامه و شيطان زمان حاضر» را از آن خود نمود. تقويم ساليانه اسلامى و مراسم دسته جمعى آن، مجالس نمازهاى هفتگى، و مراسم تشييع جنازه هاى عمومى براى عزادارى براى فوت شدگان، همگى ارايه كننده فرم هاى مختلف كاناليزه نمودن كنش هاى سياسى توده اى همزمان شدند، فرم هايى كه به علت قدمت، مردم آن ها را به خوبى و عميقاً درك مى كردند. هم چنين اين نكته حائز اهميت است كه ايرانيان، حتى در خارج از مرزها بين مؤمنين و غيرمؤمنين، مى توانستند با يكديگر متحد گردند، زيرا اسلام شيعه و يك رهبرى اخلاقى علناً سازش ناپذير، يك كانال ملى بومى را براى ابراز اپوزيسيون مشترك عليه پادشاهى كه به خارجيان بيش از حد نزديك بود، فراهم آورده بود: حتى ايرانيان غير مذهبى مى توانستند تحت چنين لوايى گرد آيند و آن ايرانيان كه مذهبى و مومن بودند. (به ويژه مردان جوان از خانواده هاى بازارى) مى توانستند در اسطوره حسين جنبه الهام بخش شهادت براى مبارزه با اختناق و ظلم را بيابند. بدين ترتيب، اغلب مردان كفن پوش كه آمادگى خود براى كشته شدن توسط ارتش را به معرض نمايش مى گذاردند، در جلوى صف تظاهركنندگان توده اى حركت مى كردند. قطعاً حائز اهميت بود كه مردم مشتاق مواجهه مكرر با ارتش بودند و در مقايسه با جمعيت هاى تظاهركننده در كل تاريخ اروپا، تلفات بيشترى را پشت سر هم قبول و تحمّل مى كردند. در اين حال بخش هايى از ارتش (رده هاى پايين) در مقابل چكاندن ماشه درنگ و تامل كردند. بنابراين با گذشت زمان، جمعيت معترض همواره در حال رشد بود، ضمن اين كه ارتش كمتر و كمتر فعال مى شد و نقش خود را، به عنوان ابزارى براى اختناق و سركوب از دست مى داد.

به طور خلاصه، اسلام شيعه هم از نقطه نظر سازمانى و هم از لحاظ فرهنگى، براى ايجاد انقلاب ايران عليه شاه، نقشى حياتى را به عهده داشت. روحانيون راديكال شده، كه تابع آيت الله خمينى (به ميزان هاى مختلف) بودند، عقايد سياسى اى را تبليغ مى كردند كه شاه را زير سؤال مى برد. سپس شبكه ها، روش هاى اجتماعى و اسطوره هاى اصلى شيعه به ايجاد هماهنگى در نهضت توده اى شهرى، و خلق اراده اخلاقى در آن براى مقاومت در مقال اختناق و سركوب مسلحانه، كمك نمودند، همه اينها بدين معنى بود كه يك بخش بسيار سنتى از زندگى ايران (ولو اين كه اين بخش سنتى به شكل جديدى موقعيت خود را در يك صحنه اجتماعى سياسى مدرن و مستقل پيدا مى كرد) ارايه كننده منابع سياسى حياتى براى شكل دادن به يك نهضت انقلابى با چهره اى بسيار مدرن بود.

بسيارى از نظريه پردازان علوم اجتماعى بحث كرده اند كه قبل از تحقق يك انقلاب، ايدئولوژى ها و سازمان هاى انقلابى مى بايستى حمايت مردمى را نسبت به خود جلب نمايند. در واقع اين امر به ندرت در انقلاب هاى اجتماعى گذشته صادق بوده است. يعنى در انقلاب هايى كه «ساخته نشده بودند»، بلكه به طور غير عمومى و اتفاقى به سراغ همه آمدند. در ايران، به نحوى يگانه و بى نظير، انقلاب «ساخته شد»، اما نه توسط احزاب انقلابى مدرن در صحنه سياسى ايران و نه توسط چريك هاى اسلامى، يا مبارزين مسلح ماركسيست، يا حزب كمونيست (توده)، يا جبهه ملى ليبرال و لائيك. بلكه، اين انقلاب توسط مجموعه اى از فرم هاى فرهنگى و سازمانى كه عميقاً در اجتماعات شهرى ايران (كه كانون مقاومت مردمى عليه شاه شدند) ريشه داشتند، ساخته و پرداخته شده بود. هنگامى يك انقلاب به ميزان قابل توجهى «ساخته مى شود»، كه فرهنگ هدايت گر فرهنگى كه منازعه عليه قدرت حاكم به همراه شبكه هاى سياسى مناسب براى ارتباطات مردمى، در طول تاريخ در تار و پود حيات اجتماعى آن جامعه يافته شده باشد. فرهنگ و شبكه هاى ارتباطى، به طور خودبه خود و اتوماتيك كنش هاى انقلابى توده اى را ديكته نمى كنند. بلكه، اگر يك مقطع تاريخى پيش آيد كه در آن يك حكومت آسيب پذير با گروه هاى اجتماعى مخالف و داراى همبستگى، خود مختارى و منابع اقتصادى ـ مالى مستقل مواجه گردد، آنگاه آن نوع از سمبل هاى اخلاقى و صور گوناگون ارتباط اجتماعى كه تشيع در ايران ارايه مى كند، مى تواند به سازمان دهى عمدى و هشيارانه يك انقلاب دامنه و تداوم بخشد. هيچ خط تبليغاتى ابداعى كه در خلال يك بحران اجتماعى، يك شبه در ميان مردم اشاعه يابد، نمى تواند چنين كاربردى را به مرحله اجرا در آورد. اما يك جهان بينى و مجموعه اى از عملكردها و كنش هاى اجتماعى كه از ديرباز وجود داشته اند، مى توانند به يك نهضت انقلابى عمدى، دامنه و تداوم بخشند. «پس از شاه: مبارزه براى يك حكومت جديد ايرانى:»

پس از اين كه ائتلاف فراگير، نامتجانسى كه در اطراف آيت الله خمينى پديد آمده بود، به پيروزى دست يافت، بسيارى از ناظرين غربى اميدوار بودند كه ليبرال هاى متمايل به غرب، رژيم سياسى جديد را شكل دهند. سرنگونى شاه به صور سمبوليك اسلام وابسته بود، ولى انقلاب در اصل مبارزه اى براى دموكراسى ليبرالى ايران بود، و اين نحوه نگرش خوش بينانه غربى نسبت به كل قضيه را رقم مى زد.(173)سپس، در حالى كه ماه هاى سال 1979 سپرى مى شدند، ليبرال هاى جبهه ملى در كليه زمينه ها مغلوب روحانيون و ديگر مردم طرفدار يك جمهورى اسلامى قاطع مى شدند در اين جمهورى براى يك رهبر مذهبى عالى قدرت هاى فوق العاده در نظر گرفته شده بود، و فقه اسلامى بايستى صريحاً اساس قانون اساسى جديد را تشكيل مى داد.(174) در همين زمان، ناظرين غربى خود را متوجه روشنفكران تحصيل كرده (در نظام مدرن آموزشى) نمودند كه در چارچوب يك ائتلاف «غير هموار» با حزب جمهورى اسلامى (كه مملو از روحانيون بود) سعى داشتند تا امور حكومتى را اجرا نمايند. فرض بر اين بود كه روحانيان، آيت الله ها و ديگر ايرانيان مكتب رفته، قرون وسطايى بوده، و داراى توان و كارآيى لازم براى اداره يك نظام سياسى مدون نيستند. به ويژه پس از اين كه عراق به ايران هجوم آورد و لازم بود تا كادر رهبرى حرفه اى نظامى احيا گشته و جان تازه اى بگيرد. پيش بينى هاى مربوط به سقوط قريب الوقوع حكومت روحانيون، رسانه هاى گروهى غربى را اشباع ساختند. از آن جا كه جمهورى خواهان ليبرال ناكام مانده بودند، ممكن بود كه مقامات جديد كه آموزش هاى تكنيكى ديده بودند. (افسران ارتش و بوروكرات هاى دولتى) بتوانند حكومت روحانيون را بر اندازند، يا حداقل قدرت آن را مهار سازند. اما چنين تحولى انجام نگرفت. بنابراين در حالى كه روحانيون شيعه و هواداران آنها از 1979 تا 1981 گام به گام در مسير تحكيم سلطه فرهنگى و سياسى خود، به عنوان حافظين و وارثين انقلاب به توفيق دست مى يافتند بسيارى از ناظرين غربى در سردرگمى و پريشانى به سر مى بردند.

اما اگر وقايع در ايران از اوايل 1979 را در يك چشم انداز تاريخى و در مقايسه با مسيرهاى مبارزات انجام گرفته در انقلابات اجتماعى قبلى جهان مورد مشاهده و نظاره قرار دهيم، آنگاه اين وقايع چندان هم تعجب آور و شگفت انگيز به نظر نمى رسند.(175) در انقلابات اجتماعى كلاسيك: ليبرال ها و سوسياليست هاى دموكراتيك (يعنى افرادى كه خواهان محدود ساختن قدرت حكومت، يا كاهش تمركزگرايى آن، بوده اند) همواره در مقابل رهبرى هاى سياسى كه قادر و مشتاق به بسيج و كاناليزه نمودن حمايت توده اى براى ايجاد موسسات و سازمان هاى مربوط به اداره امور كشور، و اعمال زور و خشونت (سازمان هايى كه توسط مركز كنترل مى شدند) بودند، مغلوب مى شدند. سازمان هاى حكومتى نوين كه در وضعيت هاى انقلاب اجتماعى بنا مى گردند، در مقايسه با حكومت هاى قبل از انقلاب با تشكيلات ليبرالى بيشتر قادر به جذب توده ها مى باشند. و هم چنين اين سازمان هاى حكومتى نوين، از نقطه نظر ايدئولوژيكى و سازمانى و نسبت به قدرت هاى خارجى و طبقات اجتماعى داخلى به استقلال و خودمختارى بيشترى دست مى يابند. آن نوع مشخص ويژه از رهبرى سياسى كه چنين سازمان هاى حكومتى را ايجاد مى نمودند (رهبرى هايى كه در مقابله با ديگر مدعيان رهبرى كه راه حل هاى سياسى فقه انقلابى، ليبرالى و «تمركززدا» را تبليغ مى كنند به پيروزى دست مى يابند) داراى قابليت هاى بسيج سياسى توده ها بوده، و از جهان بينى هاى ايدئولوژيكى اى برخوردار بودند كه براى آن ها اعتماد به نفس لازم براى استفاده از زور و خشونت نامحدود را به منظور در برگرفتن كنترل تحت عنوان نمايندگى از طرف كل مردم و توده هايى انقلابى، به ارمغان مى آورد. بدين ترتيب، براى درك اين كه كدام رهبرى سياسى در پروسه تحكيم و قدرت حكومت (يا حداقل در مراحل اوليه پروسه) در يك وضعيت انقلاب اجتماعى برنده خواهد شد، نبايد پرسيد كدام يك از رهبرى ها بر حسب استانداردهاى غربى و تكنيكى «مدرن تر» مى باشند، بلكه بايد پرسيد كه كدام يك داراى منابع سياسى مناسب در شرايط سياسى مشخص مى باشند و يا اين كه كدام يك مى توانند ساده تر به چنين منابعى دست يابند؟ در ايران، پس از سقوط شاه و تجزيه و فروپاشى برخى از بخش هاى حكومت او، دقيقاً روحانيون راديكال بنيادگراى شيعه بودند كه در پيروى از آيت الله خمينى و سازماندهى شده توسط آيت الله محمد بهشتى تحت لواى حزب جمهورى اسلامى، قادر به دستيابى به منابع لازم بودند تا به عنوان معماران حكومت جديد، به پيروزى نايل آيند.

برخى از منابع موجود براى رهبران روحانى، منابع فرهنگى بودند، به عنوان مثال، نقش امام خمينى به عنوان يك كانون مركزى براى رهبرى انقلابى، پژواكى از انتظار مداوم مردمى براى ظهور دوباره امام دوازدهم را در خود داشت، امامى كه مدت ها قبل از انظار پنهان گشته بود تا در زمانى كه يك امت اسلامى كامل، به عنوان مقطع نهايى سير تاريخ، پديد آيد، او بار ديگر به جهان مرئى باز گردد. ديگر منابع موجود براى تماميت رهبرى انقلابى مشخصاً ايدئولوژيكى بودند، كه از تفاسير سياسى اسلام، و نقش رهبرى روحانيون (كه اين ايده توسط خمينى بسط و گسترش يافته بود) سرچشمه مى گرفتند. در پائيز سال 1979، روزنامه نگار ايتاليايى، «اوريانا فالاجى» مصاحبه قابل ملاحظه اى را با آيت الله خمينى انجام داد كه در طى آن او سؤالى را در مورد تنش و تضاد بين دموكراسى و رهبرى روحانى مطرح نمود; تضادى كه در قانون اساسى اى كه به زودى قرار بود به تصويب برسد، نهفته بود.

سؤال فالاچى: در تدوين قانون اساسى جديد، مجلس خبرگان يك ماده را تصويب نمود كه بر اساس آن رهبر كشور مى بايستى يك مقام مذهبى ارشد باشد، يعنى شما! و تصميمات عالى و كليدى فقط مى بايستى توسط آنان كه قرآن را به خوبى مى دانند، يعنى روحانيون، اتخاذ گردند. آيا اين بدين معنا نيست كه، بر اساس قانون اساسى، سياست هم چنين توسط روحانيون و فقط روحانيون، تعيين خواهد شد؟

پاسخ آيت الله خمينى: اين قانون كه مردم آن را تصويب خواهند كرد، به هيچوجه با دموكراسى تناقض ندارد. از آن جا كه مردم به روحانيون عشق مىورزند، به آن ها اعتقاد دارند، و خواهان هدايت و راهنمايى شدن از سوى آنان مى باشند، پس درست است كه قدرت مذهبى ارشد مى بايست بر عملكردهاى نخستوزير يا رئيس جمهور كشور نظارت كند، و از اين كه آنان اشتباهاتى را مرتكب نشوند يا بر عليه قرآن حركت كنند، اطمينان حاصل كند.(176)

بدين ترتيب آيت الله خمينى و اطرافيان روحانى او، خود را به عنوان مفسرين واقعى اسلام تلقى مى نمودند، و به طور اتوماتيك سزاوار دارا بودن اطاعت مردم و مقامات ايران بودند; و اسلام براى آن ها يك تماميت فراگير بود كه كليه جوانب زندگى را در بر مى گرفت. آن گونه كه آيت الله خمينى براى «فالاچى» عنوان نمود، كلمه اسلام به پيشوندها و پسوندهايى نظير «دموكراتيك» نياز ندارد. [ ايشان گفت ]دقيقاً بدين خاطر كه اسلام «همه چيز» است، به معناى «همه چيز» نيز هست، براى ما تاسف بار است كه كلمه ديگرى را نزديك واژه اسلام قرار داديم، زيرا اسلام، خود، كامل است. ناراضيان، كه بر اثر مخالفت با سياست هاى اتخاذ شده توسط آيت الله خمينى پديد آمدند، به سادگى مى توانستند بر چسبِ «فاسد» يا شيطان دريافت نمايند، كه اينها به يك ملت اسلامى واقعى متعلق نمى باشند. قضات روحانى بدين ترتيب به همان سادگى و سهولت كه مى توانستند مقامات رژيم شاه را محكوم به مرگ كند، قادر بودند تا اعضاى گروه هاى مخالف شاه (همانند ليبرال ها، كردها، و ماركسيست ها) را به زندان يا اعدام محكوم نمايند. جايگاه آنان در ساختار اجتماعى، و هم چنين ميراث سياسى نهضت انقلابى عليه شاه براى روحانيون شيعه امتيازات مطلقى را در راستاى مبارزه براى بسيج و كاناليزه نمودن و حمايت مردمى; راى يك رژيم سياسى نوين در ايران، به ارمغان مى آورد. ممكن است گروه هاى ليبرال و احزاب چپ گرا از حمايت در دانشگاه ها، در ميان اقشار ميانى جامعه، و بخش هاى سازماندهى شده در ميان نيروى كار صنعتى برخوردار باشند، ولى روحانيون داراى كانال هاى دسترسى غيرقابل رقابت به اكثريت اقشار فقيرتر ايران (كسبه خرده پا، پيشهوران، كارگران، بيكاران و مردم روستايى) از طريق مساجد، دادگاه هاى اسلامى محلى، و نهادهاى محلى غيررسمى براى تعليمات مردمى و امور رفاهى، بودند. تحت حكومت شاه، اختناق و كنترل شديدترى متوجه اپوزسيون غير مذهبى بود، كه مراجعه آنان به حمايت توده اى فراگير را دشوار مى ساخت. اما در طول سال هاى 78 ـ 1977، جايگاه محورى براى بسيج انقلابى اقشار ميانى و تحتانى جامعه، محلات سنتى شهرها بودند كه در آن جا روحانيون خود را به عنوان رهبر تثبيت نموده بودند.

پس از انهدام رژيم شاه، تظاهرات مردمى به رهبرى روحانيون شيعه هم چنان برگزار مى شدند، و اينك «امپرياليزم آمريكا» بود كه مورد اعتراض قرار مى گرفت، امپرياليزمى كه يك سمبول قدرتمند براى ايرانيانى بود كه دخالت هاى آمريكا در گذشته را در مد نظر داشتند. اين تظاهرات هم چنين بر عليه نيروهاى سياسى داخلى كه توسط نخبگان غيراسلامى و غير مذهبى رهبرى مى شدند، انجام مى شدند. در محلات، شهرها، جوانان مسلح «ميليشيا» كميته هاى محلى كنترل و نظارت، تحت رهبرى روحانيون تشكيل شده بودند روحانيون پيشرو و اصلى، پس از دستيابى به قدرت پارلمانى بالايى از طريق يك نظام انتخاباتى كه در عمل از اكثريت بى سواد ايرانى مى خواست تا كمك روحانيون در پروسه رأى دادن را طالب شوند، اكثريت در مجلس جديد را از آن خود نمودند. پس از اوايل سال 1979 نظام آموزشى قضايى اسلامى گسترش عظيمى يافت; در همين حال دانشگاه ها از «نفوذ فرهنگى غربى» پاكسازى شده و سپس براى بررسى مفاد آموزشى، تعطيل شدند. دادگاه هاى اسلامى مركزيت خود در نظام قضايى را بار ديگر به دست آوردند (مركزيتى كه مدت ها پيش دچار انحطاط شده بود) و قوه قضائيه مدعى اقتدار لازم براى بازبينى قانون گذاريها و عملكردهاى ادارى شد. مراكز بالقوه رقيب در نظام قدرتى حكومت (همانند فرماندهى نظامى، يا وزارتخانه هاى بوروكراتيك و نهاد رياست جمهورى در اوان حكومت ابوالحسن بنى صدر) كاملا به زير كنترل رهبران دادگاه ها، مجلس و حزب جمهورى اسلامى آورده شدند. به نحوى بى سابقه و قابل ملاحظه در كل تاريخ مذهب و حكومت در ايران شيعه، هسته مركزى روحانيت، اقتدار و فعاليت هاى خود را با خود حكومت ممزوج و حتى «يكسان» نمود. اين يك «رجعت به سنت» در ايران نبود، بلكه در واقع يك خروج چشم گير و بدعت گذار معاصر را رقم مى زد، كه در طى آن آيت الله خمينى و اطرافيان او نقش محافظين، معماران و كنترل كنندگان حكومت را به عهده گرفتند، نقشى كه با نقش «زاكوب ها» در فرانسه بعد از انقلاب، و كمونيست ها در انقلابات چين و روسيه، شباهت وافر داشت.

آيا روحانيون ايرانى قبل از پايان هياهوى انقلابى سقوط خواهند كرد (همان گونه كه «ژاكوب هاى مونتاگراد»(177) در فرانسه سقوط كردند)، يا اين كه آنان همانند كمونيست ها در چين و روسيه، قادر به حفظ نمودن كنترل فراگير خود خواهند بود؟ در زمان تكميل مقاله حاضر، يعنى تابستان 1981، قطعاً هنوز خيلى زود بود كه بتوان به اين سئوال پاسخ داد. اما حتى در اين زمان هم رهبران شيعه ايران در مقايسه با «ژاكوب هاى» فرانسه، ثابت كرده بودند كه بيشتر قادر به استحكام بخشيدن به جمهورى اسلامى خود مى باشند; و اين على رغم فقدان موفقيت هاى نظامى در جنگ هاى انقلابيون ايران با عراق و هم چنين با شورشيان داخلى، است. و البته رهبران شيعه ايران در اداره توليدات اقتصاد ملى در كشاورزى يا صنعت هم چندان موفق نبوده اند، حال چه برسد به بسط و توسعه اين توليدات. چرا ناكامى ها و ضعف هاى «عينى» موجود، منجر به تضعيف حكومت روحانيون در ايران قبل از اواسط سال 1981 نشده اند؟ يك رژيم اسلامى ديرپا، در صورتى كه روحانيون بتوانند پس از مرگ نابهنگام آيت الله بهشتى (مغز متفكر زبر و زرنگ رژيم) در اواخر ژوئن 1981 و پس از مرگ اجتناب ناپذير يا فرا رسيدن كهولت سنى سرنوشت ساز آيت الله خمينى كنترل خود را هم چنان حفظ نمايند، چه شكل و چه صورتى خواهد داشت؟

اين نكته قابل توجه است كه جمهورى اسلامى در ايران به نحو اعجاب آورى از شرايط مساعد و مطلوب بين المللى برخوردار بوده است. در حالى كه انقلابيون فرانسه در اواسط دهه 1790 با تهاجمات نظامى پى درپى از سوى ائتلاف دشمنان اروپايى روبه رو بودند، ايران انقلابى به طور مستقيم فقط با عراق درگير جنگ بوده است; يعنى كشورى كه داراى جمعيت كمترى بوده و قادر نبوده است تا پيروزى هاى نظامى اوليه را به پروسه توفيق هاى نظامى مستقر و مداوم تبديل نمايد. در يك مجموعه داراى تضاد و فاقد كارآيى، امتزاج ناجور ارتش ايران (متشكل از سربازان معمولى و پاسداران انقلابى) قادر به مقاومت بوده است; و هر چه باشد، فرهنگ شيعه رنج و مصيبت كشيدن طولانى و ديرپا را، حتى در شرايط شكست يا مبارزه پايان ناپذير عليه يك دشمن شيطانى، توجيه مى نمايد. در همين حال، همسايه ابر قدرت ايران، يعنى اتحاد جماهير شوروى، از بيم تحريك كردن ايالات متحده، نسبت به اشغال مستقيم ايران بى ميل است. ايرانيان خوب مداوم در چارچوب تبليغات داخلى خود ايالات متحده را به چارميخ مى كشند; اما فاصله جغرافيايى زياد، به همراه حضور روسيه در نزديكى ايران، از دخالت نظامى آن ابرقدرت (آمريكا) در ايران جلوگيرى كرده است. بدين ترتيب جمهورى اسلامى در ايران، بدون واهمه از واكنش هاى نظامى ابرقدرت ها به شكلى موثر قادر به حفظ خود مختارى انقلابى خود در قبال امپرياليزم هاى شوروى، و به ويژه آمريكا بوده است. و در همين حال، اين جمهورى قادر به مقاومت در يك درگيرى بى نتيجه و ظاهراً پايان ناپذير، و با ابعادى محدود، عليه عراق بوده است.

نقش اقتصادى بين المللى ايران نيز به همان اندازه موقعيت جغرافيايى ـ استراتژيكى آن كشور، براى انقلابيون اسلامى مفيد و سودمند بوده است. تداوم فروش نفت در صحنه بين المللى، (گرچه اين فروش در حال حاضر در مقايسه با زمان قبل از انقلاب و هم چنين دوران قبل از جنگ با عراق سير نزولى داشته است) كليد بقاى اقتصادى و مالى جمهورى اسلامى ايران، در قبال يك جنگ بدون پيروزى و هرج و مرج اقتصادى داخلى، مى باشد. در واقع ممكن است كه شخصى بپرسد كه چگونه روحانيون اسلامى، كه جهان بينى و مهارت هاى آنان چيزى براى ارايه در چارچوب توسعه توليدى اقتصاد ايران در بر ندارد، مى توانند تا زمانى نامحدود قدرت را در يك كشور امروزى جهان مدرن حفظ نمايند؟ ممكن است براى اين سئوال، پاسخى وجود داشته باشد كه چندان هم خيال سئوال كننده را راحت نكند. در انقلابات اجتماعى گذشته، رژيم هاى جديد اغلب به انحاء گوناگون در برگيرنده كل توده ها بوده و با مشكلات و مصائب رژيم هاى قبلى سر و كله زده اند. همان گونه كه قبلا هم اشاره كرديم، ايران قبل از انقلاب يك حكومت تحصيل دار بود، كه درآمدهاى حاصله از صادرات نفت و گاز طبيعى در آن توسط حكومت كاناليزه مى شدند، اما نه براى سرمايه گذارى هاى اقتصادىِ واقعاً مولد، بلكه اغلب در جهت خريد سخاوتمندانه تجهيزات نظامى مدرن و نيازهاى مصرفى لوكسِ نخبگان و طبقات بالاى اجتماعى، جمهورى اسلامى ايران مى تواند (براى مدت قابل توجهى) به عنوان يك نوع ديگر «حكومت تحصيل دار» باقى بماند: يك حكومت مردمى و متمايل به امور رفاهى و تامين اجتماعى ـ اقتصادى، كه در آن علما در مقابل كسب اطاعت مردم در زمينه هاى اخلاقى و ايدئولوژيكى با عنوانى گسترده تر از هميشه، به توزيع و اعطاى صدقات خواهند پرداخت. به دليل عدم وجود مشاغل كافى براى تامين هزينه هاى فرد شاغل، در يك اقتصاد ملى راكد، هم چنان بيكارى نرخ بالايى خواهد داشت. همانند ديگر رژيم هايى كه از طريق انقلاب هاى اجتماعى پديد آمده اند. جمهورى اسلامى در ايران در اعتقادات و مقررات اخلاقى خود رسماً اصول گرا مى باشد. اما به جاى اين كه اين امر موجب ظهور يك اخلاق كارى جديد براى به راه اندازى روند توسعه كشاورزى و صنعت ايران قبل از به اتمام رسيدن درآمدهاى نفتى شود، اين پديده صرفاً به معناى اعمال مقررات اسلامى سنتى براى خانواده ها و اجتماعات مردم خواهد بود، و اين در حالى خواهد بود كه روحانيون شيعه توده هاى مردم ايران را به سوى مدينه فاضله متشكل از يك مجموعه از كشورهاى اسلامى دادگر مشترك المنافع سوق خواهند داد; مدينه فاضله اى كه براى نيل به آن زمان مشخصى تعيين نشده است.

البته اين احتمال همواره وجود دارد كه سير وقايع رهبرى انقلابى شيعه در ايران را متحول سازد. ممكن است كه روحانيون اتحاد سياسى خود را از دست بدهند و يك حزب سياسى غير مذهبى يا ارتش وارد صحنه شوند. يا اين كه ممكن است شورش هاى منطقه اى يا تحريكات خارجى منجر به تجزيه كشور گردند. اما اگر رژيم سياسى ايران كه در آن روحانيون غالبند بقا يابد، صرفاً پاسخى را براى يك علامت سئوال عمده در جهان اواخر قرن بيستم ارايه خواهد نمود: هنگامى كه يك فرهنگ سياسى ـ مذهبى متمايز و ريشه دار در تاريخ، نيازها و مصالح زير بنايى يك كشور بر اساس خطوط انقلاب اجتماعى، و بهره هاى مادى حاصله از صادرات نفت، با يكديگر توأم و ممزوج گردند، طرفداران امروزى يك جمهورى اسلامى در مسند قدرت خواهند ماند. اين «ژاكوبن هاى اسلامى» به احتمال قوى به مدتى طولانى تر از همتاهاى خود در قرن هيجدهم فرانسه در مسند كار خواهند ماند. مع الوصف، آن ها نمى توانند به طور محدود قدرت را حفظ كنند زيرا زمانى كه نفت به پايان برسد، يا اين كه تقاضاى بين المللى براى آن كالا براى مدت طولانى به نحوى فاحش كاهش يابد، آنگاه بنيان مادى براى ايجاد يك مدينه فاضله انقلابى غير مولد، از ميان خواهد رفت. آنگاه تاريخ ايران به مقطعى وارد خواهد شد كه در مقايسه با وقايع انقلابى فعلى، از ميزان حتى بيشترى از شتاب و تحرك برخوردار خواهد بود.

/ 81