از اين چشم انداز، علل انقلاب را نبايد در مسايل اقتصادى جستجو كرد بلكه بايد آن را در عوامل فرهنگى يافت. در بسيارى از آثارى كه بعد از انقلاب اسلامى در ايران در مورد انقلاب منتشر شده اين رهيافت حاكم است. تأكيد اين آثار بيش از هر عاملى بر نقش عوامل فرهنگى و ارزشى و رهبرى انقلاب است. براى نمونه در كتاب نهضت روحانيون ايران، نويسنده با بررسى تاريخى مبارزات روحانيون شيعه در ايران بر آن است كه در كل انقلاب اسلامى ادامه همان حركت است و علت سقوط رژيم شاه را نيز بايد بيش از هر چيز در جدايى آن از اسلام و عدم توجه به شعاير دينى از يك سو و قدرت روحانيون در بسيج مردم بر مبناى شعارهاى اسلامى از سوى ديگر جستجو كرد.(276)حامد الگار نيز در كتاب ريشه هاى انقلاب اسلامى، «تشيع»، «رهبرى امام خمينى به عنوان تجسم يك سنت» و «طرح اسلام به عنوان يك ايدئولوژى» را به عنوان ريشه هاى انقلاب مطرح مى كند، اما اين عوامل در چهارچوب نظرى خاصى قرار نمى دهد.(277)آصف حسين در كتاب ايران اسلامى: انقلاب و ضد آن، بر اين نكته تأكيد دارد كه «درك و سنجش انقلاب اسلامى با معيارهاى سكولار غرب ناممكن است»(278) و بنابراين بايد مطالعه انقلاب با توجه به عنصر ايدئولوژى، نقش اوپوزيسيون اسلامى، مشروعيت، آموزشها و خصوصاً رهبرى صورت گيرد.(279) تحليل او البته بيشتر تلاشى در جهت درك انقلاب محسوب مى شود تا تحليل علّى آن.به غير از نويسندگان فوق كه ديدگاهى مثبت نسبت به انقلاب اسلامى دارند، برخى از تحليلگران منتقد انقلاب نيز بر اهميت فرهنگى آن تأكيد مى كنند. سعيد امير ارجمند در كتاب عمامه به جاى تاج: انقلاب اسلامى در ايران، توجه به دو عامل اساسى را براى درك انقلاب ايران ضرورى مى داند، يكى ساختار مرجعيت تشيع و ديگرى تأثير دولت مدرن بر جامعه ايران. او نگاهى گذرا به علل اجتماعى ـ اقتصادى دارد و بيشتر به نقش ارزشها در انقلاب مى پردازد و ويژگى تعيين كننده انقلاب را ارزشى بودن آن مى داند. او بر اهميت ايدئولوژيك انقلاب به عنوان ويژگى اصلى تعريف كننده آن تأكيد مى كند. در اين كتاب انقلاب بيشتر از آنكه نتيجه تلاشى ارتش تلقى شود، معلول از ميان رفتن مشروعيت شاه دانسته شده است.(280)در مجموع به نظر مى رسد ديدگاه فرهنگى به تنهايى نمى تواند تبيين كننده انقلاب باشد، زيرا بسيارى از مسايل مهم را توضيح نمى دهد. از جمله اين كه چرا نهضت 15 خرداد 1342 كه از نظر فرهنگى ماهيتى مشابه با حركت انقلابى سالهاى 57 ـ 1356 داشت، به پيروزى منتهى نشد اما انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد. اين امر نشان مى دهد كه در تبيين انقلاب بايد به عوامل سياسى، اجتماعى و اقتصادى نيز توجه داشت. به نظر فورن مشكل اين ديدگاه اين است كه با تأكيد بر نقش عوامل فرهنگى، تشيع و روحانيون، نقش نيروهاى اجتماعى ديگر را مورد توجه قرار نمى دهد.(281)