ترجمه الغدیر جلد 19

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 19

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اين سخنان را تا به صبح تكرار كرد. وقتى سپيده برآمد گفت: خدائى نيست جز خداى راست وعده و درست تهديد، محمد فرستاده خدا بود رهنمونى رشيد، ابو بكر صاحب رائى متين، عمر بن خطاب دژى پولا دين، عثمان با فضليتى شهيد، على بن ابى طالب جنگاورى شديد، بر بد خواهشان لعنت پرودگار مجيد.

آنگاه رو به خشكى نهاد، و ديدم سر شتر مرغ دارد و صورت انسان و دست و پاى چار پايان و دمى بسان ماهيان. از بيم جان بگريختم. بازبانى فصيح فرياد زدكه آهاى بايست، گر نه كشته خواهى شدبايستادم. پرسيد: چه دينى دارى؟ گفتم: دين نصرانى گفت: واى بر تو به دين پاك "اسلام" در آى، زيرا اكنون به سر زمين پريان مسلمان در آمده اى و هر كه جز مسلمان از دست ايشان جان بدر نخواهد برد. پرسيدم:چگونه به اسلام در توان آمد؟ گفت: اعتراف كن كه خدائى جز خداى يگانه نيست و محمد فرستاده خدا است. آن راگفتم. گفت: اسلام خويش را با رحمت و درود فرستادن بر ابو بكر و عمر و عثمان و على- رضى الله عنهم- به كمال رسان. پرسيدم: چه كسى اين دين و تعليم را براى شما پريان آورد؟ گفت جمعى از ما كه به خدمت رسول خدا "ص" رسيده بودند شنيدند كه مى فرمود: چون قيامت فرا رسد بهشت فرا خواهد آمد و با زبانى رسا و رها خواهد گفت: خداى من تو مرا وعده داده اى كه اساسم را استوار گردانى. خداى بزرگ- جل جلاله- مى فرمايد: اساست را استوار كرده يعنى فرا آورده ام به وجود ابو بكر و عمر و
عثمان وعلى، و ترا به وجود حسن و حسين آراسته ام. آن درنده در اين هنگام از من پرسيد: مى خواهى اينجا بمانى يا من خواهى پيش كس و كارت بر گردى؟ گفتم: پيش كسى و كارم بر مى گردم. گفت: اندكى صبر كن تا كشتى يى بيايد. درهمان حال كشتى از آنجا بگذشت. به آن اشاره كردم. قايقى رابسويم فرستادند. سوارش شدم و به كشتى رفتم، ديدم دوازده تن در آنند همگى نصرانى. از من پرسيدند: چه شدكه به اينجا آمدى؟ داستان را بر ايشان شرح دادم. همگى نصرانى. از من پرسيدند: چه شد كه به اينجا آمدى؟ داستان را برايشان شرح دادم. همگى به شگفت آمدند و مسلمان شدند "

" ابن آدم "- راوى اين چرند- را حديثشناسان و علماى رجال نمى شناسند، و درميان اولاد آدم چنين كسى سراغ ندارند و او را مجهول " خوانده اند. و فكر نمى كنم آدم ابو البشر هم اين فرزندش را بشناسد، يا مادران آدميزادگان چنين فرزندى را بشناسند. واسقفى كه آن ماجرا منسوب به او است، در مجهول بودن و ناشناختگى دست كمى از " ابن آدم " ندارد و هيچيك را هيچكس نمى شناسد!

وانگهى درصورتى كه متن روايت را تصديق نمائيم و عقيده اى را كه آن پرى مسلمان داشته بپذيريم و بر بد خواهان خلفاى چهار گانه لعنت فرستيم و جايگاهشن را دوزخ بدانيم مى دانيد دشنام خويش نثار چه كسى كرده ايم؟ به توده عظيمى از اصحاب- " عادل و راسترو "- يا آندسته از اصحاب كه به راستى عادل و راستروند و ميان ايشان با يكى از خلفاى چهارگانه دشمنى و مخالفت بوده است و جنگ و ستيز، نثار كرده ايم. من در حيرتم كه آن جماعت اين مشكل لاينحل را چگونه حل خواهند كرد و چطور اين روايت را " صحيح " و راست پنداشته و به اصحاب و توده عظيمى از ايشان لعنت مى فرسند و در همان حال ايشان را " عادل و راسترو " و بهشتى و مژده بهشت يافته مى انگارند؟

تعجب مى كنم از نابخردى آن عده نصرانى كه ادعاى بى دليل و ثابت نشده اسقفى را پذيرفته و راست پنداشته اند و ماجرائى را كه از وادى پريان داستان كرده باور نموده اند در حالى كه پيش از آن حاضر نبودند رسالت پيامبر امين را و خبرى را كه از خداى آسمان ها مى دهد و با هزار دليل و معجزه و برهان قرين است و
به اخبار كاهنان واسقفان و پيام هاى گرانقدر تاريخى متكى و مستند است بپذيرند، پندارى ورد موزن شبانگاهى آن درنده پرى و ذكر مسجع سحريش آنان را مسحور گردانيده تا آيت حقش پنداشته اند و شاهد دعوايش انگاشته.

/ 162