يک زن در برابر معاويه او را نکوهش و علي را ستايش مي کند
65- ابو سهيل تميمى، مى گويد: " معاويه به حج رفت. جوياى زنى از قبيله بنى كنانه گشت كه " دراميه حجونيه " خوانده ميشد و سياه چهره و فربه بود. گفتند ك زنده و سالم است. دستور داد بياورندش. آوردندش. به او گفت: چرا آمدى اى دختر " حام "؟ گفت: گر قصدت بد گفتن است، من دختر " حام" نيستم، بلكه زنى از بنى كنانه ام. گفت: راست مى گوئى. ميدانى چرا ترا احضار كردم؟گفت: غيب را جز خدا نمى داند. گفت ترا احضار كرده ام تا بپرسم چرا على را دوست مى دارى و با من دشمنى، و او را مولا و ولى خويش مى دانى و با من در خصومتى؟ گفت: نمى شود مرا از جواب معاف بدارى؟ گفت نه. گفت: حال كه مرامعاف نمى دارى مى گويم على را به خاطر اين دوست داشته ام كه با مردم به عدالت بود و در تقسيم در آمد مساوات را رعايت مى كرد و به همه سهم يكسان مى داد. و به تو از آن جهت كينه دارم كه به جنگ كسى برخاستى كه براى تصدى حكومت شايسته تر از تو است و از پى جيزى بر آمدى كه حق تو نيست. على را از آن جهت مولا و ولى خويش مى دانم كه رسول خدا "ص" او را دوست مى داشت و ولى شمرد و از آن جهت كه بيچارگان را دوست مى داشت و دين داران را بزرگ و محترم مى داشت، و با تو بدان سبب در خصومتم كه خون ها ريخته اى و در قضا و داورى ستم روا داشته و از قانون اسلام منحرف گشته اى و بدلخواه داورى و حكومت كرده اى.
معاويه گفت: به همين جهت شكمت بادكرده و پستانهايت بزرگ شده و كمرت پهن گشه است. گفت: اى مرد بخدا در اين صفات كه نام بردى " هند " ضرب المثل بود. گفت: اى زن حرفت را بفهم. من حرف بدى به تو نزدم.
شكم زن وقتى باد كند معلوم مى شود بجه اش بزرگ و كامل گشته، و چون پستان هايش بزرگ شود بچه شير خوارش از شير سير مى شود و چون كمرش پهن گردد به هنگام نشستن با وقار و متانت خواهد بود.
آن زن با اين سخن آرام گشت.
آنگاه معاويه از او پرسيد: اى زن آيا تو على را ديده اى؟ جواب داد: آرى بخدا. پرسيد: به نظرت چگونه آمد؟ گفت: بخدا ديدمش كه حكومت چنانكه ترا بفريفته و از دين بدر كرده او را نفريفته بود و نعمت كه ترا بخود سر گرم نموده او را سر گرم نساخته بود. پرسيد: سخنش را شنيده اى: گفت: آرى بخدا، نابينائى را از دل مى زدود، چنانكه روغن زنگ از ظرف فلزى مى زدايد. معاويه گفت: راست مى گوئى. آيا تقاضا و نيازى دارى؟ پرسيد اگر از تو تقاضا كنم انجام خواهى داد؟ گفت: آرى: گفت:يك صد ماده شتر سرخ مو با بچه و چوپانش. پرسيد: مى خواهى چه كنى؟ گفت: با شيرش كودكان را سير مى كنم، و خود آنها را به خدمت بزرگسالان مى گذارم. و با آنها كارهاى بزرگوارانه و خير مى نمايم، و ميان عشائرها را به صلح و آشتى مى آرم. پرسيد: اگر آنها را به تو ببخشم مقامى را در نظرت كسب خواهم كرد كه على بن ابيطالب دارد؟ گفت: پناه بر خدا حتى پائين تر را نيز در نظرم به دست نخواهى آورد. در اين هنگام معاويه اين ابيات را بسرود:
اگر پيوسته با شما بردبارى نورزم
پس از من به چه كسى اميد بردبارى توان برد؟
بگير اينها را و گوارا بادت، و كار آن بزرگ مرد را
به خاطر داشته باش كه جنگ خصمانه را با آشتى مقابله كرد!
و افزود كه بخدا اگر على زنده بود ذره اى از اينها را به تو نمى داد
گفت: آرى بخدا نمى داد و نه حتى ذره اى از مسلمانان را
67- در روايت طولانى يى كه قسمتى از آن را در شرح حال عمرو بن عاص- در جلد دوم- آورديم آمده است كه " ... آنگاه حسن بن على
- عليه السلام- به سخن پرداخت، خدا را سپاس گفت و ثنا خواند و بر پيامبرش "ص" درود فرستاده آنگاه گفت: اى معاويه اينهانبودند كه به من بد گفتند، بلكه اين تو بودى كه با همان بد زبانى يى كه بدان خو گرفته اى به من پرخاش نمودى وبا همان بد عقيدگى كه بدان شهره اى وآن بد اخلاقى كه در تو مزمن است و ريشه دار و همان تجاوز گرى تو به ما كه از روى دشمنيت با محمد و خاندان او است. اينك بشنواى معاويه و بشنويد تا در حق او و در حق شما چيزهائى بگويم كه كمتر از آن است كه هستيد.