بيعت كردن پسر عمر و خود داريش از بيعت
اين، مقدار فهم پسر عمر است و ميزان در كش از حقائق امور. همين نابخردى بود كه او را از بيعت كردن با مولاى متقيان امير المومنين على "ع" بازداشت و به بيعت با عثمان كشانيد نه تنها با عثمان بيعت كرد، بلكه تا روز كشته شدنش و آنگاه كه همه خلق و اصحاب- به استثناى عده انگشت شمارى- بر او شوريده و خواستار بر كناريش بودند به بيعت خويش با او وفادار ماند. بد تر از اين، عثمان را فريفت و به اشتباه و خيانت كشانيد تا او را به كشتن داد .بلاذرى از قول " نافع "- آزاده شده عمر- مى نويسد: " عبد الله بن عمر به من گفت: عثمان وقتى در محاصره بود از من پرسيد: نظرت درباره پيشنهاد و توصيه مغيره بن اخنس چيست؟ گفتم: چه پيشنهادى برايت كرده است؟ گفت: مى گويد اين جماعت خواستار خلع تو هستند و اگر كناره گيرى نكنى ترا مى كشند، بنابر اين حكومتشان رابه خودشان و اگذار. از عثمان پرسيدم: فكر ميكنى اگر كناره گيرى نكنى بالا تر از كشتن كارى با تو خواهند كرد؟ گفت: نه. گفتم: مصلحت نمى بينم كه چنين رويه اى را باب كنى تا هر گاه مردمى از زمامدار و فرماندهشان ناراضى گشتند او را خلع و بر كنار سازند. خلعتى را كه خدا بر تو پوشانده از تن بدر نكن! "
به دنبال آن روايت، اين روايت تاريخى آمده است كه " عثمان چون از فراز خانه اش رو به مردم گردانيد شنيد يكى "از محاصره كنندگان" مى گويد: او را نكشيم، بلكه بر كنار سازيم گفت: بركنارى ام امكان ندارد. كشتنم ممكن است !"
نظرى كه پسر عمر به عثمان داده از نظريات نابخردانه و سست و تباه او است، زيرا نفهميده كه" باب شدن " در صورتى هم كه عثمان كناره گيرى نكند در مورد كشتن او رخ خواهد داد، و اگر عثمان از ترس باب شدن خلع زمامدار از كناره گيرى خود دارى نمايد و كار به كشتنش بيانجامد چيزى بدتر از خلع زمامدار باب خواهد شد و آن كشتن زمامدار است و كشتن بدتر از خلع است و اگر مساله عبارت باشد از پرهيز از آنچه مايه كسر اعتبار و شوكت قدرت حاكمه است، در هر دو صورت " خلع " و " قتل " اين كسر شوكت وجود دارد و در دومى بيشتر و شديد تر هرگاه عثمان كناره گيرى كرده و زنده مى ماند بسيارى اختلافات و آشوب ها و فتنه انگيزى ها- كه بنوبه خود علت كسر شوكت قدرت حاكمه گشت- رخ نمى داد و به مصلحت نزديكتربود، و ديگر اين صحنه ها توسط قاتلان و تحريك كنندگان و كسانى كه او را بيدفاع گذاشتند به وجود نمى آمد، اين صحنه كه كسى كه تا ديروز داد ميزد: " نعثل را بكشيد خدا نعثل را بكشد " به خونخواهى همان " نعثل "برخيزد، و آن دو تحريك كننده اى كه هر كس را مى يافتند عليه او مى شوراندند، دو طرف كجاوه را گرفته شعار انتقام خون عثمان را بر آورند وبا دروغ و نيرنگ، و با ترتيب شهادت مزورانه حقيقت پارس كردن سگ هاى " حواب " را از آن بانوى كجاوه سوار جنگاور بپوشانند، و آن ديگرى كه در شام نشسته و پا از دفاع عثمان به دامن پيچيده بود به محض كشته شدنش سپاهها تدارك و تجهيز نمايد و به " صفين " بتازد، و آن كه چون خبر محاصره عثمان را دريافت مى گفت: " مرا عمر و عاص مى گويند هنوز كارى نشده زه را زده است " و چون خبر كشته شدنش را دريافت گفت: " مرا عمر و عتاص ميگويند من در وادى السباع بودم و او را كشتم ر اين را گفت و خود را شتابان به معاويه رساند و در خونخواهى عثمان همصدا و همداستان شد، و بر اثر جنگ " صفين " حوادث ناگوار ديگر به وقوع پيوست و خوارج در " نهروان " كشته شدند و در اثناى آن نبردها و كشمكش هاى داخلى توده بيشمارى از اصحاب پيامبر"ص" و تابعين و شخصيت هاى بزرگ بلاد و روساى قبائل و مردان صالح امت به قتل رسيدند. مگر اين مفاسد و مصائب
ثمره اظهار نظر نابخردانه اى نبود كه پسر عمر كرد و به خيال خام خوش " خليفه " را راهنمائى و ارشاد كرد و برايش مصلحت انديشى؟ اگر عثمان توصيه خير خواهانه مغيره بن اخنس را پذيرفته و يا انقلابيون از در مسالمت و آشتى در آمده و كناره گيرى كرده بود در خانه خويش بسر ميبرد و هيچ آشوبگر و فتنه انگيزى جرات خرابكارى و ياراى فتنه نمى يافت و خانواده هاى اسلامى داغدار نمى گشت و كشور آباد مى ماند و آشوب و زد و خورد در شهرستان ها نمى پراكند.