تبار معاويه - ترجمه الغدیر جلد 19

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 19

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تبار معاويه

وى در صفحه 116 كتابش مى نويسد: " اصمعى و كلبى در كتاب " مثالب " مى گويند: معنى سخن حسن به معاويه كه مى دانى دركدام بستر به دنيا آمده اى، اين است كه درباره معاويه گفته مى شد او از يكى از اين چهار قرشى است: عماره بن وليد بن مغيره مخزومى، مسافر بن ابى عمرو، ابو سفيان، عباس بن عبد المطلب. و اينها همنشينان ابو سفيان بودند و بعضى از آنها متهم به داشتن رابطه با " هند " بود.

عماره بن وليد از زيباترين مردان قبيله قريش بود. درباره مسافر بن ابى عمرو، كلبى مى گويد: عقيده عمومى مردم اين است كه معاويه از او است، زيرا بيش از همه مردم به " هند " عشق مى ورزيده است و وقتى " هند " آبستن گشته و معاويه را در شكم داشته مسافرترسيده كه بگويد از او است و به همين جهت گريخته و پيش پادشاه حيره رفته ومقيم گشته است. سپس ابو سفيان به حيره آمد و مسافر را كه از عشق هند بيمار بود و شكمش آب آورده بود ديده است، مسافر از احوال مردم مكه پرسيده و ابو سفيان رايش شرح داده است. گفته اند: ابو سفيان پس از آنكه مسافر مكه را ترك گفته با هند ازدواج كرده است. ابو سفيان "در شرح اخبار
مكه" به مسافر مى گويد: من پس از رفتن تو با هند ازدواج كردم. مسافر از اين خبر ناراحت مى شود و بيماريش شدت مى گيردو لاغر و نزار مى گردد. به او توصيه مى كنند بدنش را داغ كنند. خونگير وداغگيرى مى آورند. خونگير در حالى كه او را داغ مى كند تيز مى دهد مسافر مى گويد: هنوز آهن در آتش است و ستور تيز مى دهد. و سخنش ضرب المثل مى شود و نشر مى يابد. آنگاه مسافر از عشقى كه به هند داشته جان مى سپارد.

كلبى مى گويد: " هند " از زنانى بود كه با غلامانشان رابطه داشتند و به مردان سياه علاقه داشت،بهمين جهت هر گاه بچه سياهى مى زائيداو را مى كشت. و مى گويد: در زمان خلافت معاويه، ميان يزيد بن معاويه و اسحاق بن طابه مشاجره اى در حضور وى در گرفت. يزيد به اسحاق گفت: براى تو اين خوبست كه همه قبيله بنى حرب به بهشت در آيند. يزيد با اين حرف كنايه به مادر اسحاق زد كه به داشتن رابطه نا مشروع با يكى از مردان قبيله بنى حرب متهم بود. اسحاق در جوابش گفت: براى تو اين خوبست كه همه عائله بنى عباس به بهشت در آيند. يزيد معنى حرف او را نفهميد اما معاويه فهميد. چون اسحاق برفت، معاويه به يزيد گفت: چطور پيش از اين كه بدانى مردم درباره تو چه حرفها ميزنند زبان به طعنه مردان مى گشائى؟ گفت: مى خواشتم او را دشنام دهم. گفت: او نيز همين منظوررا داشت. پرسيد: چطور؟ گفت: مگر نمى دانى بعضى از قريش در دوره جاهليت مى پنداشتند كه من فرزند عباسم؟ يزيد سخت ناراحت گشت. شعبى مى گويد: رسول خدا "ص" در فتح مكه در سخنى با هند به چيزى از اين ماجرااشاره داشته است، زيرا چون هند براى بعيت آمد- و قبلا پيامبر "ص" خونش را هدر شمرده بود- پرسيد: به چه مضمون با تو بيعت كنم و چه تعهد بدهم؟ فرمود به اين مضمون كه زنا نكنى. با ناراحتى گفت: مگر آزاد زن هم زنامى كند؟ پيامبر خدا "ص" او را بشناخت، و نگاهى به عمر انداخت و لبخندى زد. "

/ 162