شرابخوارى معاويه
1- پيشواى حنبليان، احمد حنبل در " مسند " ش روايتى ثبت كرده از طريق عبد الله بن بريده. مى گويد: مى و پدرم رفتيم به دربار معاويه. ما را بر فرشى نشاند. بعد دستور داده برايمان خوراك آوردند و خورديم، سپس دستور داد شراب آوردند و خودش نوشيد و از آن جامى تعارف پدرم كرد. آنگاه گفت: من از وقتى پيامبر خدا "ص" حرامش كرده نخورده ام. آنگاه معاويه گفت:من زيبا ترين جوان بودم درميان قبيله قريش و از همه خوش خور تر و از هيچ چيز وقتى جوان بودم بيش از دوغ و اسنان خوش صحبتى كه برايم صحبت كند خوشم نمى آمد.2- ابن عساكر در تاريخش روايتى ثبت كرده از طريق عميربن رفاعه. مى گويد: " عباده بن صامت در شام بود. قافله اى كه شراب بار داشت از كنارش مى گذشت. پرسيد:اين ها چيست؟ روغن زيتون است؟ گفتند: نه، شراب است كه به " فلانى" مى فروشند. پس تيغى از بازار برگرفته بطرف قافله رفت و همه مشگ هاى شراب را پاره كرد. ابو هريره درآن زمان در شام بود " فلانى " به ابوهريره پيغام داده كه جلو برادرت- عباده- را نمى گيرى؟ روزها مى رود به بازار و اجناس اقليت هاى مذهبى رااز بين مى برد و شب ها در مسجد مى نشيند و كارى جز انتقاد و فحش دادن به مقدسات و نواميس ما ندارد. جلو برادرت را بگير و نگذار ما را اذيت كند.
ابو هريره به راه افتاد و رفت پيش عباده و گفت: چكار دارى تو به معاويه !
بگذارد هر كار مى خواهد براى خودش بكند، چون خدا مى گويد: آن گروه و امتى بود كه در گذشت و او را "مسووليت و جزاى" كارهائى است كه كرده و شما را آنچه انجام داده ايد. عباده بن صامت گفت: اى ابو هريره وقتى ما با رسول خدا "ص" بيعت كرديم تو نبودى، ما به اين مضمون با حضرتش بيعت كرديم كه در شادابى و سست حالى از او فرمانبريم و در تنگدستى و گشاده حال انفاق كنيم و امر به معروف و نهى از منكر كنيم و به خاطر خدا سخن بگوئيم و در راه خدا تحت تاثير سرزنش سرزنشگران قرار نگيريم و هر گاه به يثرب و نزد ما آمد او را يارى نمائم و از او همه آن مخاطرات و زيان هائى را كه از خودمان و همسرانمان و خانواده و خويشاوندانمان دور ميسازيم دور گردانيم. اين است بيعتى كه با رسول خدا "ص" كرديم و بر سر آن پيمان بستيم و هر كه پيمان بگسلد به زيان خويش گسسته باشد، و هر كه از عهد پيمان كه با رسول خدا "ص" و به خاطر خدا بسته بر آيد و به آن عهد وفا نمايد آنچه را پيامبر "ص" درازايش تعهد فرموده دريافت خواهد كرد.
در جوابش ابو هريره هيچ نگفت حتى كلمه ".
3- در تاريخش روايت ديگرى ثبت كرده از طريق عمرو بن قيش. مى گويد: " عباده "بن صامت" به كنار حجره معاويه- كه در انطر طوس بود- آمده پشت خود را به بارگاه او كرد و رو به مردم و چنين گفت: من باپيامبر خدا "ص" به اين مضمون بيعت كرده ام كه در راه خدا تحت تاثير سرزنش هيج سرزنشگرى قرار نگيرم. هان مقداد بن اسود ديروز الاغى را وارد شهر كرد و بارهائى بر قافله اى و اشاره به آن به مردم گفت: مردم اينها شراب بار دارد. بخدا آن كه در اين بارگ اه نشسته است حق ندارد چيزى از آن به شما بدهد "زيرا حرام است"، و نه شما حق داريد از او چيزى از آن مطالبه كنيد گر چه تيرى باشد كه در پهلوى شما فرو رفته باشد و ملك شماباشد. در اين هنگام مردى به سراغ مقداد رفته الاغى را كه شراب بار داشت راند و بياورد و به معاويه گفت: معاويه اين الاغ تو هركارى مى خواهى بكن. اين
را بگفت و الاغ را وارد حجره معاويه كرد".
4- عبد الله بن حارث بن اميه بن عبد شمس به نمايندگى نزد معاويه رفت. معاويه او را گرامى داشت و چندان به خود نزديك ساخت كه سرش به شانه او چسبيد. آنگاه به وى گفت: چه از تو باقى مانده است؟ گفت: بخدا خير و شرم همه برفته و سپرى گشته است.