آيا واقعا سه خليفه مژده بهشت گرفته اند
29- در دو " صحيح " مسلم و بخارى از روايت محمد بن مسكين بصرى از يحيى بن حسان بصرى از سليمان بن بلال از شريك بن ابى نمير از سعيد بن مسيب از ابى موسى اشعرى چنين آمده است. مى گويد: " در خانه ام وضو گرفته بيرون رفتم و با خود گفتم: امروز بايد با پيامبر خدا "ص" باشم0 و به مسجد در آمدم و جوياى او شدم. گفتند: به در شده و به آن سو رفته است. در پى اش روانه گشتم تابه چاه " اريس " رسيدم. بردر آن به انتظار ايستادم تا فهميدم كه پيامبر "ص" قضاى حاجت كرده و بنشسته است. به حضورش رسيده سلام كردم و ديدم بر اطاقكى كه بر سر چاه " اريس " است بنشسته و پاهايش را به درون چاه آويخته و ساق خويش عريان نموده است. برگشتم به در باغ و با خود گفتم: بايد دربان پيامبر خدا "ص" باشم. چيزى نگذشت كه در كوفتند. پرسيدم: كيست؟ گفت: ابو بكر. گفتم ك كمى صبر كن. سپس به خدمت پيامبر "ص" رفته عرض كردم: اى پيامبر خدا اينك ابو بكر اجازه ورود ميخواهد. فرمود: اجازه بده به او مژده بهشت بده. بشتاب رفتم و به ابوبكر گفتم: بيا تو كه پيامبر خدا "ص" به تو مژده بهشت مى دهد. آمده در كنار پيامبر "ص" نشست در اطاقك و در طرف راست حصرتش و پاهايش را به درون چاه آويخت و ساقش را برهنه ساخت همان گونه كه پيامبر "ص" ساخته بود.
آنگاه برگشتم، و من برادرم را گذاشته بودم وضو بگيرد و بيرون شده بودم و به من گفته بود از پى ات خواهم آمد. به همين جهت با خود گفتم اگر خدا براى خيرى بخواهد او رامى رساند. در اين وقت صداى در را شنيدم، پرسيدم: كيست؟ گفت: عمر. گفتم: كم صبر كمى. و نزد پيامبر "ص" رفته سلام كردم و به اطلاعش رساندم. فرمود: اجازه بده بيايد و به او مژده بهشت بده. آمده به او اجازه دادم و گفتم: پيامبر خدا "ص" به تو مژده بهشت مى دهد. آمد و بر سمت چپ پيامبر خدا بنشست و ساق خويش برهنه ساخته پاهايش را بدرون چاه آويخت همان گونه كه پيامبر "ص" و ابو بكرانجام داده بودند. آنگاه برگشته با خود گفتم: اگر خدا براى فلانى- يعنى برادرش- خيرى بخواهد او را مى رساند. ناگهانى در صدا كرد. گفتم:كيست؟ گفت: عثمان بن عفان. كمى صبر كن. و رفتم پيش پيامبر خدا و گفتم: اينك عثمان اجازه ورود مى خواهد. فرمود: بگذار بيايد و به اومژده بهشت بده به خاطر مصيبتى كه به او مى رسد. آمده گفتم: رسول خدا "ص" به تو اجازه ورود مى دهد و مژده بهشت به خاطر گرفتارى يا مصيبتى كه به تو مى رسد. در آمد و مى گفت: ازخدا بايد مدد خواست. و چون جائى در اطاقك نيافت روبروشان بر شكاف چاه نشست و ساق پايش را برهنه كرد و در چاه آويخت
همانگونه كه ابو بكر و عمر- رضى الله عنهما- انجام داده بودند. سعيد بن مسيب مى گويد:من آنرا به گورشان تاول نمودم كه در يكجا خواهد بود و گور عثمان به تنهائى جدا گانه. "
ما سند اين روايت را به بحث و برسى نميكشيم، زيرا نا معلوم و در هم ريخته و مبهم است و يكبار از قول ابو موسى اشعرى نقل مى شود- چنانكه ديديم- و ديگر بار از قول زيد بن ارقم و چنانكه بيهقى در " دلائل " ثبت كرده او است كه از خانه به در شده و سپس دربان پيامر "ص" گشته است و سه ديگر چنانكه ابو داود ثبت كرده از قول بلال و او دربان است در آن داستان، و ديگر جا و چنانكه احمد حنبل در " مسند " ثبت كرده از زبان نافع بن عبدالحرث، و او دربان است و ماجرا را روايت كرده براى ديگران آرى نه سندش را به اين علت مورد بررسى قرار مى دهيم و نه مى گوئيم به علت وجود بصريانى كه سابقه و دستى در جعل حديث و ساختن مطالب جنايتبار از قول پيامبر گرامى "ص" دارند " ضعيف " وسست است و نه از ميان رجال سندش انگشت بر سليمان بن بلال مى گذاريم وسخن ابن ابى شيبه را درباره اش پيش مى كشيم كه مى گويد: او كسى نيست كه بشود بر روايتش اعتماد كرد. و نه آن را به خاطر " ابن ابى نمر " بى اساس مى خوانيم، كسى كه نسائى و ابن جارود درباره اش مى گويند: او " قوى" نيست. و ابن حبان كه بسا خطا كرده است، و ابن جارود كه يحيى بن سعيد از او روايت نمى كند، و ساجى كه معتقد به قدر بوده است. همچنين به علت وجود سعيد بن مسيب بر آن خرده نمى گيريم كسى كه شرح حالش را درجلد هشتم بر خوانديم، و نه درباره كسى كه آخر زنجيره راويان است يعنى ابو موسى اشعرى صحابى حرفى مى زنيم، زيرا بعثيده آن جماعت همه اصحاب عادل و راستروند و اگر
نمى توانيم اين عقيده نادرست و باطل را بپذيريم و فرمايش امام پاك امير المومنين على بن ابى طالب "ع" را نشنيده بگيريم آنجا كه درباره ابو موسى اشعرى و همكارش عمرو بن عاص مى فرمايد: " هان اين دو نفر كه بعنوان حكم انتخاب كرديد حكم قرآن را پس پشت افكندند و آنچه را قرآن ابطال كرده احيا نمودندو آنچه را قرآن احيا و بر قرار گردانيده از بين بردند، و هر يك از آن دو دلخواه خويش و نه تعليم خدا راپيروى كرد و بر اثر آن حكمى بدون حجت و دليل آشكار يا سنت بر قرار صادر نمودند، و در صدور حكم با هم اختلاف پيدا كردند، و هيچيك درست عمل ننمودند. بنابر اين خدا از آندو نفربيزار و برى است و پيامبرش و مومنان صالح. " چه اشكال و نقد و ايرادى محكم تر و سهمگين تر از اين كه امام على "ع" بر ابو موسى اشعرى راوى آن روايت وارد كرده است و با اين وصف، چگونه مى توان اين موجود را " عادل "و راسترو و درستكار خواند؟