گفته ها و كارهاى عجيب پسر عمر - ترجمه الغدیر جلد 19

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 19

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفته ها و كارهاى عجيب پسر عمر

اين طرز تفكر پسر عمر در موضوع خلافت و بيعت است 0حال، نظر و گفته و انتخاب و ارزشيابيش در مورد خلافت و در ساير موضوعات چه ارزش و اعتبارى مى تواند داشته باشد؟ اخبار تاريخى يى كه از وى در دست مى باشد بعضى بر نابخردى وبد فكرى و سست رائى اش دلالت مى نمايد. و برخى نشان مى دهد با امير المومنين على "ع" بد بوده و از وى نفرت داشته و جانب دار و دسته تجاوز كار اموى را مى گرفته است. بنابر اين، نظرش درباره هيچيك از طرفين-- خواه على "ع" و يارانش و خواه دار و دسته امويان- حجت وصائب نيست.

نمونه اى از اخبار نوع اول خبرى است حاكى از اين سخنش: " از پيامبر خدا "ص" گذشه هيچكس به اندازه من به نعمت همبسترى دست نيافته است ازحرفش چنين بر مى آيد كه مردى شهوانى بوده و سر و كارى و اشتغال و تمايلى جز به شهوت نداشته است. و از سست رائى و نابخرديش اين كه پيامبر خدا "ص" را مثل خود پنداشته حتى شهوانى تر از خويش، و ندانسته كه ملكات رسول خدا و نيروهايى آن رسالت آور، در تعادل و موازنه بوده و هر يك از قوايش در نهايت اعتدال و برميزانى ثابت و مركز دائره را ميمانسته كه همه خطوط نيرو هايش برابرند و در يكجا متمركز. و به همين لحاظ هر گاه حضرتش مى خواسته افتخار جويد به همه ملكاتش مباهات مى ورزيده نه به يك ياچند يا چون پسر عمر به قوه شهوتش. آن كه فقط به قوه شهوتش افتخار مى نمايد و ديگر ملكات را نديده يا نبوده مى انگارد. از سست رائى و ضعف عقل خويش پرده بر مى گيرد. پدرش- عمر بن خطاب- با التفات به همين شهوت گرائى بود كه چون اجازه شركت در جهاد
خارجى خواست نپذيرفت و گفت: " آى پسرم من از اين نگرانم كه مرتكب زنا شوى " پسر عمر كه از ترس لغزيدنش به پرتگاه زنا و شهوترانى اورا از افتخار شركت در جهاد خارجى بازدارند چه ارزش و اعتبار دينى مى تواند داشته باشد

پسر عمر بسيار جسارت ورزيده كه خود را شبيه پيامبر گرامى و عظيم الشان انگاشته است. آرى، حق داشت خود را به پدرش تشبيه نمايد- و هر كه به پدر تشابه شهوت گرائى و قوت شهوانى او است. محمد بن سيرين مى گويد: عمر بن خطاب گفت: "از كارهاى جاهليت هيچ چيز در من نمانده جز اين كه هيچ نمى انديشم با كه ازدواج مى كنم و كه به ازدواجم درمى آيد " به علت همين شهوت گرائى بودكه عمر به منجلاب گناهانى در غلتيد كه در تاريخ ثبت است. مثلا اين كه براى همبسترى نزد كنيزش مى رود. كنيز مى گويد كه در عادت زنانه است عمر بى توجه به تذكر كنيز با او در مى آويزد و متوجه مى شود در عادت زنانه است. به خدمت پيامبر "ص" مى رود و ماجرا را بيان مى كنيد. مى فرمايد: ابا حفص خدا از گناهت در گذرد. نيم دينار صدقه بده

شب رمضان- و پيش از روا شدن همبسترى در آن- عنان به خواهش تن سپرد و با همسرش همبسترى كرد. فردا به حضور پيامبر "ص" رسيده گفت: از خدا و از تو پوزش مى طلبم. چون هواى نفسم مرا بفريفت تا با همسرم همبسترى كردم. آيا راه خلاصى هست؟ فرمود: عمر سزاوار نبود چنان كارى بكنى و اين آيه فرود آمد كه " خدا دانا است كه شما به خودتان خيانت مى كرديد، پس
توبه تان را پذيرفت و از شما درگذشت. اكنون بازنتان همبسترى كنيد ... "

ابن سعد در " طبقات الكبرى " ازقول على بن زيد اين روايت را ثبت كرده است: " عاتكه دختر زيد همسر عبد الله بن ابى بكر بود. عبد الله پيش از همسرش در گذشت. قبلا با همسرش شرط كرده بود كه پس از مرگش به همسرى ديگرى در نيايد. عاتكه بنا به شرطى كه با همسر مرحومش كرده بود از ازدواج با ديگرى امتناع مى ورزيد و مردانى خواستگارش شدند و نپذيرفت. عمر به ولى آن زن گفت: برايش اسم مرا ببر و خواستگاريش كن. حاضر به همسرى عمر هم نشد. عمر گفت: او را براى من عقد كن. او را برايش عقد كرد. عمر به خانه عاتكه رفت. عاتكه امتناع كرد و با عمر گلاويز شد. عمربن زور با او همبستر شد. وقتى برخاست از آن زن اظهار انزجار كرد و از خانه اش بيرون رفت و ديگر باز نيامد. عاتكه خدمتكارش را نزد او فرستاد كه بيا خود را براى همبسترى تو آماده خواهم ساخت. "

از مردى با اين وضع و خصوصيت آيا آن سخن- كه زمخشرى در " ربيع الابرار ر به وى نسبت داده- راست مى نمايد، اين سخن كه " من به اميد اين كه خدا موجودى متولد سازد كه او را احمد و ثنا گويدخودم را به زور به همبسترى وامى دارم"؟

ديگر از آنگونه اخبار تاريخى اين است كه از هيثم از قول پسر عمر آمده كه " مردى نزد من آمد و گفت: نذر كرده ام روزى تا به شام برهنه بر كوه حرا بايستم. گفتم: به نذرت وفا كن 0آنگاه نزد ابن عباس رفته همان مساله را مطرح ساخت. و وى پرسيد مگر نماز نمى خوانى؟ گفت: آرى. گفت: پس مى خواهى برهنه نماز بخوانى؟ گفت: نه ابن عباس گفت: مگر چنين عهدى نكرده اى؟ شيطان
خواسته ترا به مسخره بگيرد و خود و سربازانش بريشت بخندند. برو يكروز معتكف شو و كفاره عهدى را كه بسته اى بده. آن مرد نزدمن برگشته نظر و سخن ابن عباس را نقل كرد گفتم: چه كسى از ما مى تواند استنباطات فقهى ابن عباس را داشته باشد "

/ 162